اسماعیل نوری علا
مهمترین شاخصه جامعه مدرن و معمولی این است که افراد آن جامعه بتوانند به امکانات و خدمات گوناگون دسترسی داشته باشند. شاید آمریکاییها نخستین مردمانی بودند که این شاخصه حیاتی را در عبارت «رویای آمریکایی» خلاصه کردند این اصطلاح ناظر بر این باور است که در ایالات متحده صرفنظر از پیشینه یا موقعیت اجتماعی، هر کسی میتواند از طریق سخت کوشی از راسخ و ابتکار فردی به موفقیت و زندگی راحت دست پیدا کند.
گوهر این ایده این است که هر آمریکایی در رابطه با افراد دیگر، برای دستیابی به اهداف و آرزوهای مادی مثل داشتن خانه، راه اندازی یک تجارت، دستیایی به یک ثبات مالی و لذت بردن از یک سبک زندگی راحت از فرصت برابر است. این رویا سنگ بنای فرهنگی است که الهامبخش میلیون ها نفر در سراسر جهان شده. یعنی مردمی که برای زندگی خودشان رویاها و اهداف مختلفی در سر دارند و جامعهای که در آن زندگی می کنند، جامعه ای است که در آن فرصت تحقق رویاها و این اهداف وجود دارد.
شاید اصلاً بشود گفت که تعریف یک زندگی معمولی هم این است که متاسفانه فرهنگی که بر اساس تحقیر زندگی دنیوی بنا شده و نگاهی که در آن ترک دنیا عامل اساسی رسیدن به زندگی بهتر در جهان خیالی پس از مرگ است، دقیقاً در راستایی خلاف راستای رویای آمریکایی عمل میکند. این فرهنگیی است که راویان جاعل آن را به پیامبر شان نسبت داده اند که گفته -الفقر و فخری- یعنی اینکه من به فقر خود افتخار می کنم. البته هر چند که نمایندگان این دین که در فرهنگ ما به آنها میگویند آخوند از همه آدم های دیگر پرخورتر، شهوتران تر دزد تر و فاسد ترین و در عین حال تلاش میکنند که جامعه را فقیر و محتاج به خودشان نگه دارند. فرهنگ فقر، فرهنگ فریب آمیز راضی نگه داشتن آدمیزادی است که از کمترین امکانات زنده بودن برخوردار است و قرار نیست برای داشتن برای زندگی بهتر، رویایی در سر داشته باشد. اما اگر در مورد جامعه ای که در آن امکان یک زندگی معمولی بی دردسر و آرامبخش وجود دارد، مطالعه می کنیم و بخواهیم سنگ بنای چنین جامعهای را پیدا کنیم، خواهیم دید که همه چیز به داشتن «کار» بر می گردد. هر انسانی البته اگر خودش یا پدرانش از راههای غیرقانونی ثروتی به هم نزده باشند، در سرآغاز زندگی اجتماعی در عین وجود نیازها و احتیاجاتی که دارند غیر از زندگی و عمرش و غیر از توان بدنی و ذهنی خودش و مهارت و استعدادهایش، دارایی دیگری ندارد و داشتن کار مهمترین وسیله ای است که این دارایی مختصر را تبدیل به درآمد یا توان مالی میکند. و همین درآمد به آدم توان می دهد تا بتواند نیازهای خودش را برآورده کند. در واقع سنگ بنای جامعه پیشرفته و شکوفا، وفور کار برای افراد جامعه است و کسانی که بتواند برای جامعه کار ایجاد کنند در واقع سنگ بنای یک زندگی بی دردسر معمولی را فراهم کردهاند.
فرد اجتماعی با داشتن کاری که بتواند از عهده اش بر بیاید وارد چرخه مهمی می شود. کاری که تولیدکننده درآمد است و درآمدی که امکان دسترسی به خواسته ها را فراهم میکند. به همین دلیل است که «نرخ بیکاری» در هر جامعه مهمترین شاخص نزدیک شدن یا دور شدن آن جامعه از زندگی معمولی است. اما در یک جامعه چطور میشود به روند آفرینش کار رسید و برای افرادش امکان رسیدن به زندگی بی دردسر را معمولی را فراهم کرد؟ در اینجا است که ما باید در روند کارآفرینی به قدمهای پیشین توجه کنیم. تجربه بشری نشان داده که مهمترین قدم در روند کارآفرینی، تمرکز بر تولید است. تولید هزار و یک پدیده مورد نیاز انسان، از کفش تا هواپیما و از کلاه تا زیردریایی از کشاورزی تا صنعت و از ادبیات تا تئاتر و سینما. اما دست زدن به تولید نیازمند یک عامل دیگر هم هست که «مصرف» نام دارد. روند تولید زمانی ادامه پیدا می کند که بشود کالاهای تولید شده را به دست خریدار رساند «فروش» روی دیگر سکه مصرف است که اگر وجود نداشته باشد چرخه تولید هم به زودی متوقف میشود. برای بالا بردن سطح مصرف نیاز به وجود درآمد داریم و درآمد از طریق وجود کار به دست می آید.
یعنی کار، درآمد، خرید، مصرف، تولید کار. از هر کدام از این منازل که آغاز کنید ناچارید که بقیه منازل را هم طی کنید. عکس این مطلب هم صادق است در این چرخه هر بخش از کار بیا فتد کل چرخه دچار زوال میشود. تولید، کار ایجاد میکند و کار، درآمد میآورد. درآمد، امکان خرید می دهد و امکان خرید، خودش به مصرف منتهی می شود. و مصرف هم نیازمند تولید است. جامعه ای که تولید نداشته باشد نمیتواند کار و در نتیجه مصرف ایجاد کند و بنابراین مثل چرخی میشود که ناچار به ایستادن و زوال خواهد بود. در این میان باید توجه داشت که همه این روندها در داخل جامعه اتفاق میافتد و جامعه دارای یک دستگاه مدیریتی کلان به نام حکومت هم هست. در دنیای معاصر ما با چندین نوع حکومت روبرو هستیم که هر کدامشان به لحاظ وضعیتی که در رابطه با کار دارند از دیگری مشخص می شوند. برای مثال میشود دید در جامعه هایی با ثروت طبیعی مثل نفت و گاز، کل جامعه قادر می شود که برای مدت کوتاهی از تولید دست بکشد و به واردات بپردازد. در عین حال اگر کار نباشد اما منابع طبیعی وجود داشته باشند این حکومت است که سهم شیر را برمیدارد و بخور نمیر اندکی را هم به مردم بی قدرت میدهد. چنین جامعهای چون از تولید بازمیماند شش اسبه سوی ویرانی میرود به این ترتیب میشود دید در برابر منابع طبیعی تمام شدنی، کار تولیدی، منبعی لایزال محسوب میشود. شاید بد نباشد که همینجا به نظریه مازلو در مورد نیازهای انسان هم اشاره داشته باشیم. «آبراهام مازلو» یک روانشناس آمریکایی بود که بیشتر به خاطر ارائه نظریه «انگیزش در انسان» و «سلسله مراتب نیازها» به شهرت رسید. نظر او مبتنی بر این بود که نیازهای انسان در یک نظم سلسله مراتبی قرار دارند.
با اساسی ترین نیازهای فیزیولوژیک در پایین و پس از آن ایمنی، عشق، تعلق، احترام و خودشکوفایی در بالا. به عقیده مازلو انسان ها قبل از اینکه به نیازهای سطح بالاتر برسند، باید نیازهای سطح پایین خودشان را ارضا کنند. اما هدف نهایی هر انسانی رسیدن به خودشکوفایی است که طی آن انسان به تحقق تمام امکانات خود دست پیدا میکند. این نظریه مازلو تا همین امروز به طور گسترده ای در زمینه های روانشناسی، آموزش، مدیریت و توسعه شخصی تاثیرگذار بوده. حالا اگر آنچه را که در مورد کار و درآمد گفته شد به نظریه مازلو در مورد سلسله مراتب نیازها پیوند بدهیم، در میابیم که گوهر رویایی که با ذکر آن سخن امروز را آغاز کردیم، چگونه از پرداختن به نیازهای ابتدایی انسان آغاز می شود، اما پرداختن به نیازهای بالاتر او را در داخل دایره تولید و کار قرار میدهد و اگر این دایره معیوب و ناکارآمد باشد، چگونه جامعه ای ناقص و غیر معمولی و غیر انسانی به وجود میآید. در این مورد بسیار میتوان سخن گفت.
ویدیو کامل این برنامه در لینک زیر: