از مشروطه تا سکولار دموکراسی؛ پیدایش روحانیت مستقل شیعه

اسماعیل نوری علا
ما قصد داریم در تمام این سال روی ۷۳ سال از زندگی کشور و ملت‌مان تمرکز کنیم که به آن می‌گویند «دوران مشروطه» یعنی دورانی که از ۱۲۸۵ شروع می‌شود و در ۱۳۵۸ به پایان می‌رسد. در آن سال ۱۲۸۵ مظفرالدین شاه قاجار که در بستر مرگ افتاده بود، فرمان مشروطه را امضا می‌کند. فرمانی که واجد دستور تشکیل مجلس شورای ملی بود، در همان سال هم اولین مجلس شورای ملی که مجلس موسسان هم به آن می‌گویند با حضور ۶۰ نماینده تهران و بدون حضور نمایندگان شهرهای مختلف کشور -چون امکان انتخابات وجود نداشت- آغاز به کار می‌کند،

اولین قانون اساسی را می نویسد و آن را برای تصویب و امضای نهایی شاه به درباری می‌فرستد که حالا دیگر شاه جدیدی یعنی محمد علی شاه قاجار بر تخت سلطنتش نشسته. گفته می‌شود که همه تغییرات فرهنگی که از آن سال ۱۲۸۵شروع می‌شود و تا سال ۱۳۵۸ یعنی ۷۳ سال بعد در ایران رخ داده، همه ناشی از وجود قانون اساسی مشروطیت است و حکومتی که در سال ۵۸ با رفراندومی که انجام داد نام جمهوری اسلامی را به خودش گرفت، در واقع قانون اساسی مشروطه را لغو کرد و با تشکیل یک مجلس موسسان جدیدی که البته اسمش را گذاشتند مجلس خبرگان، به دوران مشروطیت پایان داد. از نظر من که می خواهیم وارد مطالعه آن ۷۳ سال مشروطیت بشویم، برای این مطالعه درهای ورودی متعددی وجود دارد.

اما دری که من تاکنون در این برنامه ها به روی شما گشوده ام، مربوط به مطالعه فرهنگی این دوران است و احتمالا برنامه کنونی ما هم اخرین برنامه در سلسله برنامه ها است که همچنان من در راستای تهیه مقدمات سفرمان برای بررسی سرگذشت انقلاب مشروطه و بخصوص تحولات فرهنگی ناشی از آن و بعد هم شکست آن به وسیله انقلاب اسلامی صرف می کنیم. اما برای شروع این کار من فکر کردم ما برای هر حال یک چارچوب نظری و مفهوم واژه های مربوط به آن احتیاج داریم و در همین راستا هم بوده که من به خصوص در برنامه گذشته رسیدم به توصیف شش تغییر فرهنگی شش نوع تغییر فرهنگی و شما هم در بخش هم اندیشی همان برنامه نمونه هایی از انواع تغییرهای فرهنگی را که در کشورمان چه قبل و چه بعد از انقلاب ۵۷ روی داد داده مطرح کردید.

