مشروطیت، در قامت پادشاهی و جمهوری

دکتر اسماعیل نوری علا
از طرف هموندانم در مهستان، که خودم را هم شامل می شود، فرارسیدن سالگشت امضای فرمان مشروطه را خدمت تک تک شما خجسته باد می گویم و خوشحالم در روزگاری زندگی می کنم و در سالگردی برایتان سخن می گویم که مفهوم مشروطیت بیشتر از تمام ۱۱۶ سالی که از امضای فرمان آن می گذرد زنده و فعال و، به نظر من، آینده ساز است؛ بگونه ای که اساساً نمی توان این واقعه مهم را صرفاً متعلق به گذشته دانست و مثل تولد ها و مرگ ها و آغاز و انجام هائی که معمولاً در تقویم ایرانی دارای یادمان های ویژه اند، آن را امری اتفاق افتاده در گذشته و به سینهء تاریخ سپرده دانست.

به نظر من، امروز مشروطیت بیش از تمام ۱۱۶ سالی که از عمر آن می گذرد حضوری آینده ساز برای کشورمان دارد. به یادتان می آورم که ما سکولار دموکرات های عضو جنبش سکولار دموکراسی ایران، ۹ سال پیش که در پایتخت امریکا گرد هم آمدیم تا شاهد اعلام موجودیت این جنبش باشیم، کنگره های سالانهء خود را در سالگرد انقلاب مشروطه برگذار کرده ایم تا اعلام داشته باشیم که ما خود را فرزندان انقلابیون مشروطه می دانیم و قصدمان از این اعلام موجودیت بیان این نکته است که «مشروطیت ایرانی»ی ما پروژه ای مستمر است که هنوز تمام بالقوگی هایش را متحقق نساخته و، در نتیجه، از نظر ما، پروژه ای زنده و رو به آینده است که در طی آن مشروطیت عاقبت به استقرار قانون اساسی و حکومتی سکولار دموکرات باید منتهی شود. به عبارت دیگر، به نظر ما، انقلاب مشروطه در ۱۱۶ سال گذشته زهدانی بوده که فرزندی به نام سکولار دموکراسی در آن رشد و نمو کرده و اکنون آمادهء پا به جهان نهادن شده است.

بر اساس این باورها اجازه می خواهم سخنان امروزم را در شش عنوان مطرح کنم.

۱- نخست از این بگویم که واژه مشروطه از کجا آمده است.

۲- آنگاه به حوادث منتهی به جنبش اصلاحات در ایران اشاره کنم.

۳- سپس از معنای مشروطه بگویم

۴- آنگاه به آرمان های مشروطهء ایرانی بپردازم

۵- در پی آن به تعبیرات مختلفی که از در ۱۱۶ سالهء اخیر از مشروطیت شده اشاره کنم

۶- سپس به زبطه مشروطیت با حمهوریت بپردازم

۶- و بالاخره نظرم را به آنچه به حال و آینده مربوط می شود مطرح سازم.

