پیش بینی و برنامه ریزی برای دخالت در آیندهء ایران

اسماعیل نوری علا
سلام بر دوستان درون و بیرون مهستان.

خوشحالم که در آغازگاهان سال نوی ایرانی اجازه یافته ام که سخنران نشست امروز (۱۳ فروردین ۱۴۰۲) مهستان باشم. آرزو می کنم که همه تان موفق شده باشید که نحسی سیزده را به در کنید و پر انرژی و پر توان برای رویاروئی با آینده آماده باشید.

من امروز قرار است که، بجای پرداختن مطول به روزگار دیروز و امروزمان، اندکی به فردا بپردازم، فردائی که نام و صفت زیبای «آینده» را بر خود دارد، به معنی زمانه ای که دارد می آید. آینده است، و چون آمد رونده و رفته می شود و در صفخات تاریخ جای می گیرد اما جای پایش بر زندگی همهء ما می ماند.

من امروز می خواهم در مورد اینکه یک آدم سکولار دموکرات این آینده، این در حال آمدن، را چگونه می بیند و ارزیابی می کند و نسبت به آن واکنش نشان می دهد و برای شکل دادن به آن آینده ی هنوز نیامده، بصورتی که مطلوب اوست، دست به برنامه ریزی می زند برایتان صحبت کنم.

در ابتدا اما لازم است که در این مقوله چند مفهوم نزدیک بهم را مطرح کرده و تفاوت هاشان را با هم توضیح دهم. در این راستا بطور خلاصه عرض می کنم که رابطهء ما با آینده می تواند سه حالت و سه نوع عمل نسبت به آن را پیدا کند.

نخستین مرحله (که در نوشته های آینده نگرِ سرشناس ایرانی، آقای سام قندجی، «آینده نگری تحلیلی» analytical نام گرفته) بر محور این پرسش مطرح می شود که “چه چیزی به احتمال قوی در آینده اتفاق خواهد افتاد؟” معمولاً بیشتر کاری که اهل پیش بینی می کنند در این مرحله انجام می گیرد. مثلاً، پاسخ هواشناسان عموماً در همین مرحله متوقف می شود.

اما ما، در قلمروی آینده نگری، می توانیم کارمان را به مرخلهء بالاتری هم ارتقاء بدهیم، مرحله ای که آقای سام قندچی آن را «آینده نگری نظری» (visionary) نامیده و به این پرسش پاسخ می دهد که “چه چیزی می تواند در آینده اتفاق بیافتد؟” بعبارت دیگر یک آدم آینده نگر پس از آن که، با کمک قرائن قابل تصدیق، حوادث قوباً محتمل آینده را گردآوری کرد، می کوشد تا حوادثی را که در قرائن یافت نمی شوند اما می توان به امکان وقوع آنها نیز فکر کرد را به حساب بیاورد.

و بالاخر پلهء بالاتر و اصلیِ آینده نگری – که آقای قندچی آن را «آینده نگری مشارکتی» (Participatory) نامیده – وقتی است که ما، با تکیه بر آنچه در دو مرحلهء قبل دریافت و گردآوری کرده ایم بکوشیم تا ببینیم که در همین اکنون چه کاری می توانیم انجام دهیم که در مقابل حوادث آینده منفعل نباشیم و بتوانیم در شکل گیری حوادث آینده نقش داشته باشیم؛ یعنی در چند و چون «هنوز نیامده ها» دخالت کنیم و مسیری را برای حوادث آینده بسازیم که به نتایج مطلوب ما منتهی شوند.

و آنگاه است که ما تازه می توانیم دست به برنامه ریزی برای تغییر آینده بزنیم. و این برنامه ریزی ربطی به برنامه ریزی های مرسوم که بر اساس مطالعه امکانات و موانع کار صورت می گیرند ندارد.

توجه کنید که تا زمانی که ما چنین نکنیم هم احتمال غافلگیر شدن مان وجود دارد و هم می توانیم تنها بصورتی منغعل و تدافعی خودمان را برای مقابله با حوادثی که در آن دخالت نداشته ایم آماده کنیم.

شما وقتی یک چتر می خرید در واقع آینده نگری منفعل می کنید. می گوئید پیش بینی شده که فردا بارانی خواهد بود اما من چون توان جلوگیری ار این حادثه را ندارم چتری می خرم که باران خیسم نکند. این یک آینده نگری منفعل است و اگر بخواهید از این انفعال درآئید باید به این بیاندیشید که آیا می توانم از بارانی شدن هوای فردا جلوگیری کنم؟ آشکار است که پاسخ به این نوع پرسش بسیار سخت است اما تا برای آن پاسخ مثبتی نیابید شما یک آدم منفعل هستید.

