قرارمان در خیابانی بود که قریب به دو سال در آن زندگی کرده بودم. کافه رستورانی، در کنج یکی از خیابانهای نسبتا دور افتاده از مرکز شهر که شنیده بودم، پاتوق خبرنگاران میانسال اتریشی و نزدیک به رسانههای سوسیال-دموکرات وین است.
آنجا دختری روبهروی من نشسته که میدانستم تا شش سال قبل، در حالی ایران را رها کرد که در سه رشته ورزشی، روی سکوهای قهرمانی ایران رفته بود. در دو رشته ورزشی، به تیم ملی دعوت شد و در رشته «اسکیت سرعت»، یکی از پرافتخارترین دختران ایران بود. حالا، در اتریش است و برای این کشور مسابقه میدهد.
با «فرناز کوهشکاف» عضو سابق تیم ملی اسکیت سرعت ایران گفتوگو کردم.
برای شروع قاعدتا به یک بیوگرافی نیاز داریم. مثل همین فرمهای اداری که احتمالا هر روز باید در ادارات پر کنیم.
فرناز کوهشکاف هستم؛ ۲۷ ساله. دقیقتر اینکه متولد ۹مرداد۱۳۷۳ در کرمانشاه. تا چهارده سالگی در کرمانشاه زندگی کردم. از ۱۴ سالگی به تهران رفتم و از ۲۱ سالگی تا امروز هم در وین هستم.
از ۲۷ سالگی به بعد؟
احتمالا جایی که مثل اینجا سرد نباشد.
در صحبتی که قبلتر داشتیم، گفتی ورزش را از ۴ سالگی شروع کردی و مادرت هم مهمترین نقش را در گرایش تو به ورزش داشت.
مادرم مربی ورزش بود. یعنی در کرمانشاه سالن ورزشی داشت و تمرین هم میداد. پدرم شغلش آزاد بود و علاقه زیادی هم به ورزش نداشت؛ برادرم هم همینطور.
از چهار سالگی فقط اسکیت بود یا از ورزشهای دیگر شروع کردی؟
ژیمناستیک، کاراته، فولکنتاکت-کیکبوکسینگ و اسکیت رشتههای اصلیام بود، اما والیبال و بسکتبال و شنا را هم در سطح مدارس مدال گرفتم. ولی کاراته برایم چیز دیگری بود. تا کمربند مشکی و دان سه هم پیش رفتم، ولی یک جایی حس کردم دیگر پیشرفت کردنم دست خودم نیست. راحت بگویم؛ حقخوری میکردند. در کاراته به این نتیجه رسیدم، کسی مثل من که پشتوانه و لابی ندارد، باید سراغ ورزشی برود که هم انفرادی باشد و هم قدرت و تواناییاش را «زمان» و «ساعت» تعیین کند، نه داوران.
چند سالگی کاراته را کنار گذاشتی؟
دوازده سالگی. همان زمان به صورت جدی سراغ اسکیت رفتم، اما همان سال میخواستم شانس خودم را با یک رشته رزمی دیگر امتحان کنم. برای همین فولکنتاکت-کیکبوکسینگ را شروع کردم. سیزده ساله بودم، با رضایتنامه مادرم در مسابقات بالای ۱۸ سال کشوری شرکت کردم و نایب قهرمان شدم. برای رده سنی من فوقالعاده بود، ولی صحنههایی دیدم که واقعا وحشت کردم. سطل گذاشته بودند کنار تشک، دهنشان پر از خون میشد و خون را در سطلها تف میکردند. چند بار جلوی چشمم بینی بچهها شکست. با اینکه نایب قهرمان شدم؛ اما این رشته را هم کنار گذاشتم.
برای خودت هم پیش آمد که دهانت پر از خون شود یا بینی و گونهات بشکند؟
نه، نه، اصلا. صحنهها خیلی وحشتناک بود. متاسفانه خودم ضربهای زدم که حریفم صورت و دهانش پر از خون شد. دیدم این صحنهها با روحیات من سازگار نیست.
به عبارتی اسکیت برای تو از دوازده یا سیزده سالگی شروع شد.
از هفت سالگی شروع شده بود. ببینید من هفت ساله بودم که اسکیت را شروع کردم. از دوازده سالگی تصمیم گرفتم، وارد بخش اسکیتِ سرعت شوم. شاید خیلیها تفاوت اسکیت پایه یا «فیتنس اسکیت» با اسکیت سرعت را ندانند. من از هفت تا دوازده سالگی با اسکیت پایه، حرکات نمایشی انجام میدادم و در مسابقات هم شرکت میکردم. اما حتی کفش اسکیت سرعت هم با اسکیت پایه متفاوت است. بدنهاش را از کربن سخت میسازند و چرخهای بزرگتری هم دارد. مسابقاتش هم دقیقا مانند دوچرخهسواری یا دوومیدانی در پیست است. یعنی شما باید در یک سالن یا پیست سرباز، دور پیست را با سرعت حرکت کنید. خود این بخش هم مادههای مختلفی دارد. فکر میکنم چهارده ساله بودم که برای اولین بار در مسابقات اسکیت سرعت ایران شرکت کردم.
طی آن دو سال مربی داشتی؟
نه، مربی تخصصی اسکیتِ سرعت نداشتم. مادرم مربی اسکیت بود، اما من میخواستم وارد اسکیت سرعت شوم. آن زمان از نظر سنی، اجازه شرکت در مسابقات را نداشتم. فقط اجازه دادند، به عنوان تماشاگر مسابقات را ببینم. زیادی شرکت کرده بودند و من فقط سعی میکردم به حرکات دخترها توجه کنم. همانجا دختری را دیدم که الهامبخش من شد. به صورت مداوم روی سکوی قهرمانی میرفت و در هر رشتهای شرکت کرد، اول شد. با خودم گفتم، دوست دارم مثل این دختر باشم. وقتی به خانه برگشتم، فقط حرکات آن دختر روی پیست اسکیت جلوی چشمم بود. به خانوادهام گفتم باید برایم کفش اسکیت سرعت بخرید. یک سال اصرار کردم تا خریدند؛ آن زمان پراید پنج میلیون تومان بود، کفش اسکیت سرعت یک میلیون تومان.
میخواهیم برویم به روزهای چهارده سالگیات. قاعدتا باید در رده نوجوانان مسابقات خودت را شروع میکردی؛ اولین سوالم این است که با چه پوششی؟
در رشته ما سنِ دخترها اهمیتی نداشت. پوشش اسکیت دخترها در ایران، یک استرچ یا «لِگ» که روی آن باید مانتویی با همان جنس میپوشیدیم. خب مقنعه و هدبند هم که در همه رشتهها الزامی بود. البته این نوع پوشش در مورد ایران است. خارج از ایران لباسها شبیه لباس دوچرخهسواری است. یک پوشش بالاتنه جذب که جلوی آن باید زیپ باشد و شلوارک.
فعلا با در نظر گرفتن این پوشش و اینکه در سالهای اول هم مربی نداشتی، به چه عنوانهایی در ایران رسیدی؟
من خیلی سخت شروع کردم و خیلی سختتر هم به تیم ملی رسیدم. در کرمانشاه هیچ زمین استانداردی وجود نداشت. یک شیب سربالایی ۱۰۰ متری بود که من هر روز شش صبح و قبل از مدرسه بیدار میشدم، کفشهایم را میپوشیدم و روی این شیب حرکت میکردم. یعنی من داشتم در مسافت کوتاه تمرین میکردم. برای همین وقتی در مسابقات کشوری شرکت کردم، به مقام سوم در رشته ۳۰۰ متر رسیدم. چون هیچ وقت تجربه پیستهای بزرگ و تمرین در مسافتهای طولانی را نداشتم. همانجا به تیم ملی دعوت شدم. آن زمان یک مربی ایتالیایی داشتیم. نام سرمربی ایتالیایی زنان اسکیتباز ایران «انیو مومنی» بود؛ او به من گفت تو نمیتوانی با تیم ملی ده دقیقه گرم کنی، اما این مشکل حل میشود. دلیلش این بود که من امکانات و زمین نداشتم. آن زمان ۱۶ ساله بودم که به تیم ملی دعوت شدم و تنها شهرستانی تیم بودم.
و در تهران ماندی.
بله. چون میخواستم اسکیت را ادامه بدهم. من فقط یک سال در پیستهای استاندارد تهران تمرین کردم و به مقام اول جوانان کشور رسیدم. بعد از دو سال یعنی ۱۸ سالگی، به قهرمانی مسابقات دختران در اسکیت سرعت و استقامت کشور رسیدم. نمیخواهم از خودم تعریف کنم؛ میخواهم بگویم تفاوت بین داشتن و نداشتن امکانات برای یکی مثل من که همه زندگیاش انگیزه و رسیدن بود، چهقدر است. از آن به بعد تا ۲۱ سالگی که ایران زندگی میکردم، همیشه قهرمان مسابقات بودم، همیشه هم در اردوهای تیم ملی.
با تیم ملی اعزام خارج از کشور هم داشتید؟
(چند لحظه مکث میکند) بله، چند بار اعزام شدیم؛ چند بار هم فدراسیون جلوی اعزام را گرفت. آخرین بار که اجازه نداد برویم، مهاجرت کردم؛ یک ماه بعد، شاید هم کمتر از یک ماه بعد از ایران رفتم.
چرا؟
من تخس بودم. شخصیتم این است که کارم را در زمین انجام میدهم. دنبال مربی و رییس فدراسیون و دبیرکل و مسئول حراست نمیافتادم که رانت بیشتری بگیرم. میرفتم، با اختلاف قهرمان میشدم و برمیگشتم. وقتی از مسابقات آسیایی ۲۰۱۴ برگشتم، خانم «فریبا محمدیان» که آن زمان رییس فدراسیون اسکیت بود، در فرودگاه به من گفت صداوسیما میخواهد با تو مصاحبه کند، این پیرسینگ بینیات را در بیار و برو جلوی دوربین. نگاهش کردم و گفتم این پیرسینگ در نمیآید. فیکس شده. بگو از سه رخ صورتم فیلم بگیرند، جوری که پیرسینگ معلوم نباشد. واقعا هم پیرسینگ فیکس شده بود. حرفی نزد، رفت و بعد از آن من هیچ وقت در هیچ تورنمنتی حق مصاحبه با دوربینهای صداوسیما را نداشتم. در مسابقات لیگ قهرمان شدم، نفر دوم مصاحبه کرد. در کشوری قهرمان شدم، نفر سوم جلوی دوربین صداوسیما رفت. به تیم ملی رسیدم، باز هم خبرنگاران صداوسیما اجازه نداشتند با من مصاحبه کنند. اینها باز هم اهمیتی نداشت.
اصل ماجرا به مسابقات انتخابی تیم ملی برای رقابتهای جهانی برمیگشت. فدراسیون رسما اعلام کرده بود که دو نفر را به مسابقات اعزام میکند. من در مسابقات اول شدم. خانم محمدیان گفت، امسال برای اعزام دخترها پول نداریم. فدراسیون فقط برای تیم پسران هزینه میکند. خودتان اسپانسر پیدا کنید.
این اتفاق جدیدی نبود؛ هر سال خودمان اسپانسر پیدا میکردیم یا مثلا پدر و مادرها پول سفر دخترها را میدادند. بعد گفت نمیتوانید از جیب پدرتان هم هزینه کنید. اسپانسر رسمی و دولتی بیاورید، قرارداد ببندد و اعزام کنیم. این را چه زمانی به ما گفت؟ ۲۴ ساعت فرصت داشتیم. اسپانسر پیدا کردن برای رشتهای که دخترانش تمام مدت خم شدهاند، لباس تنگ پوشیدند، بقیه حریفانشان هم با شلوارک مسابقه میدهند و نه از تلویزیون ایران و نه در روزنامههای ایران پوشش تصویری ندارد، غیرممکن است.
با این حال نفر دوم تیم گفت، من از سمت شرکت نفت و گاز اسپانسر میآورم. روز در فدراسیون جلسه گذاشتند و خانم فریبا محمدیان گفت فقط همین دو دختر و مربی نیستند. یک نفر از حراست، یک نفر از وزارت ورزش و یک نفر هم از فدراسیون باید همراه تیم باشند. باز هم اسپانسر قبول کرده بود. همان روز بعد از جلسه گفتند، وقت نیست ویزا بگیریم و سفر دخترها لغو شده است. اگر وقت نبود، چهطور برای تیم آقایان ویزا گرفتید؟ اگر وقت نبود، چرا گفتید اسپانسر پیدا کنید؟ اگر وقت نبود، اصلا چرا با اسپانسری که آوردیم، جلسه گذاشتید؟ فهمیدیم ماجرا، این نیست که میخواهند دخترها را اعزام نکنند.
سر همان بحث در فرودگاه، شده بود مخالف من. در اسکیت از هیچ کس تست دوپینگ نمیگیرند. اما از من در یک سال دو بار تست دوپینگ گرفتند و فرستادند آلمان. برای انتخابی تیم ملی، من سه بار قهرمان کشور شده بودم و ولی فدراسیون گفت، دوباره انتخابی میگذاریم و باز هم من قهرمان شدم. بعد از چند ماه که از همان مسابقات انتخابی گذشت، آنالیزور تیم ملی به من گفت، وقتی ویدیوها را چک کردیم، متوجه شدند قبل از مسابقه تو، سنسور زمانسنج را دستکاری کردهاند.
در آخرین مسابقات انتخابی، من رکورد خودم را دوباره شکستم و نزدیک رکورد جهانی رسیدم. ولی دیدم هرچهقدر هم تلاش کنی، هرچهقدر هم از جیب خودت هزینه کنی، باز به جایی نمیرسی. تصمیم گرفتم فقط بروم، از راه خطرناکی هم رفتم.
در مورد مسیر خطرناکی که آمدی صحبت میکنی؟
شاید بعدا.
یک تصویر یا تصور عمومی میان مردم این است که یک ملیپوش یا ورزشکار مرد و زن از ایران مهاجرت کرد. آنجا در اروپا، آمریکا، استرالیا یا کانادا برایش فرش قرمز پهن کردهاند. پاسپورتش را میگیرد، وارد مسابقات میشود.
نه، اصلا. اصلا اینطور نیست. حتی تصور من هم همین بود و به همه کسانی که چنین ذهنیتی دارند، حق میدهم. من سعی کردم از پیشینه ورزشیام برای ماندگار شدن و زندگی کردن استفاده کنم. ولی واقعیتش این است که هیچ تاثیری نداشت. پروسه ماندگار شدن من هیچ تاثیری نداشت. (بغض میکند، چند دقیقه مکث میکنیم)
در نقاط تصوراتت بودیم و عبور کردن از سختیها…
دو سال و نیم خیلی سختی کشیدم. من در ایران برای رسیدن به هدفهایم واقعا سخت کار کرده بودم. اما این فرق داشت، با همه چیزهایی که تجربه کرده بودم، متفاوت بود. اینجا همه ما در بدو ورود مشکل زبان داریم، مشکل فرهنگ جدید داریم. من سالی به اینجا رسیدم که موج پناهندگی از خاورمیانه به اروپا در نقطه اوجش قرار داشت. وقتی پروسه اقامت من به نتیجه رسید، بیش از یک سال زمان برد تا دوباره خودم را پیدا کنم. یک سال و نیم به هیچ چیز فکر نمیکردم. ورزش برایم بیمعنی بود، فقط میخواستم استراحت کنم.
یعنی چهار سال از زندگیات را دور از ورزش قهرمانی گذراندی.
میتوانم بگویم پنج سال طول کشید تا دوباره از صفر شروع کنم. وقتی وارد اتریش شدم، زیر صفر بودم. همه این سالها طول کشید تا خودم را پیدا کنم.
سوابقت را در تیمهای اتریش که نگاه میکردم، چندان هم در نقطه صفر نیستی.
خواستههای آدمها در تناسب با تلاشی که میکنند متفاوت است.
همین الان کجای اسکیت اتریش ایستادی؟
خب من الان مربی تیم اسکیت وین هستم. بعد از این همه سال تیمی پیدا کردم که برای مسابقاتی که در آن به عنوان بازیکن شرکت میکنم، به من دستمزد میدهد. هزینههای تمرین و وسایل و اعزامهایم را پرداخت میکند. عضو تیم ملی اتریش هم هستم.
در اتریش، بعد از آن مدتی که گفتی میخواستی دوباره خودت را پیدا کنی، اسکیت از کجا شروع شد؟
من از روز اولی که وارد این کشور شدم دنبال تیم گشتم. با اینکه در سالهای اول و دوم وضعیت تغذیهام خوب نبود، ولی در مسابقات شرکت کردم. با من به شدت بد بودند. نمیتوانستند مرا بپذیرند. اولین دوره مسابقاتی که در اتریش کردم، یک دوره رقابتهای سالنی معمولی بود، نه حتی کشوری. داور وسط دو بار به من «خطای استارت» داد. من خطا نکرده بودم، ولی من را مرتبه دوم برد پشت سه نفر دیگر قرار داد و از آنها پرسید: «آیا میخواهید از مسابقات حذفش کنم؟» خیلی برای من سنگین بود. آن سه نفر مخالفت کردند. داور سوت زد، من از پشت خط شروع کردم و سادهتر از آن که فکرش را بکنم برنده شدم. در نهایت رسیدم به فینال.
زمان مسابقه فینال، هرکسی که چرخ جلویش، زودتر خط پایان را رد کند، برنده است. برای همین خیلی از اسکیتبازهای حرفهای در آخرین لحظه، پایشان را به صورت ۱۸۰ درجه باز میکنند که چرخ جلو را زودتر به خط پایان برسانند. من همین کار را انجام دادم. همان داور سوت زد. گفت وقتی ۱۸۰ درجه باز کردی، مسیر نفر دوم را بستی. من خارجی بودم، چه اعتراضی بکنم؟ گذشت تا اینکه چند سال بعد در مسابقات کاپ اروپا، وقتی وارد پیست شدم، دیدم همین خانم داور چند قدم دورتر از من ایستاده. با هم چشم در چشم شدیم. من ناخودآگاه لبخند زدم. او هم لبخند زد. فکر میکردم همه چیز تمام شده است. همین خانم، برای من در آن مسابقات کاری کرد که تا امروز هیچ داوری برای بازیکن اسکیت انجام نداده بود. من رسیده بودم به نیمه نهایی و فکر میکردم حذف شدم. کفشهایم را در آورده بودم و یک گوشه برای خودم به مسابقات نگاه میکردم. دیدم بلندگوی ورزشگاه، اسم من را بین شرکتکنندههای نیمه نهایی را خواند. همین خانم به مسئولین گفت، چون این دختر آماده نیست، اول گروه دوم شرکت کند، بعد گروه اول که من باید در آن مسابقه میدادم.
همین خانم یک سال بعد، در مسابقات قهرمانی اتریش، مدال طلای من را به نفر دوم داد. با وجود اینکه من قهرمان شده بودم و باید هم مدال طلا و هم جایزه قابل توجه مسابقات را میگرفتم، به من گفت چون اتریشی نیستی، جایزه به تو تعلق نمیگیرد. بعدها پیگیری کردم و گفتند داور اشتباه کرده است، ولی کاری از دست ما ساخته نیست.
در این سالها چه مدالهایی در اتریش به دست آوردی؟
خیلی زیاد. اگر بگویم یادم نیست، باور میکنید؟
هر تعداد که یادت هست را بگو.
واقعا تعداد دفعاتش را یادم نیست. ولی شاید ۱۲ یا ۱۵ بار قهرمان رقابتهای کشوری اتریش شدم. مسابقات داخلی و استانی را هم واقعا یادم نیست.
عضو تیم اتریش هم هستی، ولی نه در همه مسابقات.
عضو تیم اتریش هستم، اما فعلا در دو مسابقه قهرمانی اروپا و قهرمانی جهان نمیتوانم برای اتریش بازی کنم، چون پاسپورت اتریشی را هنوز ندارم. سالهای بعد هم این مشکل حل میشود. اما در تورنمنتهای اروپایی برای اتریش مسابقه میدهم.
۲۷ سالگی برای بسیاری از ورزشکاران، نقطه اوج دوران حرفهای آنهاست. تو حداقل ده سال دیگر فرصت داری، دورنما یا هدفی که برای خودت ترسیم کردی، چیست؟ کجاست؟
من هیچ وقت به سنم فکر نمیکنم. فکر میکنم تا هر زمان بخواهم، مسیرم باز است. من خیلی سعی میکنم آرام حرکت کنم، ولی با ثبات باشم. برای من مهم این نیست که خیلی سریع برسم، برایم مهم این است که وقتی به جایی رسیدم، دیگر از دستش ندهم. اما در مورد هدف، نقطه مقصد، رویا؛ من در ایران یک بار این را گفتم و حالا به شما میگویم. وقتی ۱۸ ساله بودم، به مادرم گفتم وقتی به مسابقات جهانی یا آسیایی اعزام شوم، اسکیت را برای همیشه کنار میگذارم. اعزام شدم، برگشتم، اما باز هم ادامه دادم. دیدم هنوز به هیچجایی نرسیدم. من ۱۸ ساله بودم که فهمیدم هیچ چیز برای من ته ندارد. فقط میخواهم با همان آرامش و ثبات، راهم را ادامه بدهم.
یعنی هیچ نقطهای در این مسیر نیست که فرناز کوهشکاف بگوید، میخواهم دستم را به آن نقطه بزنم؟
نزدیکترین هدفی که فعلا در دسترس من قرار گرفته، مسابقات «قهرمان کاپ اروپا» است که فعلا اجازه دارم با پیراهن و پرچم اتریش در آن شرکت کنم.
گفتی وقتی به اتریش رسیدی، سختیهایی را تجربه کردی که تابهحال در زندگیات سراغ نداشتی. اگر برگردی به آن روزها، دوباره مهاجرت میکنی؟
قطعا. با همه دردسرهایش.
فرناز کوهشکاف، مربی چندین پسر و دختر، مرد و زن در شهر وین است. در مسابقات کشوری و اروپایی هم شرکت میکند، هر روز در باشگاه یا در پیست تمرین است. با هم به پست تمرین برویم. چه لباسی میپوشی؟
استرج زیپدار، همان لباس رسمی و قانونی اسکیت سرعت.
بدون مقنعه؟
صد در صد.
نگاه مردها اذیتت نمیکند؟
نه، بههیچوجه. چرا باید اذیت کند؟
اما در ایران به عنوان عضو تیم ملی ایران مجبور بودی پوشش کامل داشته باشی.
آهان. متوجه شدم. نه، اصلا. ما در ایران کنار پسرها تمرین میکردیم. آنجا هم هیچ نگاه آزاردهندهای نبود. اینجا هم نه.
از فدراسیون اسکیت یا مربیان گذشته در ایران، کسی این سالها با تو تماس گرفت؟
(میخندد) من شش ماه بعد از اینکه از ایران رفتم، تازه مدیران فدراسیون فهمیدند که دیگر ایران نیستم. از فدراسیون، نه. مدیران فدراسیون هر چند ماه یا هر چند سال عوض میشوند. کسی یادش نمیماند که کدام ورزشکار کجای ایران یا دنیا هست و چه وضعی دارد. اما از مربیانم چرا. خیلیها تماس گرفتند، خیلیها گفتند چه خوب که رفتی. خیلیها میگویند بهترین تصمیم را گرفتی.
برگرفته ای از سایت ایران وایر، ۳۰ ژانویه ۲۰۲۲