  1. واژهء «مشروطه» از کجا آمده است. داستان مشروطیت نه در ایران که در انگلستان و با جنبشی که «چارتیست» نام گرفته آغاز می شود. در ۱۸۳۸ منشور یا طوماری که «چارت» خوانده می شد از جانب سازمان های کارگری تنظیم و اعلام شد که شش خواسته دارد. از ژوئن ۱۸۳۹ تا آوریل ۱۸۴۸ این «چارت» سه بار به محلس ارائه و رد شد و پس از آن، اگرچه جنبش رادیکال چارتیست ها از نفس افتاد، اما بالاخره در دههء ۱۸۵۰ اعضای پارلمان پذیرفتند که اصلاحات بیشتر اجتناب ناپذیر است. قوانین اصلاحات بیشتر در سال های ۱۸۶۷ و ۱۸۸۴ به تصویب رسید. و بالاخره اینکه تا سال ۱۹۱۸، پنج مورد از شش خواسته چارتیست ها محقق شد. تا آنجا که به ما مربوط است میراث جنبش «چارت طلبان» در ترکیته عثمانی مورد توجه قرار گرفت. در آن زمان در عثمانی زبان فرانسه رایج بود و واژهء «چارت» (یا همان «منشور») در فرانسه بصورت «شارت» تلفط می شد و طرفدارن اصلاحات را «شارتیست» می خواندند. در واقع ترکیه اولین کشور خاورمیانه بود که در آن فکر مقید کردن سلطان به یک «منشور» پیش آمد چرا که منشور طلبان ترکیه از آنچه در جریان جنبش «چارتیست ها» در انگلستان رخ داده بود مطلع بودند. اولین جرقه های این جنبش در سال ۱۸۷۶ میلادی (۱۲۵۴ شمسی) شکل گرفت. آنها «شارت» را معادل واژه «شرط» عربی گرفتند و نهضت اصلاحات خود را «مشروطیت» خواندند و این واژه بود که از طرف روشتفکران عهد قاجار به ایران نیز منتقل شد.
  2. حوادث منتهی به جنبش اصلاحات در ایران ریشه های داستان آنچه به تقلید از ترکیه در ایران «مشروطیت» نام گرفت از مدت ها قبل شروع شده بود؛ از همان زمان که سلسلهء صفویه سقوط کرد و نادرقلی افشار به پادشاهی رسید. تا آن زمان آحوندهای شیعه کارمندان دولت صفوی بودند و تحت نظر یکی از وزیران، به نام «ملاباشی»، کار می کردند. ملاباشی در شهرهای مختلف کشور نماینده داشت و تصمیمات سیاسی – مذهبی را به آنها ابلاغ می کرد. در واقع بیدادهای یکی از این نمایندگان صفویه، و همکاری دست نشاندهء ملاباشی در افغانستان فعلی، موجب شد که افغان ها به اصفهان حمله کنند و شاه سلطان حسین را وا دارند که تاج شاهی را تقدیم محمود افغان کند. افغان ها در اصفهان بدنبال آخوندهای شیعه ای بودند که اغلب شان اعقاب مهاجران آمده از لبنان، و بخصوص بخش جبل عامل آن، محسوب شده و در شیعه کردن ایرانِ سنی مذهب نقش خونریزی داشتند. اما عدهء زیادی از آنان قبل از تسلیم اصفهان از شهر خارج شده و بطرف عراق رفته بودند اما چون به شهر های کوهپیایهء زاگروس رسدند خبر شدند که عثمانی ها دست به کشتار شیعیان زده اند. آخوندهای فراری از اصفهان به این ترتیب در این شهرها متوطن شدند و بتدریج نام های محلی برای خود ساختند. امروزه بیشتر آخوندهائی که خود را با نام هائی همجون بروجردی و خوانساری می خوانند از اعقای همان آخوندهای لبنانی الاصل فراری از اصفهان هستند. نادرشاه که بقدرت رسید روخانیون باقی مانده را در دشت میشان احضار کرد و از آنها پرسید که کارکردشان برای دولت چیست که تو قع حقوق گرفتن دارند؟ پاسخ این بود که «ما دعاگوی دولتیم». نادرشاه گفت «مثل اینکه دعاهاتان اثری ندارد». پس حقوق آنها قطع کرد و آنها در نقاط مختلف ایران پراکنده شدند و، خوبخود اولین برنامه شان این بود که محل درآمد تازه ای برای خود فراهم کنند. آنها این محل درآمد را در کف قشر بزرگ مالکان و بازاری ها یافتند و از حقوق دولتی بی نیاز شدند و رفته رفته چنان قدرت گرفتند که وقتی نوبت به تاجگزاری فتخعلیشاه قاجار رسید این آخوندها بودند که تاج را بر سر او نهادند. از آن پس ایران دچار استبداد دو قدرت بود: قدرت سلطنت مطلقه و قدرت روحانیت مستقل شده از دولت. و همین روحانیت بود که با فتواهای جاهلانهء خود بر جنگ های ایران و روس دامن زد. همچنین شکست ایران در این جنگ ها بود که دلسوزان کشور را متوجه پیشرفت های کشورهای اروپائی و عقب ماندگی ایران کرد و دورانی آغاز شد که ناظم الاسلام کرمانی بعدها بدان نام «دوران بیداری ایرانیان» داده است. بقیهء این داستان را همه می دانید. متفکرانی همچون میرزا ملکم خان، طالبوف، میرزا رضای کرمانی و غیره کسانی بودند که با توجه به رنسانس اروپائی و اثرات آن در ترکیه مبانی مشروطیت ایرانی را یکی یکی برشمردند.
  3. مشروطیت یعنی چه؟ حال اندکی هم در معنای مشروطه توقف کنیم. ساستمداران عثمانی فقط بخاطر هم صدائی «شارت» و «شرط نبود» که جنبش خود را «مشروطیت» نام نهادند. اگر «شارت» به معنی «منشور» باشد، جنبش شارتست ها خواستار مشروط کردن قدرت حکومتی به شارت یا منشور خود بود. و درست این معنای «شارت» بود که از طریق انتخاب واژه «شرط» اساس جنبش های عثمانی و ایرانی شد. روشنفکران ایران خواستار مشروط کردن قدرت به منشوری یا قانونی بودند که بوسیلهء نمایندگان مردم نوشته می شد. چنانکه می بینید مشروطیت یا مشروط – و البته محدود – کردن قدرت بوسیلهء قانون هیچ ربطی به شکل حکومت، که سلطنتی باشد یا پادشاهی و یا جمهوری ندارد. در همه حال باید قانونی اساسی وجود داشته باشد و قدرت را (در هر لباسی که باشد) مشروط، و در نتیجه محدود، بخود کند.
  4. آرمان های مشروطیت مورخان و روشنفکران معاصر ما، امروز که به گذشتهء یک قرن پیش می نگرند، خواست ها و آرزوهای مشروطه خواهان را در هفت مورد خلاصه می کنند:

