فرزندان ایران؛ آن‌ها که نوروز ۱۴۰۲ یادشان با ماست

نوروز ۱۴۰۲ همین حوالی است. ۱۴۰۱ با تمام رنج‌ها، مجاهدت‌ها، شکنندگی‌ها و مقاومت‌هایش، در حال تمام شدن است. با این‌که مقامات جمهوری اسلامی هرگز تعداد دقیق کشته‌شدگان اعتراضات ۶ ماه اخیر را اعلام نکردند، سازمان‌های حقوق‌بشری می‌گویند که دست‌کم ۵۳۰ تن، از جمله ۷۰ کودک و ۶۶ زن، به دست‌ماموران سرکوبگر حکومت کشته‌ شده‌اند.

این گزارش، درباره روزگار شماری از کشته‌شدگان در روزهای آخر اسفند سال قبل، حس و حال امروز خانواده‌هایشان و امیدها و آرزوهایی است که نظام جمهوری اسلامی از آن‌ها گرفت. این گزارش، علیه فراموشی است.

ژینا (مهسا) امینی

دل تنگ «مژگان افتخاری»، مادر ژینا، این روزها بیشتر از بقیه بی‌تاب است. او در چهار روز گذشته، هر روز تصویری از دخترش منتشر کرده و از بی‌تابی‌هایش برای نبودن او نوشته است. از اینکه زمین، زمینی که حالا دوباره رویش را از سر آغاز کرده، بدون دخترش، «اصلا جای قشنگی نیست.»

او در پست جدیدی هم با انتشار تصویر جدیدی از ژینا، نوشته است: «نازم به‌سر زلف تو ای‌ دختر ایران/ کز پرده برون رفت و بهم‌ریخت جهانی»

نیکا شاکرمی

نیکا، دختر ۱۷ ساله‌ای که خیلی از ما او را از دریچه نگاه خاله‌اش، «آتش شاکرمی» می‌شناسیم، یکی از نخستین دختران نوجوانی بود که در خیزش اعتراضی مردم ایران کشته شد.

آتش، روز چهارشنبه‌سوری، با انتشار ویدیویی که خودش روی آن داستان یک چهارشنبه سوری در سال ۱۳۹۲ را تعریف کرده، عکس‌ها و ویدیوهای دیده‌نشده‌ای از کودکی نیکا را در صفحه اینستاگرام خود پست کرده است.

او در این ویدیو، از نیکای ۷ ساله ریسک‌پذیری می‌گوید که عاشق بازی با آتش، پریدن از روی آن، اما دلسوز و مهربان است. چون وقتی پدرش که او را بر دوش گرفته تا از روی آتش بپرد خسته می‌شود، او با وجود شوق و هیجان بازی، خود داوطلب توقف پریدن از آتش می‌شود؛ نیکای مهربان، آتشین، شجاع و اهل خطر. درست همان نیکایی که به‌گواه گفته‌های شاهدان عینی، در آن روز پر حادثه، چهارشنبه ۲۹شهریور۱۴۰۱، با شجاعت شال سیاهش را آتش زد، شعار می‌داد و جمعیت را به انقلابی دعوت می‌کرد که خود در آن پا گذاشته بود.

آتش شاکرمی، در پست دیگری هم در آستانه نوروز و در باران صبح آخر اسفند تهران، با انتشار آخرین عکس‌هایی که نیکا از او گرفته، از اینکه او «عاشق باران» بوده و «عاشق دویدن در باران»، سخن گفته است. آتش، نیکا را «شجاع‌دل بادپا» می‌خواند، درست همان‌که از کودکی بود، و در ۱۶ سالگی به‌دست ماموران سرکوب حکومت کشته شد.

کیان پیرفلک

«کیان پیرفلک»، کودک ده ساله‌ای که گلوله سرکوبگران جان کوچکش را گرفتند هم، این‌روزهای آخر اسفند، دوباره قهرمان دل‌های مردم ایران شده است. مادرش «زینب مولایی‌راد»، زنی که از همان روز اول داغ فرزند کوچکش را به دادخواهی گره زد، این روزها، یاد فرزند شیرین زبانش را با درخت‌کاری به نام او، با هوا کردن بالن آرزوها به‌همراهی همکلاسی‌ها و دوستان کیان، و با انتشار ویدیوهایی از او که به مردم درباره خطر ترقه انداختن هشدار می‌دهد، زنده نگه داشته است.

زینب مولایی‌راد، شب چهارشنبه‌سوری، با انتشار ویدیویی از حضور بر مزار کیان و هوا کردن بالن آرزوها، از نداری، فقر و سختی‌هایی که برای رساندن فرزند نابغه‌اش به جایی‌که بود و سرکوبگران جانش را گرفتند، نوشته است؛

از آرزوهایی که برای کودک خردسالش داشت، از مظلومیت و غم و دلتنگی در این روزهای آخر اسفند با وجود تمام مشکلات معیشتی و سختی های معمول زندگی باید به شادی عید، به شادی نوروز و بهار تبدیل می‌شد.

خانم مولایی‌راد، یک روز پیش از چهارشنبه سوری هم با انتشار ویدیویی که به نظر می‌رسد خود کیان از تجربه آتش‌بازی کوچکش در آشپزخانه گرفته، نوشته است: «به نام خدای رنگین کمان، رنگین کمانی که دشمنان حتی از نامش می‌هراسند. براتون از ترقه‌های دست ساز و تقریبا کم‌خطر آقا کیان فیلم آوردم. از الان آماده‌ست برای چهارشنبه سوری، امیدوارم شماها هم آماده باشید.»

در این ویدیو، کیان بدون این‌که صورتش پیدا باشد چند ترقه را با کبریت روشن می کند، یکی از آن‌ها می‌پرد و شست کوچک پایش را می سوزاند و او در تجربه درد این سوزاندن، انگشتش را با دست می‌مالد، اما دم بر نمی‌آورد؛ درست مانند هر کودکی به سن و سال خود شکه از تجربه بازی با کبریت و آتش، هیجانی پنهانی را تجربه می‌کند. در پس‌زمینه، صدای گفت‌وگو مادر با زن دیگری می‌آید. صحنه‌هایی آشنا برای اغلب ما ایرانیان در روزهای آخر سال، خانواده‌ها بیش از پیش به دیدار هم می‌روند و برای نوروز آماده می‌شوند.

محمد مهدی کرمی

«ماشاالله کرمی»، پدر «محمدمهدی»، از جوانان اعدام شده در جریان خیزش اعتراضی مردم ایران هم، در ویدیویی برای مردم ایران آرزوی سال خوب کرده است. او صندلی‌اش را در مقابل انبوه مدال‌ها و لوح‌های قهرمانی فرزندش گذاشته، لباس کاراته محمدمهدی را با مدال‌هایی، به گردن یک مانکن کنار دستش قرار داده، و از رنج‌ مردم ایران و تمام آن‌هایی که در سال ۱۴۰۱ عزیزی را از دست داده‌اند نوشته است؛ درست به بزرگ‌منشی که از زمان اعدام پسرش و «محمد حسینی» به دست قوه‌قضاییه جمهوری اسلامی، درباره این جوان که در بی‌کسی جانش ستانده شد، از خود نشان داده است.

او در ویدیوی دیگری که از پنج‌شنبه آخر سال بر مزار فرزندش و محمد حسینی منتشر کرده، نهالی بر سر مزار آن‌ها می‌کارد، همسر و اقوامش سبزه و گلدان‌های گل بر سر مزار این دو جوان معترض می‌برند و یاد و خاطره آن‌ها را که زنده می‌دارند.

جواد حیدری

«جواد حیدری»، معترضی است که در نزدیکی پارک «ملت» قزوین، در ۳۱ شهریور، هدف گلوله جنگی قرار گرفت و چند ساعت بعد، به‌دلیل ممانعت سرکوبگران از درمان جراحت او، جان باخت. خواهر او «فاطمه حیدری»، شش ماه است که مانند صدها خواهر و برادر داغ‌دار دیگر، رنج و غم خود را با دادخواهی گره زده است. او در روز چهارشنبه‌سوری، با آتش بازی بر سر مزار برادر، از آتشی نوشته که سهم دل اوست و نمی‌میرد؛ استعاره از رنج و امیدی توامان؛ او خطاب به مردم نیز نوشته است: «در مسیر بهار، بسوزانید پلیدی‌ها را تا برون آید نیکی»

فاطمه قبل از آن‌هم، روز دوشنبه با عکسی از آخرین هدیه برادرش به خود، از رسمی دیرین میان مردم ترک در ایران که برادر برای خواهرش هدیه می‌خرد گفته، از دل‌تنگی برای برادری نوشته که مهربانی و مراقبت، از رفتار شب عیدش می‌باریده، از «دق کردن» برای برادری که آخرین شال را به اصرار او که نمی‌خواسته برادرش بیشتر در خرج بیفتد، برایش هدیه گرفته است؛ چه اصرار و تعارف‌های آشنایی برای ما ایرانیان و چه شبیه به روابط خواهر و برادری میلیون‌ها نفر از ما.

محسن محمدی کوچک‌سرائی

«محسن محمدی کوچک‌سرائی»، معترضی بود که سی‌ام شهریور در قائم‌شهر، به ضرب گلوله نیروهای سرکوبگر کشته شد. خواهر او، روز چهارشنبه از لحظه‌های پراضطراب رسیدن بهار برای خود و خانواده‌اش گفته است، از باورنکردنی بودن رسیدن سال نو، بدون برادرش محسن. از این نوشته است که در ۱۴۰۱ اولین‌جایی که برای عیددیدنی رفته، منزل برادرش، محسن بوده است.

او از شوخ‌طبعی برادرش نوشته است و از حسرت در نبود برادرش، و خشم و حس انتقامی که در دلش می‌خروشد: «کی می‌دونست سال دیگه نیستی کنارم؟ کی فکرشو می‌کرد کشوری که دم از اسلام و دین خدا می‌زنه به ناحق خون پاک این همه بی‌گناهو بریزه و هیچ کاری هم نکنه.»

سیاوش محمودی

«سیاوش محمودی»، نوجوان ۱۷ ساله‌ای بود که سی‌ام شهریور، در محله «نازی‌آباد»، در جنوب تهران با گلوله ماموران سرکوب از پشت کشته شد. مادرش، «لیلا مهدوی»، در روزهای اخر اسفند از عشق فرزند نوجوانش به خرید و به‌خصوص خرید کفش «کتانی» نوشته است. از فرزندش که «عشق تیپ زدن» بوده و در نوجوانی کار می‌کرده تا کمک‌خرج خانواده باشد.

مادر سیاوش از روزهای پرتلاش آخر اسفند، مدرسه، خرید، سر کار برای او و مهربانی و دلسوزی‌اش برای مادرش، تک‌والدش که همیشه اولویت را به فرزندانش می‌داده و همین بر آن شده بود که سیاوش به مادرش بگوید به او پول می‌دهد تا برای خودش هم خرید کند. از سیاوشی نوشته که با وجود سن‌کم، می‌خواسته مستقل باشد و از مادرش و خانواده‌ کوچک‌شان حمایت کند.

خانم مهدوی از سخت‌کوشی فرزندی نوشته که شب عید هم خسته ولی امیدوار به ساختن، در حال کار بوده، از این‌که می‌خواسته دو جفت کفش کتانی برای خود بخرد، از یک تی‌شرت طوسی‌رنگ و یک کتانی طوسی نوشته که آخرین لباس‌هایی بوده که نوجوان پرپر شده‌اش بر تن داشته و هرگز به او تحویل نداده‌اند.

فرزندان ایران؛ آن‌ها که نوروز ۱۴۰۲ یادشان با ماست
نرم‌نرمک بهار از راه می‌رسد و ایران، داغ‌دار کودکان و جوان‌هایی معمولی، عاشق، مهربان، دلسوز، سخت‌کوش، شجاع و نابغه، رو به آینده دارد. آینده‌ای که بذر امید را در دل صدها خانواده داغ‌دار و میلیون‌های ایرانی محروم از یک زندگی معمولی، شاد و مرفه، کاشته است.

برگرفته از سایت ایران وایر، ۲۱ مارس۲۰۲۳