بلندآوازهترین صدای زن تاریخ ایران، از گلوی زنی جسور شنیده شد که در جامعهای که زنان حق تحصیل نداشتند، در میان مردان و زنان «مرغ سحر» را با صدای بلند فریاد زد. به شهادت بیشتر منابع تاریخی و صفحههای به جای مانده از دوران قاجاریه تا امروز، هیچ خوانندهای قدرت صدا و تنوع تحریرها، مهارت و تسلط در اجرای گوشهها، ردیفها و دستگاههای موسیقی ایرانی را مانند «قمرالملوک وزیری» نداشته است؛ اما جسارت اجرای برنامه زنده در «گراند هتل» و شکستن سد ممنوعیت صدای زنان شاید مهمترین علت یگانه بودن قمر بود.
او راهی را برای زنان گشود که تا پیش از او پشت درهای بسته حرمسراها زندانی شده بود. به گفته برخی محققان، تا پیش از قمر، خوانندگان زن همانند «سلطان خانم»، «سکینه خانم»، «زینت»، «زیور سلطان»، «زری» و دیگرانی در صحنه بودند؛ ولی با وجود همه هنرهایشان، «مطرب» خطاب میشدند. قمر برای اولین بار لقب خواننده را کسب کرد تا بعد از او کسانی چون «دلکش»، «مرضیه»، «پروانه» و «پروین» بتوانند بدون ترس صدای خود را رها کنند.
زندگی قمر با مشروطه گره عجیبی خورده است؛ یک سال قبل از این که پایتخت درگیر مشروطهخواهی شود، به دنیا آمد. او خواننده مشهورترین تصنیفهای مشروطه شد و دست تقدیر بود که درست در ۵۳ سالگی و زمان امضای فرمان مشروطه در کاخ صاحبقرانیه در دربند، چشم از جهان فروبست. با آنکه تا سالها همه او را به اسم «قمر سیدحسن» میشناختند؛ اما قمر چهار ماه بعد از مرگ پدرش به دنیا آمد و هنوز یک ساله نشده بود که مادرش طوبی خانم را از دست داد و از گردش روزگار سرپرستی او به «ملا خیرالنسا»، مادربزرگش رسید. ملا خیرالنسا یکی از مشهورترین روضهخوانان زن پایتخت بود که به حرمسرای شاهی راه داشت و روزگاری از ناصرالدین شاه لقب «افتخارالذاکرین» را گرفته بود.
مادربزرگ نه تنها مهمترین میراث خود یعنی صدای خوش را به قمر داد؛ بلکه او را با دستگاههای موسیقی ایرانی آشنا کرد. افتخارالذاکرین به خاطر بیماری فلج بدون کمک چوبدستی و همراهی قمر نمیتوانست راه برود، برای همین قمر از همان کودکی پامنبری او شد و جسارت رها کردن صدایش را در میان جمع به دست آورد. قمر کشف صدا و استعداد خواندنش را مدیون همین پامنبری بودن میدانست و جایی گفته بود: «من مدیون همان تربیت اولیه خودم هستم؛ چرا که همان پامنبری کردنها به من جرأت خوانندگی داد.»
او در کنار شیطنتهای کودکانهای که او را یک لحظه رها نمیکرد، همراه خیرالنسا برخی روضهها را با او همراهی میکرد. قمر خیلی زود افتخارالذاکرین را پشت سر گذاشت و آوازه صدای خوب و قوی او در تهران پیچید و همه میخواستند او در مجالس ایشان بخواند. این برای افتخارالذاکرین هم که دیگر صدایش توان اجرای طولانی را نداشت، خوب بود. برای همین قمر را به استاد آوازی سپرد تا اصول اولیه را به او بیاموزد.
دو سالی بود که از کودتای «رضا خان» گذشته بود و موسیقی در سایه تلاش هنرمندانی چون «درویشخان»، «ابوالقاسم عارف» و «حسین طاهرزاده» از موسیقی درباری به موسیقی مردمی تبدیل شده بود.
قمر که تازه وارد ۱۷ سالگی شده بود، در میانه یک مهمانی یک دفعه به طرف تارزن رفت و از او خواست تا برایش قطعهای بزند تا او بخواند. اولین قطعه را نخوانده بود که کسی از میان مهمانان بلند شد و به سمت تارزن آمد و چیزی در گوشش گفت و او با احترام تار را به آن مرد داد. آن مرد خطاب به قمر گفت: «با این هم میتوانی بخوانی؟» و شروع به زدن کرد و قمر خواند: «جای آن است که خون موج زند در دل لعل/زین تغابُن که خَزَف میشکند بازارش».
این مرد کسی نبود جز «مرتضیخان نیداوود» که قمر توصیف او را بسیار شنیده بود. خود نیداوود درباره اولین برخوردش با قمر در مجله تماشا تعریف کرده بود: «همین که قمر شروع به خواندن کرد، پی بردم که صدای این خانم جوان به اندازهای نیرومند و رساست که باورکردنی نیست و در عین حال به قدری گرم که آن هم باورکردنی نبود؛ چون صفات گرم و قوی، به ندرت ممکن است در یک نفر جمع شود. هر صدای نیرومندی ممکن نیست خشونتی نداشته باشد و هر صدای گرمی ضعفی. اما خدا شاهد است نه قوی بودن صدای قمر آزاردهنده بود، نه در گرم بودنش ضعفی وجود داشت؛ منظورم از گرم بودن آن حالت صداست که جذابش میکند و این حالت در صدای قمر فوقالعاده بود. از صاحبخانه ساز خواستم و شروع به نواختن کردم. به او گفتم صدای فوقالعادهای دارید، چیزی که کم دارید، آموختن گوشههای موسیقی ایرانی است.»
بعد از این مهمانی هر کدام راه خود را رفتند. اما نه قمر دلش آرام بود که استادی چون نیداوود را از دست بدهد و نه نیداوود دلِ ساز زدن برای کسی دیگر را داشت: «دیگر دلم نمیآمد برای کسی تار بزنم. دیگر هیچ صدایی برایم دلنشین نبود و دیگر با علاقه سر کلاس نمیرفتم. آدرسی از او نداشتم. بعدازظهر یکی از روزها توی حیاط قالیچه انداخته بودم و به سازم ورمیرفتم که یکمرتبه در حیاط باز شد. دیدم قمر مقابلم ایستاده است. گفت، آمدهام موسیقی یاد بگیرم.»
قمر آنقدر سریع اصول خواندن را آموخت که کمتر از یک سال بعد آماده اجرای عمومی شد. قمر نخستین کنسرت خود را در سال ۱۳۰۳ در تالار زیبای «گراند هتل» لالهزار در حالی اجرا کرد که هنوز در پایتخت هم برخی زنان برای حرف زدن با مردان باید یک تکه سنگ در دهان میگذاشتند. خبر اجرای قمر که با پشتوانه «عبدالحسینخان تیمورتاش» روی صحنه رفت، قدمهای بزرگی را برای آزادی زنان جامعه بسته ایران برداشت.
قمر که بدون حجاب روی صحنه رفته بود، مرغ سحر را که ملکالشعرای بهار سروده بود، با تصنیفی از نیداوود اجرا کرد. نیداوود غیر از این تصنیف «فقیهِ شهر به رفعِ حجاب مایل نیست» را در دستگاه ماهور اجرا کرد. با این که قمر بسیار جسور بود؛ اما برای این اجرا اضطراب زیادی داشت. خودش در جایی گفته بود: «پس از خاتمه کنسرت ترس مرموزی بر من مستولی شد. حدود چند هزار نفر در خیابان لالهزار جمع شده بودند. در بازگشت بیم آن داشتم که عدهای قصد جان مرا داشته باشند؛ چون اخباری از این قبیل به من رسیده بود و بیشتر مرا به توهم میانداخت. سرانجام با مراقبت مأموران انتظامی از بین مردم که برخی قیافههای عصبی و ناراحت هم بین آنها دیده میشد، گذشتم و قضیه به خیر و خوشی گذشت.» او هیچ دستمزدی از این کنسرت نگرفت و آنچه را فروخته شد، بین نوازندگان قسمت کرد.
قمر که با وجود فحشها و تهدیدهایی که از سوی مردان سنتی و روحانی جامعه به او میشد، همچنان به کار خواندنش ادامه میداد و هر روز شناختهتر میشد و به شهرهای دیگر هم میرفت.
دیگر نام قمر به عنوان یک خواننده ششدانگ در همه جا شناخته شده بود و آهنگسازان بزرگی چون «روحالله خالقی» و «کلنل وزیری» برایش آهنگ میساختند. در سال ۱۳۰۶ که قرار شد همه نامِ فامیل داشته باشند، او با اجازه از کلنل وزیری نام «قمرالملوک وزیری» را برای سجل خود انتخاب کرد.
با افتتاح رادیو ایران در سال ۱۳۱۹ قمر هم به همکاری با رادیو دعوت شد. او خواننده بزرگی بود. اما آنچه او را قمر کرده بود، فقط صدایش نبود. قمر که کودکی سختی را با فقر و یتیمی گذرانده بود، هیچ پولی از دستمزدهایش را برای خودش نگه نمیداشت و همه درآمدِ خود را با دیگران قسمت میکرد. برای همین هم بیشتر اوقات بیپول بود و حتی مجبور بود در کافهها هم بخواند.
براساس اطلاعات موجود در موزه موسیقی، نزدیک به ۴۲۶ صفحه از صدای قمر پُر شده که تنها یکسوم از آنها باقی مانده است.
قمر در سال ۱۳۳۰در فیلم سینمایی «مادر» به کارگردانی «اسماعیل کوشان» با بازی «دلکش دقایقی» و با همراهی ویولن «ناصر زرآبادی» غزلی از سعدی را اجرا کرد و برای این اجرا دو هزار تومان دستمزد گرفت که آن را هم به «بیمارستان مسلولین شاهآباد» تقدیم کرد.
با آن که دست بسیاری را گرفته بود، اما در روزهای آخر عمر را که بیمار بود و قدرت تکلم از دست داده بود، در فقر گذراند. رادیو ایران هم مستمری او را قطع کرده بود. اگر پیگیریهای «بدیعالزمان فروزانفر»، رئیس دانشکده الهیأت دانشگاه تهران نبود تا مستمری ماهیانه را به او بدهند، شاید بلبل خوشصدای ایران از گرسنگی مرده بود. قمرالملوک وزیری که سهسالی بود سکوت کرده بود، پنجشنبه ۱۴مرداد۱۳۳۸ در خانهای کوچک در دربند چشمانش را برای همیشه فروبست و در حالی میان تشییع کمجمعیت دوستانش در «ظهیرالدوله» به خاک سپرده شد که شهریار برایش سرود:
«از کوری چشم فلک امشب قمر اینجاست
آری قمر امشب به خدا تا سحر اینجاست
آهسته به گوش فلک از بنده بگویید
چشمت ندود این همه یک شب قمر اینجاست
ای کاش سحر ناید و خورشید نزاید
کامشب قمر اینجا قمر اینجا قمر اینجاست»
بر سنگ مزارش همان تحریرهای آشنایش را نوشتند:
«آتشی درسینه دارم جاودانی
عمر من مرگی است نامش زندگانی».
برگرفته از سایت ایران وایر، ۴ اگوست ۲۰۲۳