اسماعیل نوری علا
در برنامه پیش ما به بخش مقدماتی این نکته اختصاص دادیمش که انسان چطوری دنیای اطرافش را یا محیط اطرافش را درک می کند و می فهمد؟ و گفتم که مغز ما در یک اطاق تاریک و بسته به نام جمجمه زندانی است و از طریق پنج وسیله ای دارد از جهان اطرافش عکس می گیرد و به کمک این عکس ها به شناخت جهانش دست پیدا می کند. اما این عکس گرفتن از جهان یا شناخت جهان از طریق این حواس، چندان مستقیم نیست و مغز ما نمی تواند مثل یک دوربین عکاسی عمل کند و آنچه را که می بیند به همانطور درکش بکند، بلکه عکسی که بوسیله حواس پنج گانه ما گرفته می شود، تا به مرکز ادراک و فهم ما برسد، دستخوش چندتا دخالت می شود. دخالت اول همان واکنشی است که خود مغز ما به آن خبر حسی که وارد مغز ما شده نشان می دهد. این واکنش هم مثلا بصورت لذت، ترس و نگرانی و غیره خودش را به این عکس آمده از بیرون می چسباند. به این دخالت یا این واکنش «عاطفه» می گوئیم. بنابراین حسی که از بیرون می آید بوسیله مغز ما با یک واکنشی به نام عاطفه درهم می آمیزد و بعد این پدیده مرکب حس و عاطفه، با دخالت دومی روبرو می شود که به آن «علت یابی» می گوئیم که درواقع این توانائی خاصی است که در اغلب جانداران وجود دارد. عکسی که گرفته شده باید علت وجودی سوژء خودش را هم همراه داشته باشد. مغز ما تصویر پدیده های بدون وجود فهمیدن علت وجودی را نمی پذیرد و اگر عکس ها این علت را با خودشان نداشته باشند، خود مغز یک علتی را برای آن تعیینمی کند و به آن می چسباند. حالا ما یک عکسی داریم که مرکب است، سه لایه، یا سه گانه است یعنی حس آمده، عاطفه به ان برخورده، علت هم مشخص شده، این عکس مرکب می رسد به مرکز ادراک ما، و ما آنچه را که در بیرون از مغز ما اتفاق افتاده درک می کنیم یا می فهمیم. بعدش چه می شود؟ نتیجه این درک و فهم هم فرستاده می شود به انبار یا بایگانی یا قسمت آرشیو مغز ما میرود و در آنجا ضبط می شود. من امروز می خواهم به این بپردازیم که آیا با رسیدن تصویر درک شده و فهمیده شده و ارسال آن به بایگانی، کار مغز ما تمام می شود و یا این تازه آغاز یک روند جدید است؟ و بخش ادراکی ما علاوه بر اینکه عکس مرکب و درک شده را به بایگانی می فرستد، یک نسخه را هم می فرستد به بخش دیگری از مغز که به آن «ذهن» می گوئیم. و کار این قسمت تحلیل و تعقل بر آنچه هائی است که مرکز اداراک به آن فرستاده. اگر دوست داشته باشید که واژه های انگلیسی هم گفته بشود عرض می کنم که حس را می گویند Sensation، عاطفه می شود emotion، علیت یا جستجوی علت را می گویند causality، ذهن را می گویند mind و قدرت و تعقل ذهن را می گویند reasoning. به این ترتیب تصویر مرکبی که حالا می آید، به قسمت تحلیل و تعقل فرستاده می شود. اما قبل از اینکه حالا من مدتی راجع به این قسمت تحلیل و تعقل صحبت بکنم، لازم است است به این نکته هم توجه کنیم که آرشیو مغز ما یک جای ساکن و مرده ای نیست، بلکه دائما در حال فعالیت است و حاصل فعالیت خودش را هم مرتباً به همان قسمت تحلیل و تعقل می فرستد. یعنی قسمت تحلیل و تعقل ذهن ما دو ورودی دارد: یکی آنچه که از مرکز ادراک فرستاده میشود و یکی هم آنچه که از حافظه به آن ارسال می شود. آنچه که از طریق بایگانی به این قسمت فرستاده میشود را می شود حداقل به دو قسمت تقسیم کرد؛ یعنی اگر این چیزی که حافظه می فرستد به قسمت تحلیل و ادراک، همانی باشد که دریافت کرده بوده ما به آن یادآوری می گوئیم یک تجربه یا یک چیزی را که این مسیر را طی کرده بیاد می آوریم. اما در عین حال اگر که تصویرها درهم بشوند، با هم ترکیب پیدا کنند و تصاویرهای کاملا جدیدی را بوجود بیاورند، ما به این روند می گوئم تخیل یا Imagination. تخیل روند خلاق و عحیبی است. بایگانی مغز ما از سرهم کردن تصاویری که از بیرون دریافت کرده، می تواند تصاویر جدیدی بسازد که در بیرون از ما وجود ندارند. مثلا هیچکس تا بحال اژدهای آتشین یا سیمرغ را ندیده، اما چند تصویر حسی/عاطفی در حافظه با هم جفت و جور می شوند و تصویر اژدها و سیمرغ ساخته شده در حافظه ما را به ذهن ما می فرستند و ما این تصاویر خیالی -کلمه خیالی را توجه کنید از تخیل می آید- این تصاویر خیالی را مثل موجوداتی واقعی تحربه می کنیم. بهرحال ذهن ما در واقع یک کارخانه ای است که محصولات عجیب و غریبی دارد که عموماً می توانیم حاصل برخورد با آن محصولات را بگوئیم، تجربه های ما هستند. اما قبل از اینکه به چند و چون این محصولات بپردازم، باید این نکته را حتما اضافه کنم که این محصولات خودشان دائماً بر می گپردند به ورودی مغز ما و دوباره بعنوان یک تصویر جدید، دستخوش عاطفه و علت یابی می شوند و این حاصل جدید هم باز دو مرتبه می رود به حافظه و یک تصویر هم می رود به قسمت تحلیل و تعقل. به این ترتیب یک مدار بسته ای را داریم می بینیم که این مدار بسته مرتب از دو منبع، یکی از تعقل، یکی از بیرون، به ادراک کشیده می شود و این وقتی که به صورت حاصل تعقل در می آید دو مرتبه بر می گردد به ادراک ما و این هی پیچیده تر و بزرگ تر می شود. حالا هم وقتش است که کمی هم بپردازیم به محصولات این قسمت تخیل و تعقل. گفتم که این قسمت مواد خام خودش را یکی از قسمت ادراک و یکی از قسمت بایگانی به دو صورت یادآوری یا تخیل دریافت می کند و یکی از کارهایش هم این است که محصولات خودش را بعنوان مواد خام برگرداند به ورودی های مغز. اما در عین حال تحلیل مواد ادراکی ما و تعقل کردن نسبت به آنها موجب پیدایش محصولات جدیدی می شود که مجموعا ما به آن می گوئیم شناخت ما از جهان، خودمان یا دیگران که در فرنگی به آن می گویند cognition. همانطور که دیدیم، خود این شناخت که محصول قسمت تحلیل و تعقل است هم برمی گردد به وردی مغز، دومرتبه این مسیر را طی میکند و مرتب این قضیه تکرار می شود. و ماحصل این کار، وقتی که شکل جمعی و اجتماعی بخود می گیرد و افراد یک گروه در آن شریک می شوند را ما می گوئیم «جهان بینی». بنابراین تعقل به شناخت می آنجامد و شناخت جهان بینی دست جمعی. جهان بینی که هم متعلق به یک گروه است و هم افراد آن گروه است، در زبان فارسی واژه تازه ای نیست، چون ما در عرفان ایرانی بوجود دو هستی قائل بوده ایم. یکی آن هستی که ما از محیط یا جهان اطراف خودمان می گیریم و به آن می گوئیم جهان و یکی هم آن هستی که معتقدیم نمی شود با حواس آن را دریافت و عارفان به آن می گویند «جان». و اعتقاد دارند که برای دیدن آن جان، یک چشم دیگری لازم است. (که من وار آن بحث نمی شوم) فقط می خواهم بگویم که واژه یا ترکیب جهان بینی حتی در حافظ هم هست. می گوید: «دیدن روی تو را دیده جان بین باید /وین کجا مرتبه مرتبه چشم جهان بین من است». بهرحال من این را شاید در آینده بیشتر راجع به آن صحبت بکنیم فقط خواستم بگویم که واژه ترکیبی جهان بینی در زبان فارسی وجود داشته، اما از وقتی که ما وارد مسائل مربوط به جامعه شناسی و نمی دانم شناخت و غیره شده ایم این را در مقابل یک واژه آلمانی گذاشتیم به نام weltanschauung که welt یعنی جهان و schauun یعنی دیدن. بنابراین یعنی جهان را دیدن که همان جهان بینی باشد. که این کلمه البته اگرچه در فارسی ما جهان بینی را برای آن گذاشتیم در زبان های دیگر کمتر معادل دقیقی دارد اما دیده ام که مثلا در زبان انگلیسی خیلی به آن می گویند aspects of mind ولی ما در فارسی جهان بینی را به راحتی داریم. اجازه بدهید سخنم را جمع بندی کنم. اگر بخواهیم بدانیم که تفاوت مغز ما با یک کامپیوتر چیست؟ می توانیم بگوئیم که هرچه ما وارد کامپیوتر می کنیم که به آن input می گوئیم، فقط بنا بر اراده ما و ویژگی های آن نرم افراری که آگاهانهداریم بکار می بریم تغییر می کند و شکل تازه ای پیدا می کند. اما آنچه که به مغر ما وارد می شود، تا بیاید برسد به مرکز تحلیل و تعقل ما، بخاطر وجود روندهای ناخودآگاهی مثل عاطفه، تجربه های گذشته یا عواملی همچون تخیل، کاملا می تواند دستخوش دگردیسی بشود و ما بتوانیم از جمعه آنها محصولاتی بسازیم که گاهی اصلا شباهتی با تصویر آمده از بیرون ندارد.
ویدیوی کامل این برنامه در لینک زیر: