سپیده قیاسوند
سرخط های اخبار داخلی و بین المللی ایران هر روز از فساد، بی نظمی، قلدری، تهدید و جنگ خبر می دهند. با دوستی که به تازگی از ایران خارج شده است، از حال روز ایران صحبت می کنم. از تغییر واکنش مردم ایران در طی این دو سال اخیری می پرسم که خود در ایران نبوده ام.
او می گوید: «طی همین دو سالی که گذشت، مردم ارزش نوع دوستی، همیاری و مسئولیت پذیری نسبت به یکدیگر را بیش از قبل از دست داده اند. همچنین، با توجه به اینکه ایرانیان خارج کشور مردم داخل را در مقابل سختی ها شکیبا تر از گذشته تصور می کنند، باید بگویم که مردم داخل نه شکیبا بلکه به نوعی کِرِختی نسبت به فساد و دیکتاتوری سران حکومت و ناشکیبایی دردآور نسبت به خطاهای کوچک یکدیگر، و بی تفاوتی و حتی چشم پوشی و فرار از بدبختی و فلاکت یکدیگر دچار شده اند.»
او کرختی و بی حسی مردم را به وضعيت بیماری تشبیه می کند که تمام حس لمس خود را به مرور از دست داده باشد؛ بیماری که ضربات شدید را روی بدنش می بیند اما هیچ دردی را حس نمی کند؛ بیماری که می بیند که پاها و دست هایش خرد می شوند اما اعصاب لامسه اش دردی را به مغزش منتقل نمی کنند. و دلیل این کرختی را به هزاران فشار روانی، اجتماعی، اقتصادی و همچنین احساس ناامنی مدام نسبت به آینده و مشاهدهء هزاران ناعدالتی اجتماعی نسبت به حقوق فردی و اجتماعی خود، مرتبط می داند.
وقتی از او در مورد احتمال به راه افتادن مبارزه مدنی می پرسم، پاسخ اش این است که مردم نه تنها کششی به مبارزه ندارند بلکه در اصل این فرد مداری ست که روابط اجتماعی و شهری را تحت تاثیر قرار می دهد. در واقع حس دلسوزی نسبت به افراد جامعه جای خود را بیش از پیش به تمایلات مادی و فردمداری داده است. آنها که اندکی بیشتر از بقیه پول دارند اخبار روز را تنها با یک هدف دنبال می کنند و آن پیگیری قیمت دلار، خودرو، زمین و غیره است. آنها تنها به فکر حفظ همان اندک سرمایهء خویش هستند و بس. و آنها که پولی ندارند تنها اخبار مربوط به یارانه را دنبال می کند، تا ماهانه ۴۵۵۰۰ تومان یارانه نقدی دریافت کنند تو بتوانند روزی یک عدد نان بخرند تا از گشنگی نمیرند.
به راستی از مردمی که برای داشتن سرپناهی که از عهدهء اجاره آن بر بیایند بناگزیر به اجاره کردن کانکس و خرپشته ها روی آورده اند، و آنهائی که ناگزیرند برای تامین مایحتاج خود با خرید شراکتی اتومبیل های غیرایمن ایرانی، یک اتومبیل را به صورتی شراکتی تحت اختیار قرار دهند تا با مسافرکشی روزگار بگذرانند، تا آنها که از ترس از کف ندادن خانه و اتومبیل خود شب و روز به راه های غیر قانونی و کلاهبرداری فکر می کنند، چه انتظاری جز مبارزه ی فردی برای بقا می توان داشت؟
می گويد ایران این روزها بیش از گذشته سرخط خبرهای بد دنیا شده است و مردم ایران، در حالی که به ته خط رسیده اند، تیترها و سرخط ها را می بینند و می گذرند.
با شنيدن سخنان اين تازه از راه رسيده احساس می کنم سرما در رگ هايم می دود. آيا بايد اميدها را به دور ريخت و ديگر به وطنی که ترک اش کرده ايم فکر نکرد؟ آيا مسافر ما همان بيت قديمی را برايم تکرار نمی کند که «شب تاريک و، بیم موج و، گردابی چنين هائل / کجا دانند حال ما، سبکباران ساحل ها؟»
اما آيا براستی از ما «سبکباران ساحل ها» هيچ کاری بر نمی آيد؟ آيا اين ما نيستيم که شاهد دست و پا زدن ها هستيم و می توانيم کمک بخواهيم يا قايقی بيابيم و برای نجات شان اقدام کنيم؟ آيا نه اينکه اگر چنين نکنيم ما از آن گرفتاران «گردابی چنان هائل» نيز کرخت تريم؟
به جنبش سکولار دموکراسی ايران فکر می کنم، به حزب سکولار دموکرات ايرانيان که افتخار عضويت اش را دارم، و به کنگرهء هفتم سکولار دموکرات های ايران که در ۵ و ۶ اکتبر در فرانکفورت تشکيل می شود. خيال دارم اين مسافر را هم با خود ببرم و بگويم اگر تو، که چند روزی است از کشور خارج شده ای، فهميده ای که مردم داخل کشور کرخت شده اند، و لابد خودت نشده ای که می فهمی، بيا ببين که نه مردم داخل و نه ايرانيان خارج، هيچ کدام دست از مبارزه نشسته اند.
و آيا بهتر نيست که از برگزار کنندگان کنگره بخواهم که دقايقی را هم به سخن من اختصاص دهند تا خطاب به مسافر همراهم بگويم که «نه! اين سکوت قبل از توفان است. از دور صدای شکستن شاخه های نازک تر را نمی شنوی؟»
۴ امرداد ۱۳۹۸ – ۲۶۲ جولای ۲۰۱۹