اما من می خواهم خدمت شما عرض بکنم که اگر با دقت توجه کنیم، می بینیم که هیچ یک از نمونه هایی که در آن برنامه ارائه دادیم را نمی‌شود در زیر عنوان ششمین نوع تغییر فرهنگی جا داد و اسمش بود، تغییر در جهان بینی. و از نظر من به همین علت هم هست که ما هنوز دقیقا نفهمیدیم که چرا مشروطیت از اسلامیت چنان شکستی خورد که حالا ۴۵ سال است که ما گرفتار مصیبتی به نام حکومت اسلامی شدیم و حکومتی که خودش را فریبکارانه می‌گوید من جمهوری هستم! اما وقتی رئیس جمهورش که همین چند روز قبل در حادثه سقوط هلیکوپتر کشته می‌شود، یک نفر دیگر هست به عنوان ولی فقیه و رهبر مادام العمر که اختیاراتش از همه شاهای دورانی که مشروطه خوانده می‌شود بیشتر است و می آید جلو به مردم می گوید خیالتان جمع باشد که آب از آب تکان نخورده و فقط مهره هایی سوختند تا مهره های بی اختیاری دیگری بیایند و جای آنها را بگیرند. از یک نظر دیگر هم، نمی توانیم بدون اینکه در یک نگاه کلی با شرکت کنندگان در این اتفاقات آشنا شده باشیم و در بیابیم که آنها از چه سوابقی آمده اند چه می‌خواستند، نمی‌توانیم کار را پیش ببریم. در نتیجه به نظر من به نظر می‌رسد که درست است که دوران مشروطه از سال ۱۲۸۵ شروع می‌شود اما ما برای درک اینکه چرا در آن سال به آن وقایع رسیده ایم ناچاریم به چندین صد سال قبل از آن برگردیم و با حوادثی آشنا بشویم که به طور بی سابقه ای ویژگی های همین امروز ما را رقم زده اند و در طی آن قشر روحانیت تشیع ۱۲ امامی را در مقابل یک قشر جدیدی به نام منورالفکران عصر قاجار درگیر ببینیم. اجازه بدهید که اول اندکی با سرگذشت قشر روحانیت آشنا بشویم. از دوران ملک شاه سلجوقی، پادشاه سلسله ترکان سنی مذهب سلجوقی تا زمان سلطنت نادرشاه، از ترکان ایل افشار، ما قشر مستقل و جدا از حکومتی به نام روحانیت نداشتیم و آخوندهای اصلی و گردن کلفت سنی همگی وابسته به حکومت و حقوق بگیر از آن بودند درنتیجه نمی‌توانستند به عنوان یک نیروی مستقل در برابر حکومت بایستند، حتی ۴۰۰ سال بعد یعنی زمانی که شمشیر خون‌ریز شاه اسماعیل صفوی به شیعه کردن ایران پرداخت و حکومت صفوی شکل گرفت و مشغول وارد کردن آخوندهای شیعه از جبل عامل لبنان شد هم باز یک منصبی به وجود آوردند به نام «ملاباشی» که صاحب آن در واقع وزیر امور مذهبی دولت صفوی بود. اما پس از اینکه حکومت شیعه صفوی از نیروهای افغان سنی مذهب شکست خورد، بسیاری از آخوندهای گردن کلفت شیعه و حقوق بگیر دولت صفوی مجبور شدند به طرف عراق فرار کنند. اما وقتی به شهرهای کوهپایه ای سلسله جبال زاگرس رسیدند خبر شدند که دولت سنی مذهب عثمانی آن طرف کوه ها دست به آزار شیعیان زده و برخی از آخوندها را کشته، در نتیجه این فراری ها ناچار شدند در شهرهای مثل بروجرد، الیگودرز، خمین، کرمانشاه، خوانسار، نهاوند، کاشان و بهبهان ساکن بشوند و بمانند و رفته رفته نام این شهرها، به نام فرزندان آنها اضافه شد. یک موج دوم علیه آخوندهای حقوق بگیر دولت صفوی هم با سلطنت نادر شاه افشار آغاز شد. در این مورد یک صحنه ای از تاریخ وجود دارد که یقینا روزی حوادث آن در طی فیلمی به روی صحنه خواهد آمد. یعنی ۳۰۰ و اندی سال پیش نادر قلی افشار حدود ۲۰۰۰۰ نفر را از سراسر ایران در دشت مغان جمع کرد و از آنها خواست تا او را به پادشاهی انتخاب بکنند. و در طی همان روزهای دشت مغان بود که نادرشاه دستور داد تا ملاباشی صفوی را خفه بکنند و حقوق آخوندهای دولتی را هم قطع کرد. و اگر چه کاری به دین اسلام نداشت، اما مذهب رسمی برای خودش انتخاب نکرد، بلکه مذهب شیعه اثناعشری را به عنوان مذهب جعفری، با الهام از نام امام جعفر صادق در کنار چهار مذهب سنی قرار داد. به این ترتیب آخوندهای شیعه که چند قرن حقوق بگیر حکومت صفوی بودند از منبع اصلی درآمد خودشان محروم شدند و مجبور شدند دنبال منابع دیگری بگردند. در آن زمان دو وضعیت در ایران وجود داشت، یکی هرج و مرجی بود که باعث می‌شد تجار بازار نتوانند کار خودشان را به درستی انجام بدهند و یکی هم تق و لق بودن مسئله مالکیت بر زمین های کشاورزی بود که حکومت ها هر وقت به خودشان حق می‌دادند که آنها را تصاحب کنند. درنتیجه آخوندها با از دست دادن منبع حقوق دولتی به زودی منبع درآمد جدید خودشان را در بازار و بزرگ مالکی پیدا کردند.

لات های شهرها را گرد هم آوردند، برای خودشان لشکری درست کردند و مثل یک شرکت بیمه سلامت تجارت بازاریان را در ازای گرفتن پول برعهده گرفتند و برای مالکان زمین ها هم قباله درست کردند که سند مالکیت قطعی آنها بر زمین محسوب می‌شد. مشهورترین آخوندی هم که این جریان را تبدیل به یک قشر به هم پیوسته کرد، علامه محمدباقر اصفهانی بود که بعدها رفت به بهبهان رسید و در آنجا اقامت کرد، به عنوان وحید بهبهانی مشهور شد و او را با لقب «آقا» در واقع احیاگر قشر روحانیت می‌دانند و فرزندانش هم «آل آقا» خوانده می شدند که بعدها اسم دیگری هم به آنها اضافه شد مثل اعتمادی های آل آقا. و به این ترتیب یک قشر جدیدی از آخوند در ایران به وجود آمد که برای خودشان قدرتی داشتند منبع درآمدی داشتند و نسبت به حکومت مستقل بودند. من بقیه این داستان را در هفته های دیگر برای شما شرح خواهم داد الان ما در ایران یک حکومتی داریم و یک قشری به نام آخوند که برای خودشان قدرتی شدند در مقابل حکومت.

ویدیوی کامل این برنامه در لینک زیر: