پرسشی که هفته پیش یکی از هموندان ما در مورد تفاوت بین «مدرنیزاسیون» و «مدرنیته» مطرح کردند، من را به این فکر انداخت که برنامه این هفته را لااقل در ابتدا اختصاص بدهم به تفاوت این دو مفهوم که اگرچه با هم مرتبط هستند اما به دو جنبه مختلف از کار توسعه و تغییر اجتماعی اشاره دارند. و عرض میکنم که مدرنیته یا مدرن شدن، البته دیدم که «تجدد» هم به آن میگویند، ولی تجدد که از جدید شدن میآید با مدرن شدن فرق دارد شما هر کاری را که تغییر بدهید شکل جدیدی به آن بدهید، جدید شدن است ولی مدرن شدن یک معنای خاصی دارد. و این یک هدفی است برای استقرار یک مجموعه از ایده ها، هنجارهای فرهنگی و رویه های اجتماعی. حال اینکه مدرنیزاسیون که بیشتر تجدد را به این اشاره می کنند،
در واقع ظهور عناصر مادی برآمده از اندیشه مدرن است. به عبارت دیگر معمولا باید شما یک تصوری از مدرنیته داشته باشید تا دست به مدرنیزاسیون جامعه خودتان بر اساس آن الگو داشته باشید. یعنی مدرنیته مقدم بر اقدام برای مدرنیزاسیون است و بدون داشتن باوری به عناصر مدرنیته، لزوما اقدام به مدرنیزاسیون نمیتواند ما را به مدرنیته برساند. اما ببینیم که این مشخصات معمولا شش گانه مدرنیته چه ها هستند؟ ببینید مدرنیته، در مرحله اول یک اندیشه برآمده از انسان مداری است. یعنی هر حرفی را که میزنیم هر فکری که میکنیم هر ایده ای که داریم از انسان آمده نه از عالم غیب یا از یک جای نا محسوسی، در عین حال این وابسته کامل است به اندیشه فرد گرایی. یعنی تمرکز بیشتر بر حقوق فردی، خودمختاری و ابراز وجودش. سومی بها دادن به عقلانیت و علم است و در نتیجه باورهای مذهبی، خرافی و غیره را باید کنار گذاشت و از آن هم میشود نتیجه گرفت که چهارمین عنصر عبارت است از کاهش نفوذ دین و افزایش نهادها و ارزشهایی که از دین منبعث نیستند. پنجمین عنصر مدرنیته عبارت است از تلاش برای پیشرفت. براساس این اعتقاد که امکان بهبود و پیشرفت مستمر در جامعه بشری، از طریق پیشرفت های فنی و علمی و اجتماعی ممکن است. و بالاخره عنصر مهم مدرنیته تحول سیاسی است. به معنی توسعه نهادهای دموکراتیک، حاکمیت قانون، افزایش مشارکت سیاسی مردم. بطور خلاصه مدرنیته در مورد وضعیت مدرن بودن است که ویژگی های فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی جوامع مدرن را در برمیگیرد. اما مدرنیزاسیون به یک فرایند مادی اطلاق میشود که از طریق این فرآیند، جوامع با ویژگی های مدرنیته همسو میشوند.
به عبارت دیگر مدرنیزاسیون یک فرایند تغییر و تحول برخاسته از باور به مدرنیته و بروز و تحقق مادی مدرنیته است. مدرنیزاسیون هم شامل عناصر مختلفی است که میشود اینها را یکی یکی شرح داد. مجموعا یعنی شیوهها و فناوری هایی که مربوط می شوند به نهادهای مدرن. اولین عنصر مدرنیزاسیون نو سازی در مورد فرآیندها و تغییراتی است که بتواند جوامع را به سمت دستیابی به مدرنیته سوق بدهد. دومین جنبه اش هم مسئله صنعتی شدن به معنی ظهور صنایعی است که اقتصادها و ساختارهای اجتماعی را متحول میکنند. سومین مسئله مربوط میشود به توسعه اقتصادی به معنی گذار از روش های مثلا تولید کشاورزی به اقتصادهای صنعتی و حتی فرا صنعتی از طریق افزایش بهره وری و پیشرفتهای تکنولوژیکی و رشد اقتصادی. چهارمین عنصر مدرنیزاسیون هم تغییر اجتماعی است. یعنی بر اساس آن باوری که به مدرنیته داریم، ساختارها و نهادهای اجتماعی را تغییر بدهیم. مثلا تغییر شکل خانواده، گسترش سیستم های آموزشی و بهداشتی، پیشرفت فناوری، پذیرش فناوری های مدرن در بخش های مختلف که منجر به بهبود روشهای ارتباطات، مثلا حمل و نقل و تولید میشود. توجه کنیم که جوامع غربی مقدمتا از تصور و باور به اصالت ارزشهای مدرنیته آغاز کردند و بعد براساس این تصور و باور، روند مدرنیزه کردن امورشان دارای معنا و مقصدی شد. حال آنکه بسیاری از جوامع فقط با دیدن مظاهر مادی مدرنیزاسیون غربی، سعی کردند که این مظاهر مادی را اخذ بکنند، بی آنکه تصوری از باور به مدرنیته داشته باشند. در واقع میشود گفت که در ایران هم، تقریبا همین اتفاق اخیر رخ داد و شیفتگی نسبت به مدرنیزاسیون مقدم بر باور و اجزای درونی مدرنیته بود. حالا اگر برگردیم به آن سه گروه از منوالفکرهای عصر مشروطه و ببینیم که آنها چه می خواستند بیشتر مسئله دستگیر ما میشود. گروه اول که گفتم اصلاحات چی های اجرایی و مدرنیت بودند، در واقع نمایندگان مدرنیزاسیون، بدون مدرنیته هم محسوب میشدند.
فهرست خواسته های آنها هم بسیار بود. ایجاد ثبات اقتصاد، سیاسی، مبارزه با فساد، افزایش سطح سواد در کشور، تحول علمی و فرهنگی، اقدام در جهت گستراندن عدالت در سطح اجتماع، قطع نفوذ اجانب و استعمارگران، حفظ استقلال و تمامیت ارضی کشور، ریشه کن کردن فقر، اعزام دانشجو به فرنگ، آوردن ماشین چاپ، انتشار روزنامه، برپا داشتن دارالفنون، ایجاد قشون، اصلاح و نوسازی ایران و ایجاد عدالتخانه و همچنین تحدید نفوذ روحانیان. گروه دوم هم در واقع نظرشان دادن یک اصلاحات مذهبی بود برای جلوگیری از اجتهاد، از صدور حکم تکفیر، فتوای قتل، خرید و فروش آب و خاک اماکن مقدسه بوسیله روحانیت. تنها نویسندگان و متفکران منورالفکر گروه سوم بودند که به مفهوم مدرنیته و لوازم آن توجه داشتند و معتقد بودند جامعه ای که به مدرنیته باور داشته باشد میتواند مدرن بشود. حالا منورالفکرهای مشروطه در واقع پیش از پذیرش لوازم مدرنیته بیشترشان خواستار استقرار مدرنیزاسیون شده بودند و تنها متفکرینی مثل میرزا فتحعلی خان آخوندزاده -که در برنامه پیش گفتم- معتقد بودند که باید با خرافات و فناتیزم مذهبی در ایران جنگید و طوایف اسلام را از خواب غفلت و نادانی بیدار کرد و نشان داد که در اسلام هم میشود پروتستانتیزم به وجود بیاید. حال اگر بخواهیم گفتمان برآمده از آمال این سه دسته را در یک عبارت خلاصه کنیم،
می توانیم بگوییم که آن بخشی که مربوط به مدرنیته میشد در واقع خواستار سکولار دموکراسی بود. و آن بخشی که مربوط به مدرنیزاسیون میشد، در واقع توجهی به این مدرنیته یا سکولار دموکراسی نداشت و میخواست ظاهر مملکت را نو بکند. و در نتیجه این سکولار دموکراسی فقط میتوانست گوهر اندیشه کسانی باشد که دست به مدرن کردن جامعه می خواستند بزنند. یعنی از نظر اندیشگی، مشروطه باید چنین معنایی میداشت: مشروط کردن مدرن سازی ایران به اصول و ارزش های مدرنیته. اما آیا واقعآ این امر را می توانیم در مورد کوشندگان مشروط صادق بدانیم؟ آیا در میان منورالفکران در قدرت نشسته ای که قصدشان نوسازی ایران بود، وجوب تقدم مدرنیته بر مدرنیزاسیون، امری پذیرفته و بدیهی محسوب میشد؟ من فکر میکنم پاسخ به این پرسش ها را میشود در حوادثی یافت که در همان سال اول صدور فرمان مشروطه پیش آمدند
ویدیوی کامل این برنامه در لینک زیر: