سایه رحیمی
زنان بیوه بهخصوص اگر مطلقه باشند در خانواده و جامعه سنتی و سلطهگر حق انتخاب و تعیین مسیر سرنوشت خود را ندارند. کار و استقلال مالی، حضور در جامعه و ازدواج مجددشان با چالشهای زیادی همراه است و در بسیاری مواقع با آنان همچون «کالا» یا «جنس دستدوم» برخورد میشود.
مرگ همسر یا جدایی، اگرچه برای هر دو جنس زن و مرد، مشکلآفرین و غمانگیز است اما زنان بیوه در ایران به دلیل نگرش و رویکرد برآمده از جامعه مردسالار و حکومت زنستیز پس از طلاق یا مرگ همسر با تنگناهای مضاعفی روبهرو میشوند. آنان از یکسو باید با ترومای پس از جدایی کنار بیایند و خود را برای ادامه زندگی در وضعیت جدید مهیا کنند و از یکسو با فشارها و انگهای خانواده و جامعه که حکومت نیز از آن حمایت میکند، مواجهاند.
حکومت ایران تاکنون آمار دقیق زنان مطلقه در ایران را اعلام نکرده است اما بنابر اعلام مرکز آمار ایران در سال ۱۳۹۹ حدود شش میلیون زن ایرانی از همسران خود جدا شدهاند که از این تعداد ۲۴ هزار نفر آنان دختران زیر ۱۵ سالاند.
زنان بیوه بهخصوص اگر مطلقه باشند در خانواده و جامعه سنتی و سلطهگر حق انتخاب و تعیین مسیر سرنوشت خود را ندارند و گاهی حتی رفتوآمدهای آنان توسط مردهای خانواده کنترل میشود. کار و استقلال مالی، حضور در جامعه و ازدواج مجددشان با چالشهای زیادی همراه است و در بسیاری مواقع با آنان همچون «کالا» یا «جنس دستدوم» برخورد میشود.
مهرداد درویشپور، جامعهشناس و استاد دانشگاه در ملادالن سوئد، این نوع نگاه به زنان را برآمده از فرهنگ پدرسالار میداند و به رادیو زمانه میگوید: «من در رساله دکترای خود در سال ۲۰۰۳ منتشر درباره افزایش طلاق در میان ایرانیان سوئد بهتفصیل به این موضوع پرداختم که نگاه به زنان جدا شده یا کسی که پیشتر همسری داشته است بهعنوان «جنس دست دوم» نهتنها در جامعه سنتی، مردسالار و مذهبی ایران که در میان بسیاری از ایرانیان خارج از کشور نیز رواج دارد. با اینحال نمیتوان انکار کرد که هرچه محیط مردسالارتر، سنتیتر و مذهبیتر باشد، این نوع نگرش شدت بیشتری نیز دارد.»
به گفته این پژوهشگر اجتماعی، «ریشه این موضوع را باید در فرهنگی مردسالارانهای جستوجو کرد که زن را بهعنوان ابژه جنسی یا بخشی از مایملک و «ناموس» مرد میداند که تمایلی ندارد فرد دیگری حتی در گذشته به او نزدیک شده باشد. در چنین فرهنگی فقط سکسوالیته زن نیست که کنترل میشود بلکه او بهعنوان بخشی از مایملک شخصی بهحساب میآید و بیش از آنکه انسانی با حقوق برابر باشد، یک «کالا» است. این که در جوامع پدرسالار در گذشته و هنوز نیز در برخی مناطق روستایی ایران، زنان «منزل» خطاب شده و میشوند نشانگر نگاه اینگونه مردان به اعتبار اجتماعی زنان و فروکاستن آنان به ابژه و کالایی در تملک آنهاست.»
من دستِ اول نبودم
زهرا ۱۸ ساله بود که با توصیه پدر و مادرش ازدواج کرد. درحالیکه پیش از آن هیچ تجربهای از ارتباط با جنس مخالف نداشت و درباره زندگی مشترک و مسئولیتهای آن چیزی نمیدانست. همسرش ۱۴ سال از او بزرگتر و بدبین بود. به زهرا شک داشت و به هر بهانهای او را به باد کتک میگرفت. هنوز دو سال از عمر ازدواج آنان نگذشته بود که صبر زهرا سرآمد و تقاضای طلاق کرد. پدر و مادرش برای جدایی از او حمایت کردند و زهرا خوشحال بود که پس از جدایی به خانه پدر بازمیگردد و تحصیلاتش را ادامه میدهد، اما شرایط آنگونه که او فکر میکرد، پیش نرفت. زهرا پس از جدایی خانهنشین شد. حالا نوبت پدر و برادرش شده بود که رفتوآمدهای او را کنترل کنند. اجازه بیرون رفتن از خانه و حضور در مهمانیهای فامیلی را نداشت و هر بار که اعتراض کرد با این پاسخ پدر روبهرو شد: «تو زن مطلقه هستی و برایت حرف درمیآورند.»