توجه کنید که ما همگی با هر سه نوع از آینده نگری درگیر بوده ایم یا درگیر خواهیم شد. مثلاً من این وضعیت را در سال های تبعید خود خواسته و دوری از وطن مان بسیار دیده ام.

مجسم کنید آدم مهاجری را که چمدان و یا حتی کوله پشتی اش را بر می دارد و جلای وطن می کند و ناگهان در غربت با مسائل گوناگونی روبرو می شود.

عده ای مهاجرت را «تولدی دیگر» می دانند اما این تولد با آن متولد شدن در وطن فرق های بسیار دارد. شما در آن زمان که در وطن متولد می شویئ نه قدرت تفکر منطقی دارید، نه می دانید زمان های سه گانهء گذشته و حال و آینده چه هستند، و نه قادرید به آینده فکر کنید و احتمالات اش را بسنجید و در موردش نقشه بکشید. و در واقع این اولیاء و بزرگ ترهای شما هستند که تا مدت ها شما را برای آینده ای که آنها می خواهند آماده می کنند.

اما در تولد دیگری که در مهاحرت پیش می آید، و اغلب ما این دوران را از صفر شروع کرده ایم، هم شما از آن زمان های سه گانه آگاهید و هم دلهرهء آینده را دارید. در آن صورت یا تسلیم آینده می شوید و یا تصمیم می گیرد با دست زدن به کارهائی در شکل گیری آینده دخالت کنید. مثلا تصمیم می گیرید که هرجه زودتر مهارتی به دست آورید که شغل بهتری را برای شما ممکن کند. این تصمیم دخالت در آینده است.

بهر حال، همه اینها را که جمع بزنید به چهار مفهوم اصلی می رسید. ۱) تعیین هدف: تصمیم گیری برای اینکه وضع مطلوب آینده چه می تواند باشد، ۲) بررسی وضع موجود، ۳) پیش بینی احتمالات آینده ۴) و بالاخره برنامه ریزی برای رسیدن به آن وضع مطلوب.

طی کردن این مراحل اغلب ساده نیست و بخصوص اگر مطالعهء شما نشان دهد که در آینده احتمال وقوع نه یک حادثه معین بلکه چند آلترناتیو مختلف که هر یک با دیگری فرق داند وجود دارد، وظیفهء شما شامل برنامه ریزی برای مقابله با هر کدام از آنها که اتفاق بیافتد هم هست. هم برای این احتمال نقشه می کشید و هم برای آن احتمال دیگری که ممکن است بجای اختمال نخست پیش بیاید.

من مطمئن هستم که اغلب شما در زندگی شخصی تان این مراحل را طی کرده اید و من با اتکاء به تحربه های شخصی همه مان می خواهم حرف های سیاسی امروزم را تقدیم شما کنم و شما را با خودم از ان چهار مرحله که گفتم بگذرانم.

گفتم که مرحلهء اول کار ما تعیین «وضع مطلوب»ی است که آرزو داریم به آن برسیم، یعنی تعیین هدف. نه تنها تک تک آدم ها بلکه همهأ گروه ها و احزاب سیاسی و سازمان های اجتماعی و بازرگانی و همچنین کشورها و تمام دنیا هم باید هدفی داشته باشند. تغییر کردن طبیعی تنها قانون جنگل است.

بیائید به سازمان های سیاسی خودمان توجه کنیم:

  • اسلامیست ها همه می خواهند حکومت اسلامی در ایران حفظ بشود اما اصلاح طلبان شان علاقمندند که این رژیم را تعمیر کنند و به اصطلاح نواقص اش را برطرف کنند که سرپا بماند و بنیادگرایان شان نفصی در سیستم نمی بینند که محتاج تعمیر باشد..
  • مجاهدین در فکر این هستند که حکومت را اسلامی نگه دارند اما دموکراتیک اش بکنند. حالا دموکراسی در نظر آنها چیست توضیح اش با خودشان.
  • کمونیست ها هم آیندهء مطلوب خودشان را در ساختار شورائی (یا شوروی) و بر پا داشتن دولت بزرگ و گسترده، که اغلب برادر بزرگتر نام گرفته است، می دانند و می خواهند عاقبت به سوسیالیسم و پس از آن به کمونیسم برسند. ۰هر چند که در شوروی سابق یکباره از حامعهأ دهقانی ادعا کردند که به کمونیسم رسیده اند).
  • سلطنت طلبان، یا بهتر است بگویم سُلطه طلبان، دنبال آینده ای هستند که یک شاه قدر قدرت چکمه پوش پیدا شود و هرچه آخوند و اسلامیست است به درخت های بازماندهء خیابان پهلوی سابق آویزان کند.

اما پرسش اصلی برای ما آن است که ما سکولارها دنیال چه هستیم؟ و کدام آینده برای ما مطلوب ست؟ البته جواب ساده و بدیهی این پرسش آن است که هدف ما رسیدن به یک جامعه سکولار است و، از طریق این در ورودی، رسیدن به دموکراسی.

اما چگونه؟ گروه ها وقتی به این مرجله می رسند می فهمند که راحت ترین کار داشتن و توسل کردن به یک ایدئولوژی است، خواه مذهبی باشد، خواه غیر مذهبی و خواه ضد مذهبی. چرا که ایدئولوژی ها مجموعه ای سر هم بندبی شده از ایده های پراکنده اما ظاهراً منسجم هستند که هم هدف را روشن می کنند، و هم مسیر حرکت بسوی آن را. اسلامیست ها و کمونیست ها گسترده ترین پیروان ایدئولوژی هستند. اما مشکل ما سکولار دموکرات ها آن است که سکولار دموکراسی از جنس ایدئولوژی نیست که بتوان آن را کور کورانه تعقیب کرد. و بخصوص ما سکولار دموکرات ها وقتی به مرحلهء دوم آینده نگری می رسیم، چون ایدئولوژی نداریم و با عینک ایدئولوژی کشورمان را نمی بینیم، در مواجهه با احتمالاتی که می توان برای آینده متصور بود باید خودمان را برای چند سناریو آماده کنیم.

حال، در وهله اول، بپردازم به جند فرض و سناریوهای محتمل برآمده ار آنها در داخل کشور و بعد به سراغ خارج کشور بیائیم. یعنی فکر کنیم که چه اتفاقاتی ممکن است در آیندهء نزدیک در کشور ما پیش بیاید. من، بعنوان نمونه فقط چهار تا از اینگونه فرض ها و سناریوهای ناشی از آنها را خدمت شما عرضه می کنم:

  1. فرض اول: قطعی ترین حادثه، برای پرداختن به سناریو های گوناگون، مرگ خامنه ای است.چرا که جلوی هرجه را بگیریم جلوی مرگ را نمی شود گرفت و این شتری است که درِ خانهء همهء ما خواهد خوابید. حوب اگر این اتفاق بیافتد احتمالات مربوط به اینکه پشت بندش چه خواهد بود سر منشاء سناریوهای مختلفی هستند. و فرض اول ما این است که می توان احتمال داد رژيم، از قبل و با مشورت خود خامنه ای، سناریوی آماده ای دارد که می تواند شامل تشکیل مجلس خبرگان رهبری و مهر زدن پای آن سناریوی حاضر و آماده باشد. در اینجا حالت چند سناریو قابل تصور است.

الف: سناریوی اول: مجلس خبرگان، بر اساس مصلحت های فوری، بسرعت ولی فقیه بعدی را انتخاب می کند. اما احتمال این مسئله چقدر کم یا زیاد است؟ آیا این امر می تواند مثل زمان مرگ خمینی اتفاق بیافتد؟ همگان می دانیم که فضای مرگ خامنه ای با فضای مرگ خمینی خیلی فرق دارد. اکنون دیگر از وجود کسانی مثل احمد خمینی و رفسنجانی خبری نیست که حدیث جعل کنند و بقیه هم بپذیرند. اما فرضن کنیم که توافق حاصل شود. در آن صورت واکنش سپاه پاسداران جه خواهد بود، آن هم در رابطه با شخصی که باید با او همکاری کرد؟ به نظر من، علت اینکه از مدتی پیش روی مجتبی خامنه ای تمرکز می شود بخاطر روابط تنگاتنگ او با سپاه است و محلس خبرگان هم مسلماً این امتیاز را در نظر خواهد داشت. اما اگر مجلس مؤسسان هم مجتبی را انتخاب کند باید توجه کنیم که این بار، در بازی قدرت، نقش ها معکوس می شود و این سپاه است که به مجتبی دستور می دهد و تا مدت ها او اختیار چندانی نخواهد داشت.

توجه کنید که این خودش یک کودتای پنهان است. ولی فقیه و سپاه نقش و جایشان را با هم عوض می کنند. درست مثل نیمهء دوم حکومت بنی عباس که طی آن مسئلهء سلطنت سرداران سپاهی مطرح و قدرت خلیفه محدود شد و از آن پس او فقط بصورت تشریفاتی حکم سلطنت سرداران را می داد تا به حکومت شان مشروعیت ببخشد. سلطان محمود غزنوی نمونهء اعلای این موضوع است. در آن صورت باید دید که سپاه، با خفظ دستگاه ولی فقیه و محلس خبرگان، می خواهد مملکت را چگونه اداره کند. تصور من این است که، برای موفقیت هر نوع کودتائی، کودتا کننده باید دارای نمونه هائی در مورد رضایت مردم باشد. یعنی سپاه مجبور است که مقصری برای بدکاری های گذشته پیدا کند و چه قشری مورد نفرت عمومی تر از آخوند که سپاه بتواند آنها را مقصر معرفی کند را مقصر اعلام کند؟ پس در این کودتای نامرئی یا نرم عده زیادی از آخوندها قربانی خواهند شد و ماجرا با تعییرات عمده ای در سطح جامعه همراه خواهد بود.

ب. سناریوی دوم: فکر کنیم که اگر مجلس خبرگان نتواند یک چنان سناریوی فرمایشی از پیس نوشته ای را تصویب کند چه خواهد شد؟ بعید نیست که در مجلس خبرگان کسانی هم باشند که سناریوی آماده را نپذیرند و زیر بازی بزنند. یعنی می شود پرسید که اگر مجلس خبرگان در تصمیم گیری تعلل کند چه خواهد شد؟ آیا برای جلوگیری از آشفتگی بیشتر کشور سپاه دست به یک کودتای خشن و علنی نخواهد زد؟

شاید پرسیده شود که فرق سپاه در الان با وقتی که کودتا کند چیست و مگر نه اینکه الان هم همهء کارهای مملکت دست سپاه است؟ پاسخ من آن است که بله، چنین است، اما «کودتای علنی» وقتی به درد می خورد که مردم برای یک دوران موقت هم که شده خنثی شده باشند. در نتیجه در این سناریو سپاه مجبور خواهد شد دست بکارهای خشنی بزند تا نظر مثبت افکار عمومی را بخود جلب کند. مثلا می تواند اعضاء مجلس خبرگان را زندانی کند یا چندتایشان را اعدام کند و با کمک یکی دو تا از مراجع ناراضی مثلاٌ اجباری بودن حجاب را هم لغو کند تا بخش بزرگی از جامعه احساس پیروزی کند.

پ. سناریوهای دیگر. در عین حال فقط با فرض مرگ گریزناپذیر خامنه ای می شود سناریوهای بیشتری را مطرح کرد. مثلا می شود فکر کرد که جریان اصلاحات تا چه حد می تواند به سپاه کمک کند یا از آن ضربه بخورد. مثلا آیا سپاه موافقت می کند که یکی از اصلاح طلبان، مثلا میرحسین موسوی، رئیس جمهور بشود؟ بهر حال همه این سناریوها مال زمانی است که خامنه ای مرده باشد.

  1. حال بپردازیم به فرض دوم. یعنی خرابی اوضاع کار را به جائی بکشاند که کودتای سپاه در زمان زنده بودن خامنه ای اتفاق بیافتد. این احتمال چندان هم دور از واقعیت نیست. مگر نه اینکه همین چند روز پیش معلوم شد که اخیراً طرح یک جریان کودتائی وجود داشته که سرکوب شده و چهل – پنجاه نظامی هم دستگیر شده اند؟

در این صورت فکر کنیم که کودتاچیان علیه خامنه ای می خواهند با او و با بقیه آخوندها چه کنند؟ همانطور که گفتم، کودتای سپاه وقتی می تواند برای مدت نسبتا بلندی قدرت را نگاه دارد که بخش هائی از مردم ناراضی احساس رضایت کنند و پشت سر کودتاچیان قرار بگیرند. در آن صورت می شود دستگیری های وسیعی را انتظار داشت، دستگیری خامنه ای و اهل بیت و همکاران اش را دید و آزادی های مختلفی را در سطح جامعه ملاحظه کرد. از رفع حجاب اجباری گرفته تا اجازه ورود زنان به استادیوم های ورزشی و تغییر برنامه های تلویزیون مثلا.

مسلما کودتائی که در زمان حیات خامنه ای اتفاق بیافتد بسیار عقبه دار تر از کودتا در پس از مرگ او خواهد بود.

  1. می رسیم به فرض سوم. یعنی اینکه حکومت، در پی این باور که داشتن بمب اتم یک امر بازدارنده و هراس آور است، موفق شود روند غنی سازی را به حد ساختن بمب اتم برساند. از نظر من چنین وضعیتی برای هیچ کدام از کشورهای خاورمیانه و بخصوص اسرائیل و عربستان (و در باطن امریکا) مطلوب نخواهد بود و در آن صورن حملهء نظامی به تآسیسات اتمی یک فرض با احتمال بسیار بالائی خواهد بود. در این صورت ما باز هم با سناریوهای مختلفی روبرو هستیم که علاوه بر احتمالاتی که قبلا ذکر کردم تضعیف سپاه پاسداران را هم در پی خواهد داشت و همچنین می تواند باعث از هم گسیختگی شیرازه مملکت و فعال شدن عناصر تجزیه طلب بشود.
  2. و فرض چهارم هم آن است که کار جنبش انقلابی مهسا بالا بگیرد و رژیم بخاطر مشکلات اقتصادی و امنیتی و وجود تفرقه و بی علاقگی به مقاومت در سطوح مختلف روحانیت و سپاه فرو بپاشد و حکومت مرکزی توان خود را برای دخالت در حوادث جاری در نقاط مختلف مملکت از دست بدهد. توجه کنید که در این فرض چهارم عنصر اصلی مفقود وجود یک «دستگاه تصمیم گیری و رهبری» است، حتی اگر در جریان مبارزات مردم رهبرانی در داخل کشور پیدا شوند، نمی توان شرایطی را پیش بینی کرد که طی آن یکی از آنها دارای یک موقعیت ملی شود.

خب می بینید که ما می توانیم، فقط با چهار فرض از بسیاری فرض های ممکن دیگر، حدود ۷-۸ تا سناریوی محتمل را حدس بزنیم. حال وقت آن است که با در دست داشتن پاسخ هائی برای دو پرسش اول مان در امر آینده نگری می توانیم به سراغ اپوزیسیون این حکومت، که خودمان هم جزو آن هستیم برویم و از جمله ببینیم که راه دخالت ما در مسیر آینده چه خواهد بود و ما تا چه حد برای آن برنامه ریزی کرده و آماده شده ایم یا باید بشویم.

از نظر من اگر اپوزیسیون خارج کشور بخواهد در ساختن آینده ای برای داخل کشور دخالت داشته باشد تنها راه اش توفیق در ساختن بدیل و چانشینی برای این حکومت است که در همهء جهات با ویؤگی های این حکومت متفاوت باشد. در واقع، و به نظر من، بدون وجود چنین آلترناتیوی میزان دخالت خارج کشوری ها در حوادث داخل کشور به حداقل خواهد رسید و نزدیک به صفر خواهد بود و حداکثر از برگزاری احتماعات حمایتی از میارزات داخل کشور پیش تر نخواهد رفت.

در همن منزل توجه کنید که البته وظیفهء هر آلترناتیوی مطالعه سناریوهائی از آن دست است که بر شمردم و موضع گیری و برنامه ریزی برای مقابله با هر یک از آن سناریوها، و حتی استفاده از آنها برای مستقر کردن یک رژیم مطلوب بعد از انحلال حکومت اسلامی.

و توجه شما سکولار دموکرات را به این واقعیت جلب می کنم مه «دیگران» هم اکنون مشغول ساختن آلترناتیوهای خود هستند. مجاهدین که حتی رئیس جمهور خودشان را معین کرده اند. جمهوریخواهانِ مخالف گزینه های مختلف سلطنت و پادشاهی سرگرم تحکیم تشکیلاتی خود هستند و در این راه چاره را در آویزان شدن به احزاب کمونیستی و منطقه ای یافته اند.

اما، در مقابل و به نظر می رسد که تنها اقدانات مبهم و اندکی در راستای ایجاد و ارائهء یک آلترناتیو سکولار دموکرات در جریان است؛ بی آنکه هنوز روشن باشد که این اقدامات به کجا خواهد انجامید و، مثلاً، جمع شش نفرهء دانشگاه جورج تاون که از یک دکتر دندان ساز داغدار زن و فرزند، یک خانم هنرپیشهء سرشناس، یک خانم شلوغ و نمایشی بدون داشتن هرگونه سابقهء سیاسی، و یک رهبر حزب کمونیستی کومله با داشتن سپاهیانی موسوم به پیش مرگه بر گرد وکیل سکولار دموکرات ها یعنی شاهزاده رضا پهلوی تشکیل شده جه خواهد کرد و چگونه برای مقابله با سناریوهای داخل و سناریوهای آلترناتیوهای دیگر عمل خواهد کرد.

اما در هر حال این نکته کاملا آشکار است که نه جنبش سکولار دموکراسی، نه مهستان سکولار دموکرات ها، و نه حزب سکولار دموکرات ایران و نه تشکلاتی همچون حزب جدید التآسیس ایران نوین، یا تشکلی که هفتم آبان را هویت خود می داند (یعنی بیشترین تشکلات سکولار دموکرات موجود در اپوزیسیون خارج کشور) هیپ یک نمی توانند به تنهائی برای مقابله با سناریوهائی که ذکر کردم برنامه ریزی کنند و «آلترناتیو سکولار دموکرات» تنها در سایهء همکاری و حتی ائتلاف آنها می تواند بوجود آید و در وقت مقتضی دولت فراحزبی موقت اش را تشکیل بدهد و آن دولت کارگروه های مختلف برنامه ریزی را (که هم اکنون بطور پراکنده وجود دارند) گرد هم آورد و برای هر سناریو داخلی و حارجی سناریوی مقابلی داشته باشد.

اما البته می توان فرض کرد که ممکن است یک آلترناتیو سکولار دموکرات هم می تواند در خارچ کشور بوجود آمده و در کنار سایر آلترناتیوهای مجاهدی، کمونیستی، اسلام رحمانی و تجزیه طلبانه، به مردم معرفی شده و اکثریت مردم هم آن را بپذیرند.

توجه کنیم که من دارم با فرضی آغاز می کنم که هنور نشانهء متقنی از پیدایش آن وجود ندارد. حال آنکه سایر مدعیان آلترناتیو بودن، یا جانشینی، روز به روز دارند متشکل تر می شوند و حتی بعضی هاشان برخی از سناریوهای دیگر داخل کشور را که شرح دادم برای ککار خود مفیدتر می دانند. مثلا اگر اسرائیل، با همکاری عربستان و موافقت امریکا و اروپا به تأسیسات اتمی رژیم جمله کند به گمان من مجاهدین و تجزیه طلبان (که اخیراً بهم نزدیک هم شده اند و مجاهدین طرح خودمختار شدن کردستان را هم پذیرفته اند) یک حکومت مرکزی ضغعیف شدهء اسلامی را برای رسیدن به اهداف خود مناسب تر می بینند.

اما، بهر حال، هم اکنون باید دید موانع پیدائی این آلترناتیو سکولار دموکرات چیست و چرا یک آلترناتیو شکل گرفتهء سکولار دموکرات که بتواند از پشتیبانی اکثریت مردم داخل و خارح کشور برخوردار باشد و به جهانیان نشان دهد که با در دست داشتن برنامه های مشخص و سنجیده می تواند ایران و مردم اش را به روزگار آزادی و آبادی برساند و دنیا هم از وجودش منتفع شود هنوز بوجود نیامده است؟

من این تقصیر را از حانب دو عامل مؤثر انسانی می دانم. یکی مجموع کسانی که می توانند چنین آلترناتیوی را بوجود آورند و یکب هم مخلفین آنها به معنی آلترناتیوهای دیگر و خود حکومت اسلامی که در شکل نگرفتن یک آلترناتیو سکولار دموکرات مشترک المنافع هستند و لحظه ای در مورد جلوگیری از چنین اوتلافی غفلت نمی کنند.

همچنین، برای درک ماهیت این اقدامات بازدارنده باید دید که نوک پیکان حملهء همه آن ها بسوی کدام سو و طرف و شخص است. از نظر من حمله به انکان پیدایش آلترناتیو سکولار دموکرات در جمله بسوی شاهزاده رضا پهلوی شکل می گیرد. چرا؟ برای اینکه مخالفین ائتلاف سکولار دموکرات ها می دانند که در شرایط فعلی فقط این شاهزاده است که می تواند عمود خیمهء آلترناتیو سکولار دموکراتی باشد که برای آیندهء آزاد و آباد ایران برنامه داشته باشد و نگذارد که کشور در دوران پس از فروپاشی حکومت اسلامی دچار هرج و مرج و جنگ داخلی و احتمالا تجزیه شود. پس باید بکوشند که بهر راهی که شده از اقدام ایشان برای تشکیل آلترناتیو سکولار دموکرات جلوگیری کنند. اینگونه است که از بخش کهنهء جبهه ملی و حمهوریخواهان متصل به اصلاح طلب ها و کمونیست های بازمانده از دوران چریک بازی گرفته تا خود حکومت اسلامی و البته مجاهدین که بسیاری از رسانه ها را در اختیار دارند می کوشند وجود ایشان و اقدامات شان را کوچک و بی اهمیت بشمارند.

اما گفتم که تقصیر متوجه اردوگاه سکولار دموکرات ها و کم کاری و اهمال آنها هم هست. این اردوگاه، بلاتردید، وسیع ترین و پر جمعیت ترین اردوگاه اپوزسیون و در عین حال پراکنده ترین هم هست و این پراکندگی موجب آن شده که تشکلی منسجم و کارآمد از دل آن برنحیزد. کمی در علل این ناتوانی دقت کنیم.

عده ای این تقصیر را ناشی از کم اشتهائی و کم کاری و اهمال شخص شاهزاده رضا پهلوی می دانند و معتقدند که ایشان سر خود را با کنفرانس های تکراری و منشورهای بی سر و ته گرم کرده و حرکتی بسوی تشکیل آلترناتیو سکولار دموکرات انجام نمی دهد. بخصوص اینکه اعلب مشاوران ایشان در ۴۴ سال اخیر ایشان را بعنوان پادشاه ایران می دیده اند و مرتبا به ایشان گفته اند که شما بعنوان پادشاه ایران شاه مجاهدین و کمونیست ها و احزاب منطقه ای و مسلمانان سیاست زده هم هستید و نمی توانید با نشان دادن تمایل به یک نحلهء فکری و یک گروه خاص از این وضعیت فراجناخی بیرون بیائید. و یادمان باشد که ایشان هم بدلیل همین نظر سال ها است که ندای «امروز فقط اتحاد» سر داده اند بی آنکه این اتحاد شکل گرفته باشد یا بتواند در آینده بصورت یک «همه با هم» دیگر شکل بگیرد.

آیا نه اینکه هم سکولار دموکرات ها و هم شاهزاده در یک بن بست قرار گرفته اند؟ و نه اینکه ما باید برای خروج از این بن بست راهی پیدا کنیم؟

من، در این حستجو، معتقد شده ام که یک اردوگاه مهم اما نامرئی هم وجود دارد که نه تنها ایشان بلکه پدر و پدر بزرگ شان و شخصیت هائی همچون فروغی و داور و کسروی و دکتر مصدق و دکتر صدیقی و هویدا و بختیار هم در آن جای دارند و همه شان مشترک المنافع بوده و هستند و راه حل ما بروی جلوی صحنه آوردن این اردگاه وحدت بخش است، اردوگاهس متعلق به مشروطه خواهان در برابر مشروعه خواهان است. این

در واقع، این آدم ها ممکن است در تاریخ معاصر با هم اختلاف داشته و حتی علیه هم اقدام کرده باشند اما هیچ کدام آنها را نمی توان در اردوگاه مشروعه خواهی تصور کرد. حال آنکه روحانیت و مسلمانان فکلی سیاسی شده، همه در اردوگاه مشروعه طلبی بوده و علیه مشروطیت حنگیده و در سال ۱۳۵۷ هم موفق به شکست دادن آن شده اند.

تصور من آن است که همهء سکولار دموکرات ها، با همهء اختلاف عقیده شان، در این اردوگاه جا می گیرند و شخص نماینده و برجستهء این اردوگاه هم شاهزاده رضا پهلوی است و ایشان، چه بخواهد و چه نخواهد، اگر قرار باشد که در صحنهء سیاست دارای حضوری مؤثر باشند باید با این جبهه کار کرده و قدرت و محبوبیت خود را صرف شکل دادن و منسجم کردن این جبهه بکنند.

توجه کنید این توقع تنها از آن سر نیست که ما بوجود ایشان محتاجیم بلکه به این دلیل هم هست که خود ایشان همواره در صحنهء سیاست اپوزیسیون حضوری غالب و انکار ناپذیر دارند و عمل کردن یا عمل نکرد شان هر دو معنی دار و نتیجه دار است. در این زمینه یکی از یکی از منتقدان شان شنیدم که می گفت شاهزاد حکم هواپیمائی را دارند که روی باند نشسته و نه بلند می شود و نه کنار می رود که دیگران بتوانند پرواز کنند.

البته من این سخن را بسیار بی انصافانه می دانم و فکر می کنم که این شاهزاده، علیرغم رفتاری که ملت ایران نسبت به پدر بزرگ و پدرش کرده، همچنان عشق به ایران و ایرانی را در دل دارد و در حد توان و امکانات اش در این ۴۴ ساله همواره، با مواضعی کمتر تغییر کرده، در جبهه آزادیخواهی و بازگرداندن قدرت تصمیم به ملت ایران عمل کرده است.

و در همین راستا است که نسل جوان کشور، که در دوران رژیم کنونی زاده شده و بار آمده، وضعیت فعلی کشور را با آنچه پیش از انقلاب وجود داشته مقاسه می کند و در نتیجه، بطور طبیعی، بیش از افرادی به سن و سال من و کمی کمتر، قدر دوران حکومت خاندان ایشان را می داند. در نتیجه واکنش حدیدی که امروز شاهزاده از اکثریت نسل جوان می گیرد به او چنان قدرتی را می دهد که بتواند، در برابر حکومت اسلامی، به گذشته ای هم که خود به آن انتقادها دارد افتخار کند.

بهر حال می خواهم به یادتان بیاورم که ما همگی، چه بخواهیم و چه نه، در اردوگاه مشروطه طلبی هستیم و علیه مشروعه خواهی عمل می کنیم.

اما همینجا لازم می دانم که یک نکته مهم دیگر را هم ناگفته نگذارم، نکته ای درباره معنای «مشروطه» که این روزها دجار سوء تفاهم شده است بطوری که خیلی ها خیال می کنند مشروطه طلب بودن یعنی حداقل سلطنت طلب بودن و حداکثر پادشاهی خواه بودن، حال آنکه مشروطه یعنی حکومتی که دارای قانون اساسی بوده و به مفاد آن مشروط است. چه پادشاهی باشد و چه جمهوری. بله جمهوری خواهان ما، و از جمله خود شاهزاده پهلوی، در همین اردوگاه مشروطه خواهی هستند و هرگونه استفاده تخصیصی از این لفظ یک غلط فاحش و خطرناک است که از تشکیل جبهه مشروطه خواهان در برابر جبهه مشروعه خواهان جلوگیری می کند.

اما متشکل کردن یک چنین جبهه ای کار ایشان به تنهائی نیست. اجزاء و احزاب این جبهه هم وظیفه دارند که در راستای چنان تشکلی اقدام کنند. و بدانند که یا امروز جبههء وسیع مشروطه طلبی با شرکت جمهوریخواهان و پادشاهی خواهان تشکیل می شود و یا تفرقه ای که بر این بساط پر جمعیت مستولی است کار آن را به بن بست خواهد کشاند و میدان را برای رقبائی که هیج کدام ویژگی های مطلوب جوانان ایران را ندارند باز می کند.

در واقع، به نظر من، یک آلترناتیو سکولار دموکرات و دولت برآمده از آن، که پشتیبانی شاهزاده را بهمراه داشته باشد، تنها محملی است که می تواند شعارها را به برنامه بدل کند، و به مردم داخل کشور این شجاعت را بدهد که هراسی از انحلال حکومت فعلی اسلامی نداشته باشند، چرا که عدهء زیادی از میهن دوستان سکولار دموکرات، با کمک چهره هائی از داخل کشور که در شرایط فعلی جندان شناخته شده نیستند، آمادهء مدیریت دورران گذار بوده و دارای برنامه های معین و دقیق و از پیش اندیشیده برای هر یک از سناریوهائی که بر شمردم هستند.

من، بعنوان سخنگوی جنبش سکولار دموکراسی ایران و مسئول برنامه های مهستان سکولار دموکرات ها و عضو مؤسس حزب سکولار دموکرات ایرانیان اعلام می کنم که ما مشتاقانه آمادهء ائتلاف و همکاری با دیگر تشکلات سکولار دموکراتی که نمی خواهند ایران تکه تکه و تجزیه شود هستیم و آرزو داریم با کمک سایر گروه های سکولار دموکرات یک جبهه ائتلافی گسترده را بوجود آوریم که شاهزاده رضا پهلوی بتواند با تکیه به پشتیانی آنها دست به انجام کارهائی بزند که نام او را در کنار ناجیان بزرگ دیگر کشورمان ثبت کند.

حال اجازه دهید که، با تشکر از شکیبائی شما دوستان ارجمند، سخنانم را با این چند بیت از شاعر محبوبم تمام می کنم، ابیاتی که حافظ آنها را، پس از حملهء امیر مبارزالدین به شیراز و دستگیری و کشتن شاه ابواسحاق و بستن در میخانه ها و برقراری امر به معروف و نهی از منکر، به روی کاعذ آورده و آنها را برای ما به دست پستچی تاریخ سپرده است.:

یاری اندر کس نمی‌بینیم یاران را چه شد؟

دوستی کِی آخر آمد دوستداران را چه شد؟

آب حیوان تیره‌گون شد خضر فَرُّخ‌پِی کجاست

خون چکید از شاخِ گل، بادِ بهاران را چه شد؟

صد هزاران گل شکفت و بانگِ مرغی برنخاست

عندلیبان را چه پیش آمد؛ هَزاران را چه شد؟

کس نمی‌گوید که یاری داشت حقِّ دوستی

حق‌شناسان را چه حال افتاد، یاران را چه شد؟

شهرِ یاران بود و خاکِ مهربانان این دیار

مهربانی کِی سر آمد شهریاران را چه شد؟

گویِ توفیق و کرامت در میان افکنده‌اند

کس به میدان در نمی‌آید؟ سواران را چه شد؟

متشکرم.

پیوند به ویدئوی این سخنرانی

پیوند به فایل صوتی

https://tinyurl.com/2yz8c326