۱- وجود آزادی عقیده و تبلیغ و تجمع در راستای انجام انتخابات منصفانه و آزاد

۲- ایحاد قوانین تدوین شده به دست نمایندگان منخب مردم

۳- مشروط کردن منابع قدرت به این قوانین

۴- تفکیک کامل قوای سه گانه

۵- ایجاد حکومتی مرکزی که تمامیت ارضی ایران را نگاهبان و نگاهدار باشد

۶- ساختن جامعه ای مدرن از طریق اخذ تمدن فرنگی

۷- مبارزه با جهل و خرافات و در نتیجه محدود کردن حوزهء عمل آخوندها

اما اکنون که به این خواسته ها می نگریم خود را ناگزیر از این می بینیم که بپرسم «آیا برآوردن این هفت خواسته بطور همزمان مقدور است؟ و یا، نه، لازم است بین این خواسته ها سلسله مراتبی قائل شد و برایشان ترتبی زمانی خاصی را فرض کرد؟» و همین پرسش است که در طول یک قرن گذشته قرائت های چندگانه ای را از تاریخ مشروطه پیش آورده است.

اما، پیش از پرداختن به عمده ترین قرائت ها لازم است به این نکتهء ظاهراً بدیهی هم اشاره کنم که هفت خواسته ای که ذکر شان رفت در واقع افعالی هستند که انجام شان نیازمند «فاعل» است و در این زمینه نمی توان منکر آن شد که «فاعل» انجام خواسته های مزبور کسانی هستند که قدرت را به دست می گیرند و در مورد اینکه به کدام خواسته رسیدگی کنند و کدام یک از خواسته ها را نادیده بگیرند تصممیم گیری می کنند. در واقع در دستور کار قرار گرفتن، و پیروزی یا شکست هر قرائت، بستگی به پیروزی یا شکست قدرتی دارد که مجری خواسته های انتخابی است.