زهرا دیگر هیچ اختیاری برای تعیین مسیر زندگی خود نداشت. برای اینکه از محدودیتهای جدید خلاص شود، تصمیم گرفت دوباره ازدواج کند. همزمان با ازدواج مجدد او خواهر کوچکترش هم در حال تدارک مراسم عروسی بود و زهرا آن روزها معنی واقعی تبعیض را فهمید.
او درباره رنجی که آن روزها کشید به رادیو زمانه میگوید: «خواهرم که میخواست لباس عروسی بخرد به من گفت با هم برویم که لباس شبیه به هم بخریم اما پدرم و مادر همسرم مخالفت کردند و گفتند تو یکبار ازدواج کردی و خوبیت ندارد، دوباره لباس عروسی بپوشی. آن روزها درکی از ماجرای مهریه و شرط و شروط ازدواج نداشتم، وقتی از پدرم پرسیدم که چرا برای خواهرم ۵۰۰ سکه طلا و برای من ۱۰۰ سکه طلا مهریه تعیین کرده است، گفت چون تو بیوهای».
زهرا در مدت دو سال پس از جدایی و ازدواج مجدد بارها در معرض رفتارها و حرفهایی قرار گرفت که نشان از برخورد با یک زن بیوه بهعنوان «جنس دستدوم» داشت. تجربه مشابه با او را فریبا و هزاران زن بیوه دیگر نیز داشتهاند.
فریبا وقتی ۳۴ ساله بود، پس از پنج سال زندگی مشترک با یک فرزند دوساله از همسرش جدا شد. او تصمیم داشت پس از جدایی برای خود زندگی جدیدی بسازد اما اتفاقاتی افتاد که او را تا مرز افسردگی پیش برد. حتی دوستان نزدیکش با او قطع ارتباط کردند و او دیگر به مهمانیهای دوستانه دعوت نمیشد. خانوادهاش، او را تحتفشار گذاشته بودند و هر بار که چند دقیقه دیر به خانه میرسید پدرش با «ناسزا و داد و بیداد» به استقبال او میرفت.
فریبا نیز در گفتوگو با رادیو زمانه آن روزها را اینگونه توصیف میکند: «پدرم اجازه نمیداد کار کنم، خودش هم وضعیت مالی خوبی نداشت که از من حمایت مالی کند. من حتی برای تأمین نیازهای دختر دوسالهام مشکل داشتم و خانوادهام که من را محدود کرده بودند، فکر نمیکردند که دختر خردسال من چه گناهی کرده است. هر بار که اعتراض کردم پدرم میگفت تو زن جوان بیوهای، با حرف مردم چهکار کنم. در شرایطی نبودم که بتوانم استقلال مالی داشته باشم و برای خودم خانه اجاره کنم. همسرم معتاد بود و حتی در هزینههای دخترمان به من کمک نمیکرد. حالا ۲۵ سال از آن روزها گذشته است. من با خیاطی کردن در خانه هزینههای زندگیام را تأمین کردم. به دیسک کمر مبتلا شدم و شبها از درد نمیخوابم، پدرم پیر شده است و وضعیت من را که میبیند غصه میخورد و میگوید ایکاش تو را محدود نمیکردم و میگذاشتم بروی درس بخوانی و برای خودت کسی بشوی ولی حالا دیگر چه فایدهای دارد.»
گفتند قبول کن که بیوهای
زنان بیوه بهخصوص اگر متعلق به خانوادههای سنتی و مذهبی باشند، به تحمل انواع تبعیضها و فشارها از سوی خانواده و جامعه محکوم میشوند. بسیاری از آنان آزادی و اختیار عمل خود را از دست میدهند و نمیتوانند در شرایطی مشابه با مردان بیوه در جامعه زندگی و کار کنند.
اعظم یک زن ۴۸ ساله اهل یکی از شهرهای استان لرستان است، او وقتیکه ۱۶ ساله بود، در یک بده بستان سنتی، با برادرِ همسر برادرش ازدواج کرد. وقتی خانواده اعظم برای پسر ۲۲ سالهشان به خواستگاری دختری رفتند، شرط خانواده عروس این بود که اعظم نیز به عقد پسر آنان دربیاید. او و برادرش در یک روز ازدواج کردند. همهچیز از یخچال و کمد جهیزیه گرفته تا لباس عروس جفت خریداری شد تا اینجای کار همه چیز خوب پیش رفت اما کمتر از یک سال بعد برادر اعظم آزارهایش را شروع کرد، خانواده عروس نیز مدتی صبر کردند و در نهایت تصمیم گرفتند طلاق دخترشان را بگیرند.
ماجرا به این سادگی نبود چون آنان اعظم را نیز به انتقام از برادرش طلاق دادند. او درحالیکه ۱۷ سال بیشتر نداشت به خانه پدر بازگشت. در اجتماعی سنتی و شهری کوچک که همه همدیگر را میشناسند، انگ زن بیوه بر او خورد. برادرش چند ماه بعد دوباره با یک دختر مجرد ازدواج کرد و اعظم ماند و تنهاییهایش. دیگر مرد مجردی به خواستگاری او نمیآمد. اغلب مردهایی که سراغش میآمدند بیوه بودند و فرزند داشتند. فشارها شروع شد و خانواده و ریشسفیدهای فامیل به او توصیه کردند منتظر مرد مجرد نباشد، چون او بیوه است و باید پیش از آنکه دیر شود با یکی از مردان بیوهای که سراغش میآیند، ازدواج کند. او سرانجام در ۲۳ سالگی با مردی که دو فرزند داشت ازدواج کرد.
در جوامع سنتی، مردسالار و سلطهگر زنانی همچون اعظم بسیارند. در چنین جامعهای بیوهگی زنان بهمثابه نوعی «نقص» یا «معلولیت اجتماعی» است که فرد را در رسیدن به حقوق طبیعیاش محدود میکند.
مهرداد درویشپور نیز این موضوع را تایید میکند. او با بیان اینکه در نظام و فرهنگ پدرسالار، به زنان بیوه بهعنوان افرادی که «کسری اجتماعی» دارند نگریسته میشود، میگوید: «گاهی این نوع نگاه در زنان نیز تاثیر میگذارد و آنان با درونی کردن این احساس، ارزشهای خود را فراموش میکنند.»
او در مقابل به دستهای دیگر از زنان اشاره میکند که به خاطر تجربههای زندگی گذشته انتظارات بالاتری از زندگی دارند و زیر بار هر نوع رابطه و ازدواجی نمیروند:
«بااینحال در برابر آنها نیز نگرشی برآمده از جامعه سنتی وجود دارد که ارزش کمتری برای آنان قائل است. بنابراین با یک نوع دوگانگی روبهرو میشویم و این باعث میشود که خیلی از این گونه پیوندها به همین دلیل پایدار نباشند.»
درویشپور در ادامه با تاکید بر اینکه نمیتوان حکم کلی صادر کرد، میافزاید: «سن، موقعیت طبقاتی، تحصیلات، و بسیاری از عوامل دیگر در شکلگیری نگرش افراد درباره زنان بیوه و جداشده یا موقعیت و طرز تلقی خود آنان تأثیرگذار است. بااینحال همچنان در مناطق روستایی و کمتحصیلکردهتر و در میان گروههایی که هنوز فرهنگ پدرسالار قدرت دارد، این نوع نگاه همچنان نیرومند است.»
به خاطر ازدواج با یک مرد مجرد تحقیر شدم
نهادینه شدن نگرشهای برآمده از تبعیض جنسیتی، در جامعهای مثل ایران امکان ادامه زندگی طبیعی را از زنان بیوه صاحب فرزند بیشتر سلب میکند. مریم، یک زن ۳۸ ساله و مادر یک دختر ۱۴ ساله است. او حدود ۱۰ سال پیش از همسرش جدا شد و بیش از شش سال با دخترش تنها زندگی میکرد تا اینکه در محل کارش با مردی آشنا شد و به هم علاقهمند شدند. آن مرد مجرد بود و خانواده او با ازدواج آنها مخالف بودند، او به رادیو زمانه میگوید: «ازدواج ما با وجود همه مخالفتها بالاخره شکل گرفت اما من در تمام این مدت بارها تحقیر شدم. نهتنها خانواده همسرم بلکه حتی نزدیکان خودم بارها با گوشه و کنایه من را متهم کردند به اینکه با وجود یکبار ازدواج و داشتن یک فرزند، سرِ راه یک مرد مجرد قرار گرفتم و تا ازدواج با او پیش رفتم».
درویشپور نیز با بیان اینکه در در جامعه سنتی و مردسالار، خیلی از مردان برای اینکه بخواهند با زنان بیوه صاحب فرزند ازدواج کنند، خجالت میکشند و یا کسر شأن خود میدانند، میگوید: «در این نوع نگاه ارزش و جایگاه زن، با تلقی از «افسانه باکرگی» او ارتباط مستقیم دارد. به این معنا که از آنجا که اساسا ازدواج نهاد مشروعیت بخشنده به رابطه جنسی است و رابطه خارج از آن پذیرفته نیست، حفظ «باکرگی» زن تا هنگام ازدواج نخست او برای بسیاری از مردان و نیز زنانی که این تصورات پدرسالار را درونی کردهاند مهم است و هم از این رو به آنها همچون «جنس دستاول» نگاه میشود. اما پس از جدایی یا فوت همسر جایگاه او در این نگرشها به «جنس دستدوم» تنزل پیدا میکند و دیگر از منزلت اجتماعی پیشین برخوردار نیست. حالا در چنین موقعیتی اگر زن صاحب فرزند باشد، نگاه به او بهمراتب منفیتر میشود. نگاه اکراهآمیز بسیاری از مردان پدرسالار برای ازدواج با زنی که فرزندی از زندگی پیشین خود دارد باعث میشود، شانس زنان بیوهای که فرزند دارند، برای ازدواج مجدد و تشکیل دوباره زندگی موفق در جوامع پدرسالار پایین بیاید»
نمیگذاشتم کسی متوجه جداییام شود
کلیشههای جنسیتی رایج در جامعه مردسالار زنان بیوه را فقط در ازدواج مجدد محدود نمیکند آنان برای حضور اجتماعی خود نیز با دردسرهای زیادی مواجه میشوند. این دردسرها در محیط کار بهطور فزایندهای وجود دارد و در اغلب موارد آرامش زنان بیوه را سلب میکند.
بر اساس قوانین حکومت زنستیز ایران، زنان در محیط کار حقوق برابر با مردان ندارند، دستمزد آنان در اغلب موارد کمتر از مردان است درعینحال بهاندازه مردان و گاه بیشتر باید کار کنند. علاوه بر این زنان بیوه و سرپرست خانواده خیلی وقتها در محیط کار با آزارهای جنسی روبهرو هستند. درحالیکه رفتار، سخن گفتن و حتی لباس پوشیدن آنان نیز از سوی جامعه و محیط اطراف زیر ذرهبین قرار دارد.
مهتاب یک زن ۳۶ ساله است که حدود پنج سال پیش از همسرش جدا شد. او کارمند بانک است و تا مدتها پس از جدایی برای در امان ماندن از آزارهای جنسی محیط کار، طلاق خود را پنهان کرد. بااینحال با گذشت زمان راز او فاش شد و مردان همکارش متوجه جدایی او شدند.
مهتاب بارها از سوی همکارانش، رئیس بانک و مدیر منطقه با پیشنهادهای غیرمعمول مواجه شده است. یکبار بعد از اینکه به درخواست مدیر بالادستش پاسخ رد داد، تا مرز اخراج پیش رفت. آن فرد همسر و سه فرزند داشت و به مهتاب پیشنهاد دوستی داده بود اما وقتی پاسخ منفی مهتاب را شنید، شروع به ناسازگاری و ایراد گرفتن مداوم کرد.
مهتاب به رادیو زمانه میگوید: «ایرادهای بیدلیل میگرفت. جلوی دیگران بر سرِ من فریاد میکشید و تحقیرم میکرد. خستهام کرده بود، تصمیم گرفتم به حراست بانک مراجعه کنم و همهچیز را بگویم، وقتی به ملاقات رئیس حراست رفتم موهای آبیرنگم اندکی از مقنعه بیرون آمده بود، مدیر حراست به من گفت که از این موهای آبی که بیرون ریختهای مشخص است که خودت مشکلداری. آن روز فهمیدم که هیچ قانونی برای حمایت از زنان در ایران وجود ندارد.»
تضعیف زنان در حکومت ایران
زنان بیوه در جامعه مردسالار حق تخطی از هنجارها و ارزشهای تعیین شده را ندارند اما همین جامعه مردسالار درعینحال که کنترل زبان، رفتار، ذهن و پوشش زنان را بر دست گرفته است به خود اجازه میدهد از با عبور از خطوط قرمز و مرزهای آنان آرامششان را سلب کند.
در چنین جامعهای زن بیوه بهخصوص اگر فرزند داشته باشد، شانس زیادی برای ازدواج ندارد، در محیط کار با آزارهای جنسی روبهروست و از سوی خانواده و جامعه نیز تحت کنترل قرار میگیرد. آنان باید درعینحال که با ترومای پس از جدایی دستوپنجه نرم میکنند، راه فرار خود را از فشارهای اجتماعی نیز بیابند. با وجود این مشکلات حکومت ایران، نه تنها هیچ ارادهای برای حل کردن مشکلات زنان بیوه و سرپرست خانواده ندارد بلکه از نظام مردسالاری که عرصه را بر آنان تنگ کرده است، نیز حمایت میکند.
مهرداد درویشپور نیز این موضوع را مورد اشاره قرار میدهد و با اشاره به اینکه ایدئولوزی حکومت ایران از اساس «زنستیز» است، میگوید: «حکومت زنستیز ایران، در تقویت نگاه مردسالاری به زنان تاثیر بسیار شگرفی داشته است. در این حکومت نهتنها مشارکت زنان در بازار کار و اجتماع گسترش نمی یابد، بلکه کنترل زنان بر بدنشان نیز محدودتر شده است. زمانی که حکومتی نیز بر اساس ایدئولوژی حاکم، زنستیزی را در جامعه تقویت و از پدرسالاری رسما حمایت میکند، گرایشات مردسالار و از جمله مردانگی نوستالژیک در مردان بیشتر میشود. کنترل سکسوالیته زنان، بخشی از فرهنگ پدرسالار است که حکومت ایران خود مبلغ و مجری آن است.»
این جامعهشناس، در ادامه با مقایسه وضعیت زنان در دو کشور سوئد و ایران میگوید: «در جامعهای مثل سوئد، زنان امکانات قابلتوجهی در اختیار دارند که وابسته به مردان نباشند یا دستکم از استقلال بیشتری برخوردارند. در چنین جامعهای اگر یک زن دارای فرزند از همسرش جدا شود، امکانات اجتماعی زیادی دارد برای اینکه با آسیبهای اجتماعی جدی روبهرو نشود. نگرش عمومی جامعه نیز به زنان جدا شده اصلا منفی نیست. بنابراین یک زن پس از جدایی چهبسا بتواند زندگی بهتری را با انتخاب درخورتری برای خود بسازد. در مقابل، در جامعهای نظیر ایران، زنان با انواع ممانعتها و محدودیتها مواجهاند. اغلب به مردان وابستگی اقتصادی دارند، دولت امکاناتی در اختیار آنان نمیگذارد و نگاه عمومی جامعه نیز به زنان جدا شده به ویژه دارای فرزند همچنان تا حدودی منفی است. به همین دلیل شکنندگی، آسیبپذیری و وابستگی این زنان افزایش پیدا میکند.»
به گفته او «حکومت ایران، با سیاستهای خود افزایش وابستگی زنان به مردان را هدف گرفته است و محدود شدن امکان استقلال زنان، تقویت قدرت مردان را به دنبال داشته است. در این میان اگر برخی زنان استقلال و قدرت کافی هم داشته باشند از سوی جامعه مردسالار به سادگی به رسمیت شناخته نمیشوند.»
درویشپور در پایان به این نکته نیز اشاره میکند که با وجود پشتیبانی حقوقی، قانونی و هنجاری حکومت ایران از فرهنگ و ارزشهای مردسالار و تلاش برای تضعیف موقعیت زنان، فرهنگ پدرسالار در میان نسل جوان جامعه که تحصیلات بیشتری دارند کمرنگتر شده است و بهرغم سیاستهای حکومت، بسیاری از مردم تحت فرهنگ جهانی و ارزشهای جوامع مدرن نهتنها چنین نگاه و نگرش کهنهای به زنان ندارند بلکه نوعی انقلاب جنسیِ آرام در حال گسترش است که این نوع نگاه را نیز به چالش میکشد.
برگرفته ای از سایت رادیو زمانه، ۲۲ نوامبر ۲۰۲۱