۲۴ آبان ۱۳۴۷ خورشیدی: ۵۲ سال پیش در چنین روزی رهی معیری در تهران درگذشت: “ز خون رنگین بود چون برگ گل اوراق این دفتر، مصیبتنامه دلهاست دیوانی که من دارم”.
رهی معیری در سال ۱۲۸۸ در تهران زاده شد.
پدرش کارمند بلندپایه دولت بود. شش ماه بیشتر نداشت که پدر را از دست داد و آموزش و پرورشش را مادرش که دستی در شعر و موسیقی داشت، به عهده گرفت.
او از کودکی شیفته شعر بود و اولین شعرش را در ۱۳ سالگی سرود:
“آن لب که چو جانِ ماست دور از لبِ ماست
ای کاش که جانِ ما به لب میآمد”.
در کنار گذراندن دبستان و دبیرستان، موسیقی و نقاشی آموخت: “کادر کوچک نقاشی نمیتواند روح مرا قانع سازد و سیمهای ساز قادر نیستند هرچه را در دل دارم به گوش برسانند، ولی از راه شعر میتوانم هرچه و هر اندازه که میخواهم بگویم”.
او در دانشگاه تهران ادبیات خواند و سپس کارمند شهرداری تهران، وزارت کار و وزارت پیشه و هنر شد. معیری چندی هم ریاست اداره انتشارات و مطبوعات وزارت اقتصاد ملی را عهدهدار بود.
دو شکست عشقی او را از ازدواج بیزار کرد و تا پایان عمر نزد مادرش زیست.
غزلهای او به سبک هندی نزدیکاند اما از پیچیدگیهای آن سبک به دورند و در عین برخورداری از ترفندهای ادبیات کهن، تازه ساده، روان و گیرا به شمار میآیند، به ویژه که تضادهای احساسی را با مهارت تمام در کنار هم مینشاند:
“منم ابر و تویی گلبن که میخندی
چو میگریم تویی مهر و منم اختر که میمیرم چو میآیی
مه روشن میان اختران پنهان نمیماند
میان شاخههای گل مشو پنهان که پیدایی”.
او دستی هم در طنز داشت اما آنچه آثارش را جز غزلهای دلنشینش ماندگار کرده ترانههای او هستند.
۲۳ ساله بود که نخستین ترانهاش را ساخت: “در سال ۱۳۱۱ آقای بدیعزاده هنرمند مشهور، کنسرتی دادند و برای دو آهنگ آن از من ترانه هایی خواستند که یکی “برق غم” در سهگاه و دیگری “دیدی ای مه” در دشتی بود که آن را بعدها آقای بنان با ارکستر ضبط کرد”.
دو سال بعد برای بدیعزاده یکی از نامآشناترین ترانههایش “شد خزان” را در دستگاه همایون ساخت که خواننده برای ضبط آن به آلمان رفت. این ترانه را تا کنون خوانندگان بسیاری با تنظیمهای گوناگون خواندهاند:
“شد خزان گلشن آشنایی
بازم آتش به جان زد جدایی”.
رهی معیری در ۵۹ سالگی در زادگاهش درگذشت.
برگرفته ای سایت صدای آلمان (دویچه وله) به زبان فارسی، ۱۵ نوامبر ۲۰۲۰