  1. قرائت ها من عمده ترین قرائت ها از آرمان های مشروطه را به صورت زیر می بینم: قرائت اول: متعلق به کسانی است که اجرای هر هفت خواسته را «بصورت همزمان» ممکن می دانند و آنها را زیر عنوان واحد «دموکراسی خواهی» جمع بندی می کنند. متآسفانه این قرائت در طی ۱۱۶ سال گذشته نتوانسته است قدرت اجرائی خود را نشان دهد و همواره مقهور شرایطی همچون فقدان حکومت مقتدر مرکزی، بالا گرفتن شعله های تجزیه طلبی، دخالت و تقلب در انتخابات و دخالت روحانیت در امور سیاسی مملکت شده است. در نتیجه این «قرائت» فرصت چندانی در این ۱۱۶ سال نداشته و هر بار هم که در تحقق آن کوشش شده درگیری های درونی و متضاد همین هفت خواسته آن را به فلج کشانده است. کافی است به دوران بین سال ۱۲۸۵ (تاریخ امضای فرمان مشروطه) تا ۱۳۰۰ (آغاز نخست وزیری رضاخان پهلوی) نگاه کنیم و ببینیم که در این بیست سال نه حکومت مرکزی مقتدری داشته ایم و نه قوای سه گانهء کارآمدی. می گویند احمد شاه قاجار پس از بیداد محمدعلیشاه، که مجلس را به توپ بست، نمونهء خوبی از یک پادشاه مشروطه است که در امور اجرائی مملکت کمتر دخالت می کرد، اما بد نیست یادمان باشد که در همین پانزده سال قریب ۳۰ نخست وزیر و کابینه قدرت اجرائی مملکت را در دست داشته و قادر به اداره مملکت نبودند و تجزیه طلبی و تکه تکه شدن ایران بشدت جریان داشت، وضعیتی که با پادشاهی رضاشاه پهلوی رفته رفته خاتمه یافت. سپس گفته می شود که تبعید زضا شاه در ۱۳۲۰ دوران تازه ای از دموکراسی را در ایران برقرار کرد؛ دورانی که ۱۲ سال بعد در ۲۸ امرداد ۱۳۳۲ به پایان رسید. این بدان معنا است که ایران ما تنها حدود ۳۰ سال را در دموکراسی گذرانده و بقیه این ۱۱۶ سال را متحمل دیکتاتوری و استبداد بوده است. قرائت دوم: که می شود آن را بخصوص در دوران محمدرضاشاه پهلوی «قرائت غالب» دانست عبارت از این بوده که اولویت با چهار خواستهء اول از هفت خواستهء مشروطه خواهان، به شرح زیر، بوده و دیکتاتوری پهلوی ها مانع تحقق آنها شده است: ۱- وجود آزادی عقیده و تبلیغ و تجمع در راستای انجام انتخابات منصفانه و آزاد

۲- ایحاد قوانین تدوین شده به دست نمایندگان منخب مردم

۳- مشروط کردن منابع قدرت به این قوانین

۴- تفکیک کامل قوای سه گانه

باورمندان به این گزینه، که در سه جبههء ملیون، چپ های سوسیالیست و کمونیست، و مذهبیون قرار داشته اند، با تکیه بر موارد فوق، کل دوران حکومت پهلوی ها را غیر قانونی و ضد مبانی مشروطیت دانسته و هرچه در توان داشته اند برای سرنگونی پهلوی ها کوشیده و عاقبت هم در سال ۱۳۵۷ موفق به احلال حکومت پهلوی شده اند.

قرائت سوم: قرائت مغلوب – یا بهتر بگویم، محجوبِ – دوران پهلوی که اکنون به تدریج به قرائت غالب تبدیل شده است اولویت را به سه خواستهء آخر می دهد که عبارت بودند از:

۵- ایجاد حکومتی مرکزی که تمامیت ارضی ایران را نگاهبان و نگاهدار باشد

۶- ساختن جامعه ای مدرن از طریق اخذ تمدن فرنگی

۷- مبارزه با جهل و خرافات، و در نتیجه، محدود کردن حوزهء عمل آخوندها

از نظر این دسته، بدون وجود حکومتی مرکزی و مقتدر که تمایلات تجزیه طلبانه را سرکوب کند، دست آخوندها را از قدرت کوتاه نماید و جامعهء ایران را مدرن کند امکانی برای رسیدن به چهار خواستهء اولیه وجود ندارد. آنها برنامهء حکومت پهلوی ها را اجرائی کردن این سه خواسته دانسته و برآوردن چهار خواسته دیگر را موکول به پیدایش جامعه و ملتی مدرن و مرفه و واقف به حقوق و وطایف خود می دانند. شاید این سخن دکتر ماشااله آجودانی را بتوان جمع بندی این قرائت دانست؛ آنجا که می گوید: «رضاشاه دو خواست مهم مشروطیت ایران، یعنی ایجاد حکومت مقتدر مرکزی و مدرن‌ساختن جامعه سنتی عقب‌مانده را با همه تناقضاتی که در مدرنیسم و تجدد ایرانی وجود داشت در برنامهأ کار خود قرار داد و در ظرف بیست سال، چهرهء جامعهء ایران را دگرگون ساخت.»

جالب است که دیدم شاهزاده رضا پهلوی هم در همین اردوگاه جا دارد، آنحا که در بیانیه خود بمناسبت سالگرد انقلاب مشروطه، پس از نقل قول بالا در مورد رضا شاه، می افزاید: «اصلاحات گستردهء محمدرضا شاه پهلوی را نیز باید در تداوم خواست های تاریخی مشروطه ارزیابی کرد. چگونه می‌شد از جامعه‌ای مدرن سخن گفت در حالی که زنان، یعنی نیمی از جمعیت کشور، از مشارکت سیاسی محروم بودند و بخش بزرگی از جامعه رعیت به شمار می‌رفتند؟ پدرم با اصلاحات ارضی و اصرار بر حضور زنان در عرصه‌های اجتماعی و سیاسی، یکی دیگر از تکمیل‌گران پروژهء مشروطه بود».

بدین سان، در این دیدگاه اقدامات پهلوی ها نه علیه مشروطیت بلکه در مسیر زمینه سازی برای تحقق همان چهار خواستهاول بوده است. همچنین می دانیم که طرفداران کنونی این قرائت اقدامات دو شاه پهلوی را زیر عنوان «پهلوی گرائی» جمع بندی می کنند.

  1. مشروطیت و جمهوریت نکته دیگری که می خواهم عرض کنم به مشکل تضاد بین «پادشاهی خواهی» (که گاه طعم «سلطنت طلبی» هم به آن زده می شود) و «جمهوری خواهی» مربوط می شود که اگرچه امری است مربوط به آینده اما ریشه های آن را باید در برداشت های نادرست از دوران مشروطیت جستجو کرد. از نظر من مشروطیت – که مشخصهء تمام کشورهای متمدن دنیای کنونی است – دارای معنائی عمیق تر نیز هست که البته در همان هفت خواسته وجود دارد اما کمنر به آن توجه می شود و آن راه حلی است که هم اکنون در اغلب کشورهای دموکراتیک جهان برقرار است و گوهر آن در مشروطیت ما هم وجود داشته. این معنا در دو مفهوم بیان می شوند: مفهوم اول به «رأی اکثریت» برمی گردد که از اصول دموکراسی و مستتر در چند بند از خواست های هفت گانه است. در عربی «اکثریت مردم» را «جمهور» می خوانند و نظم برخاسته از رأی اکثریت مردم را «جمهوریت» می نامند. و از آنجا که در هر کجا رأی جمهور مردم تعیی کننده باشد ما با نظم حمهوریت روبرو هستیم، می توان با اطمینان گفت که همهء کشورهای دموکراتیک دنیا از نظم حمهوریت برخوردارند. مفهوم دوم را در عبارت «ریاست دوگانهء انتخابی» خلاصه می کنم. اکثر کشورهای دارای «نظام جمهوریتی» دارای دو رئیس هستند. یکی «رئیس اجرائی»ی مملکت است که برای ادارهء قوهء مجریه انتخاب می شود و قدرت اجرائی (و از جمله ادارهء قوای نظامی و انتظامی) در دستان او متمرکز است. سمت او را با دو نام «صدر اعظم» و «نخست وزیر» مشخص می کنند. ریاست دوم فاقد قدرت اجرائی است اما در مورد قوانین، که باید به توشیح او برسند، حق بازگرداندن قوانین و تقاضای تجدید نظر دارد و در غیاب نحست وزیر یا صدراعظم و مجلس هم می تواند ریاست موقت اجرائی را تعیین کند. او در عین حال نماد یکپارچگی تاریخی، قرهنگی و اجتماعی ملت و کشور است. او را هم شاه و هم رئیس حمهور و حتی در ژاپن امپراتور خوانده اند. توجه کنید که در اغلب کشورهای دموکراتیک هم منصب شاه (مثلا در سوئد و دانمارک و ژاپن) و هم منصب رئیس جمهور (مثلا در هند و آلمان و اسرائیل) منصبی تشریفاتی است و همهء این کشورها از نظام جمهوریتی برخوردارند. امروزه بعلل مختلف تصور می شود که حکومت مشروطه و پادشاهی پارلمانی یکی هستند و با حکومت جمهوری متفاوتند؛ حال آنکه چنین نیست و به حکومت های جمهوری هم می توان صفت مشروطه را اتلاق کرد.

در این میان ایرادی که «جمهوری خواهان» از «پادشاهی پارلمانی» می گیرند به «موروئی» بودن مقام پادشاهی بر می گردد. خوشبختانه اگر پادشاهی های کنونی دنیا هنوز نتوانسته اند بند سنت های ماقبل حمهوریت را از پای خود بردارند؛ بازماندهء رژیم پادشاهی ایران، یعنی شاهزاده رضا پهلوی، این مشکل بزرگ را از سد راه ما ایرانیان برداشته و از این طریق نام خود را بعنوان یک مصلح بزرگ در تاریخ ایران ثبت کرده است. ایشان دو باور را در طی دو سال گذشته مطرح کرده اند: یکی اینکه با توارث مخالفند و دیگری هم اینکه چه پادشاهی و چه جمهوری را اموری «انتخابی» می دانند. و اگرچه هنوز، بدون توجه به نظرات ایشان، سلطنت طلبان ایشان را شاه موروثی ایران می خوانند و جمهوریخواهان سخن ایشان را ترفندی عوام فریبانه تلقی می کنند برای بازگرداندن رژیم گذشته (که به غلط مشروطیت را خاص آن می دانند)، اما هر اهل عقل سلیم و منطقب لازم است که از این فرصت طلائی فراهم آمده از جانب شاهزاده استفادهء بهینه کنند.

در عین حال می خواهم، در امتداد نکات بالا، توجه شما را به حرکت شاهزاده از قرائت دوم به سوی قرائت اول جلب کنم؛ چرا که ایشان پیام خود در سالگرد مشروطه را اینگونه به پایان می برد: «ملت ایران امروز بیش از هر زمانی خواهان برقراری حاکمیت ملی و تحقق اراده‌‌اش در تمامی شئون اجتماعی، سیاسی و اقتصادی است. یقین دارم این نیروی عظیم به خواست و هدف خود خواهد رسید، و استقلال، آبادانی و پیشرفت، و آزادی و دموکراسی در کشور عزیزمان تحقق خواهد یافت».

معنای این سخن آن است که اقدامات مدرن کنندهء پهلوی ها و نیز نکبت جمهوری اسلامی زمینه را اکنون برای تحقق همزمان آن چهار خواستهء اول فراهم کرده اتس.

  1. آینده مشروطیت و سکولار دموکراسی باری، احازه دهید سخنانم را با این نکته تمام کنم که، متأسفانه، امروزه هم هر سه قرائت از محموعهء خواست های هفتگانه مشروطیت در میان ما ایرانیان وجود دارند و تضاد بی دلیل شان بن بستی را آفریده که بر بستر آن مخالفان حکومت اسلامی مسلط بر ایران، بجای همراستا کردن مبارزات خود با این هیولای تاریک اندیش خونریز، انرژی خود را صرف مبارزه با یکدیگر می کنند. من با افتخار خدمت تان عرض می کنم که این سعادت برای «مهستان جنبش سکولار دموکراسی ایران» وجود دارد که با انتشار سند موسوم به «ميثاق ملی برای جلوگيری از باز توليد استبداد» توانسته است راه حل کارآمدی را برای خروج از بن بست کنونی ارائه دهد. با تشکر از شکیبائی شما سخنانم را با فرستادن درودی از صمیم قلب به مادران و پدران مان که با انقلاب خود راه مشروط کردن قدرت را در کشورمان گشوند به پایان برسانم. بسیار متشکرم.

دنور – ۱۴ امرداد ۱۴۰۱ – ۵ اگوست ۲۰۲۲

برگرفته از سایت جنبش سکولار دموکراسی ایران، ۱۱ اگوست ۲۰۲۲