دسگوهاراں
دختر چابهاری به یکباره و در عریانترین شکل، تعارضات زیرین جامعه بلوچستان را به ما نمایاند. جامعه به یک باره صبرش لبریز شد و غلیان کرد.
فرمانده نیروی انتظامی چابهار ۱۰ شهریور سال جاری، حین بازجویی از یک کودک ۱۵ ساله روستایی او را مورد تجاوز جنسی قرار داد. خبر این تجاوز همزمان با خبر قتل حکومتی ژینا (مهسا) امینی منتشر شد و چندی بعد یکشنبه سوم مهر، مولوی عبدالغفار نقشبندی، امام جمعه موقت شهرستان راسک در استان سیستان و بلوچستان با انتشار بیانیهای تجاوز سرهنگ ابراهیم کوچکزایی به یک دختر خردسال بلوچ را تأیید کرد و خواستار محاکمه علنی او شد. پنج روز بعد پس از نماز جمعه ۸ مهر مردم زاهدان در اعتراض به این تجاوز و نیز قتل حکومتی ژینا دست به اعتراض زدند. سرکوب چنان خونین بود که آن جمعه را «جمعه خونین» زاهدان خواندند. در آن روز نیروهای امنیتی جمهوری اسلامی به روی معترضان پس از نماز آتش گشودند و دست کم ۹۶ تن را کشتند. «نیویورکتایمز» در گزارشی تحقیقی از این فاجعه نشان داد که چگونه نیروهای امنیتی بدون هیچ دلیلی و بدون وجود هیچ معترض مسلحی در میان نمازگزاران به روی آنها آتش گشودند و کودک و جوان و پیر را هدف قرار دادند. تکتیراندازهای جمهوری اسلامی بسیاری از معترضان را با شلیک به قلب و سرشان کشتند. متن زیر را گروهی از «زنان بلوچ» نوشتند و در حساب اینستاگرامی خود منتشر کردند. «زمانه» این متن را به دلیل اهمیت آن در وبسایت خود بازنشر میکند. بلوچها هم به جنبش «زن، زندگی، آزادی» پیوسته اند که به زبان بلوچی میشود: «جنین، زند، آجوئی».
این یک نوشته تحلیلی نیست. نوشتن در میان شعلههای خشم و خون و بر زمینی لرزان است. هنوز بر ما روشن نیست جدال نیروهای فرادست دولت/دین/طایفه و لایههای زیرین سرکوب شده اجتماع به کجا میانجامد. پوسته سخت بیرونی برای حفظ وضع موجود و فرونشاندن خشم زنان و جوانان فرودست از هیچ کاری دریغ نمیکند. روزهای پیشرو روزهای مهمی است و از مبارزه بیامان اما سازماننیافته لایههای متنوع محذوفان اجتماعی به ویژه زنان با ساختار کهن حکایت دارد؛ مبارزهای پویا که همیشه در شکلی از مقاومتهای زندگی روزمره تبلور مییافت و غالبا نادیده گرفته میشد، ولی امروز به سطح آمده است، طوری که انکار آن دیگر ممکن نیست.
مطالب این بخش برگرفته از «تریبون زمانه» هستند. تریبون زمانه، آنچنان که در پیشانی آن آمده است، تریبونی است در اختیار شهروندان. همگان میتوانند با رعایت اصول دموکراتیک درج شده در آییننامه تریبون آثار خود را در آن انتشار دهند. زمانه مسئولیتی در قبال محتوای این مطلب ندارد.
دختر چابهاری به یکباره و در عریانترین شکل، تعارضات زیرین جامعه بلوچستان را به ما نمایاند. جامعه به یک باره صبرش لبریز شد و غلیان کرد. به خاطر میآوریم زمانی که ایران در آتش خونخواهی مهسا ژينا امینی میسوخت، خبری فضای مجازی بلوچستان را بسیار منقلب کرده بود. یک مقام عالیرتبه انتظامی در چابهار به یک دختر نوجوان ساکن یکی از روستاهای چابهار تجاوز کرده بود. در آن روزها بازار شایعات داغ بود و تایید و تکذیبهای بسیاری در فضای مجازی میچرخید. دستگاه قضایی و انتظامی نیازی به پاسخگویی نمیدیدند. متهم به تجاوز، خود از میان همان دستگاه رسمی سرکوبی بود که در بلوچستان هرگز در برابر جنایات، توهینها و تحقیرهایش خود را ملزم به پاسخگویی نمیدید و آن را حق خود میدانست. در همین حین، یکی از فعالان بلوچ شناخته شده در فضای مجازی بلوچستان، به صورت علنی و برخی دیگر به شکل مخفیانه مشغول پیگیری صحت و سقم ماجرا از شبکه آشنایان خود شدند. در حالیکه رسانههای رسمی سکوت کرده بودند، این فعال مدنی موضوع را برملا و دربارهاش اطلاعرسانی کرد. اما مدتی بعد با تهدید مواجه و مجبور به سکوت و حتی دستگیر شد.
در جامعهای که به سکوت در برابر تجاوز معروف است، این میزان از پیگیری فعالان مستقل مدنی و موضعگیری آنها موضوعی بیسابقه بود. تصور رایج همواره بر این بود که «بلوچستان است. خود طایفه تصمیم میگیرد. احتمالا دختر سر به نیست میشود. ماجرا مانند تجاوز به چهل و چندی دختر ایرانشهری در سال ۹۷ جمع میشود.» اما جامعه دیگر سکوت را تاب نیاورد. چیزی در بلوچستان ترک خورده بود. درک آنها از تبعیض، رنج و به رسمیت شناختن حق خود بر سرنوشتشان دگرگون شده بود. این تحول در ماجرای دادخواهی دختر چابهاری بیش از پیش برملا شد.
روحانیت در ابتدا سکوتی «معنادار» کرد و مردم را به آرامش فراخواند. نمایندگان مجلس و احزاب رسمی فعال در بلوچستان سکوت محض را انتخاب کردند و از متنفذین طوایف نیز صدایی درنیامد. دستگاه دولت مرکزی شیعی حاکم نیز برخورد مشابهی با این فاجعه داشت؛ برخوردی که البته در جغرافیای بلوچستان به موضوعی «عادی» و پرتکرار بدل شده است. شاید مروری بر تبعیضات ساختاری و تاریخی در بلوچستان، به فهم مواجهه دولت مرکزی با مساله دختر چابهاری کمک کند.
دولت مرکزی شیعی سالهاست که بلوچستان را با بیحقسازی و تبعیض ساختاری از توسعه و برنامههای عدالت-محور دور نگه داشته است. سالهاست که امید به زندگی بهتر را خشکانده و با نظام معنایی مرکزگرا و هژمونیک خود از آنها انسانیتزدایی کرده است. مردانش را مشتی مردِ خشنِ رام نشدهی بَدوی جا زده و زنانش را چهرههایی ستم کشیده و بی قدرت. برای خلاصی از این وضعیت و پیمودن پلههای ترقی، فقط افرادی از میان متنفذین و فرادستان توانستهاند با همدستی با منابع قدرت مرکز و پاسداری از منافع آنها جایگاه قدرت و ثروت خود را ارتقا دهند. فقر گسترده و آمار بالای بیسوادی، بیکاری و بیهویتی (بیشناسنامه بودن) دیگر در بلوچستان امروز بر هیچ کس پوشیده نیست. بلوچها سالهاست که ملتی فراموش شدهاند و گواه آن نیز افزایش اعدام بلوچها در دو سال گذشته بدون شفافیت و دادرسی عادلانه است که کورسوی امیدی برای اجرای عدالت در جنایات دیگر نیز باقی نمیگذارد.
اما علیرغم این تاریخ پررنج و حذف سیستماتیک، کشتار دادخواهان در جمعه خونین زاهدان که دستهایشان خالی بود، ستم و تبعیض علیه ملت بلوچ را بیش از پیش بر دیگر مردم ایران آشکار کرد. حکومت که در روزهای پس از جمعه خونین زاهدان اینترنت را قطع کرده بود نتوانست صدای حقطلبی بلوچها را ساکت و سناریوی نخنمای خود را در بلوچستان عملی کند. دولت مرکزی که همواره از قطبیسازی و در تقابل قرار دادن منافع بومیان غیربلوچ در برابر بلوچها برای پیشبرد سناریوهای خود استفاده میکرد، تاکنون نتوانسته همراهی مردمی را جذب کند. گروههای مسلحی که در مناطق مرزی بلوچستان فعال بودند، پیشتر به دست پاکستان و طالبان تضعیف و کمرنگ شده بودند و دولت نمیتوانست مجددا از ادعای «مسلح بودن مردم بلوچ» دفاع کند. بلوچها در آن جمعه خونین و در برابر رگبار مسلسل چیزی جز چوب و سنگ در دست نداشتند که گواهش بیشمار ویدیوهایی است که پس از این روز خونبار منتشر شد.
مجموع این واقعیات سبب شد که مردم سایر مناطق به ویژه اتنیک/ملتهای سراسر ایران با بلوچها همدردی کنند و در اعتراضات و تجمعاتشان صدای حمایت خود را به بلوچها برسانند. این تغییرات و همدلیها نوید روزهای تازهای را میدهد؛ روزهایی که به دولت هشدار میدهد که دیگر باید از جامعهی رو به تغییر بلوچستان بهراسد.
اگرچه که در این میان نهاد روحانیت اهل سنت به رهبری عبدالحمید اسماعیل زهی که سالها میکوشیدند ستم بر زنان را نهادینه کنند و با زد و بند و معامله با دولت و طوایف، پایگاه خود را حفظ کنند، کماکان گمان میکردند فصلالخطاب بلوچها هستند. این نهاد، حتی پس از آنکه با حمایت از طالبان و ریاستجمهوری رئیسی در میان جامعه زنان و فعالان بلوچستان بیش از پیش بیاعتبار شده بودند گمان نمیکرد با این شکل از نافرمانی مواجه شود. سایر روحانیون اهل سنت بلوچستان نیز وضعیت مشابهی داشتند. از میان دستگاه عریض امامان جمعه تسنن تنها یک نفر پیش از اعتراضات خیابانی حاضر شده بود صدای خانواده دختر چابهاری را بشنود و از تریبون رسمی از ظلمی که بر آنها رفته سخن بگوید. اما مردم چابهار خودجوش و بدون دعوت مراجع رسمی و حمایت مراجع سنتی برای اعتراض و دادخواهی به خیابان آمدند و تجمع کردند. این تجمع که تا پاسی از شب ادامه یافت، در نهایت به بازداشت چندین نفر، از جمله چند زن بلوچ منجر شده، که هنوز تعدادی از آنان دربند هستند. حتی سه روز بعد از این تجمع، یعنی در روز جمعه خونین زاهدان، مردم برخلاف خواست مولوی عبدالحمید سکوت نکردند و تمرد کردند. آماری که تاکنون از کشتههای آن جمعه خونین بدست آمده مجددا مهر تایید بر ستمی شد که پیشتر توضیح داده شد. بسیاری کشتهها حتی شناسنامه نداشتند، سابقه کیفری مخدر و تحقیر در زندانهای استان را داشتند، از محلات حاشیهای همچون شیرآباد میآمدند؛ محلهای که اگر بگوییم از فقیرترین و محرومترین حاشیههای مناطق پیرامونی ایران است، سخنی به گزاف نگفتهایم. اما اینها متمردین بودند و باید سرجایشان نشانده می شدند!
پیگیری وقایع پس از آن جمعه خونین نشان میدهد که بعضی از روحانیون تلاش کردند با اظهاراتی در همراهی با معترضان خشم عمومی ناشی از سکوت خود را فرونشانند؛ موضوعی که نشان میدهد که چگونه مردم توانستند زعامت مولویها را با خطر مواجه و در عین حال سناریوهای دستگاه سرکوب را بیاعتبار کنند، بدون آنکه نیاز به حمایت مرجعی بیرونی داشته باشند.
اما روحانیت اهل سنت تنها نهادی نبود که مرجعیتش متزلزل شد. طایفه به عنوان یکی دیگر از مراجع جامعه سنتی بلوچستان، اعتبارش را در این وقایع تا حد زیادی از دست داد. طایفه که پیشتر آرایش سرداری (خوانین) در بلوچستان داشت، بعد از انقلاب و با گسترش اسلامگرایی، با گریختن بسیاری از سردارانش از ایران نفوذ خود را تا حد زیادی از دست داده بود. این نهاد کهنه که میتوانست با اجرای برنامههای عدالتمحور و دموکراتیک مضمحل شود، در فقدان هرگونه برنامه برای توسعه انسانی در سیستانوبلوچستان و در سایه امنیتیسازی هر شکلی از فعالیتهای مدنی، اجتماعی و سیاسی مستقل، بار دیگر به صحنه معادلات سیاسی برگشت. جمهوری اسلامی با استفاده از فقر فراگیر و مطلق و سواری گرفتن از مشکلات معیشتی، نظام طوایف را به خدمت گرفت و آنها را میلیتاریزه کرد. سپاه پاسداران برای کنترل مرزها و انقیاد بلوچهای دگراندیش و مخالف، با تسلیح طوایف و انتخاب سران آنها به دست خودش، به ویژه در یک دهه گذشته ستمهای بسیاری را با کمک طوایف بر بلوچها به ویژه زنان روا داشته است. اینبار نیز در قضیه دختر چابهاری، طوایف بار دیگر امید به تظلمخواهی و دادخواهی را از میان بردند و مردم بلوچ را تنها گذاشتند.
مجموع این نیروها، یعنی دولت مرکزی، نهاد روحانیت اهل تسنن و طوایف، تاکنون نتوانستهاند پاسخی به ستمی که بر دختر چابهاری و جامعه بلوچ رفت ارائه کنند. این روزها نمایندگان حاکمیت در حال رفتوآمد به سیستانوبلوچستان هستند. با علما، معتمدان، ریش سفیدان و نمایندگان مذاکره یا معامله میکنند. نیروهای کهن گرد هم میآیند تا به قولی بحران را جمع کنند. اما بلوچها که با دستان خالی به خیابان آمدند، این معاملات را بیاعتبار کردند. اینک زنان بلوچ نیز به جنبش اعتراضی پیوستهاند. دختران نوجوان در مدارس روستاهای دورافتاده عکسهای رهبران جمهوریاسلامی را پاره میکنند، بیانیه میدهند و دیوارنویسی میکنند. جامعه سیستانوبلوچستان در حال پوست انداختن است. آنچه در دادخواهی دختر چابهاری و جمعه خونین زاهدان شاهد بودیم، نشان از تحولی بزرگ در لایههای زیرین اجتماع دارد. دختر چابهاری به ما نشان داد که به همان میزان که نیروهای ارتجاعی در مقابل فریادهایمان برای جنین، زند، آجویی (زن، زندگی، آزادی) بسیج شدهاند، ما بلوچها تغییر کردهایم و بیش از پیش راههایی نو میسازیم.
برگرفته ای از سایت رادیو زمانه، ۱۹ اکتبر ۲۰۲۲