من امروز میخواهم کمی به نکتهای بپردازم که در زمینه تاریخ و جامعه شناسی و سیاست همیشه یک موضوع چالش برانگیزی بوده. در فارسی به آن می گوییم «نقش شخصیت در تاریخ» نقشی که تا بحال در مورد صحت و کذب آن بحثهای فراوانی شده، چرا که از یک سو نمیشود نقش بخش برخی از شخصیت های تاریخی و رهبران تأثیرگذار را در شکلگیری رویدادهای تاریخی منکر شد و ویژگیهای شخصی آنها، جاه طلبیهای آنها و تصمیمات آنها را در شکلدهی وقایع تاریخی منکر شد،
اما از سوی دیگر نمیشود نپذیرفت که نیروهای گستردهتری مانند شرایط اقتصادی، جنبش های اجتماعی، حتی پیشرفت های تکنولوژیکی و روندهای فرهنگی، نقش مهمی در شکلدهی به تاریخ ندارند و این شخصیتها فردی هستند که تاریخ را میسازند. بخصوص که رویدادهای تاریخی اغلب ناشی از کنشها و حرکتهای جمعی هستند تا اقدامات مجرد فردی. در نتیجه باور غالبی این شده که اگرچه شخصیت ها میتوانند در تاریخ نقش داشته باشند، اما آنها را فقط باید یکی از عوامل متعددی دانست که تاریخ را میسازند. و رویدادهای تاریخی معمولا ناشی از ترکیبی از کنشهای فردی، نیروهای اجتماعی گستردهتر و تعامل پیچیده آنها محسوب میشوند. اما این هم است که همیشه میشود برگشت به تاریخ گذشته نگاهی کرد و پرسشهایی را مطرح ساخت که با واژه «اگر» آغاز میشوند. مثلا میشود پرسید، اگر ناصرالدین شاه با کشتن امیرکبیر موافقت نمیکرد و امیر میتوانست اصلاحات گستردهای را که آغاز کرده بود بسط بدهد، چه میشد؟ یا اگر خود امیر در مقابل فشار آخوندها و درباره ناصری تسلیم نمیشد و دست به کشتار بابیها و بهاییان نمیزد، آیا سرنوشت امروز ما همینی بود که هست؟ من درواقع امروز میخواهم شما را با یک –اگر- دیگر هم درگیر کنم. میدانیم که مظفرالدین شاه قاجار ۵۵ ساله بود که مُرد و از این ۵۵ سال ۴۵ سال را به ولیعهدی گذراند و فقط ۱۰ سال آخر را پادشاه بود و در همین ۱۰ سال پادشاهی هم ۳ بار به فرنگستان سفر کرد و رفته رفته بیشتر متوجه عقب ماندگی وخیم کشور شد. همچنین می دانیم که او ۴ ماه پس از اینکه فرمان تشکیل مجلس شورا را امضا کرد و چند روز پس از موافقت با اولین قانون اساسی ایران که مجلس شورای اول تهیه کرده بود، چشم از جهان بست. و اگر چنین نمیشد و پسرش محمد علی میرزا به جای آن نمینشست، میشود پرسید که، اگر او چند سال دیگر هم زنده بود، آیا تاریخ عصر ما و حتی روزگار کنونی ما همین میشد که الان هست؟ شاید در پاسخ به این پرسش است که من در واقع در این سری از برنامهها و همین وقت مختصری که در هفته برای شما سخن میگویم، میخواهم توضیح بدهم که اساسا آنچه را ما لااقل برای ۷۰ سال مشروطه خوانده ایم در واقع جریانی کاملا ضد مفهوم مشروطه بوده و به همین دلیل هم معتقدم که ما سکولار دموکراتهای فرزندان آن سکولار دموکراتها، اگر چه مظفرالدین شاه را تشویق کردند که امضای فرمان معوج آنچه که به آن میگوییم فرمان مشروطه، اما در واقع فرمان تشکیل مجلس اول بود، با این امید که پس از تشکیل مجلس شورای ملی بتوانند نهادی سکولار و دموکرات را در ایران برقرار کنند، اما در همان روزگار به دست دشمنان تاریخی سکولار دمکراسی که آخوندها باشند، شکست خوردند و این نامردان نگذاشتند که سکولار دموکراسی در متن قانون اساسی مشروطه جاری بشود. و در عین حال هر حاکمی را هم که نخواست مواد دلخواه آنها را اجرا کند، بعد به قانون شکنی و دیکتاتوری متهم کردند. چرا این حرف را می زنم؟ برای اینکه فکر میکنم خواست واقعی مشروطه خواهان، برقراری حکومتی بود که از یک طرف در آن آخوند و شریعت توضیح المسائلش به قانون اساسی و کار ۳ قوه مقننه و مجریه عدلیه راه پیدا نمی کردند. یعنی همین که فرنگیها به آن می گویند «حکومت سکولار» و در عین حال اگر هم مملکت می خواست یک رئیس نمادین به نام شاه داشته باشد، باید به او اجازه داده نمیشد که در کار ۳ قوه مستقل از هم دخالت کند و این مردم باشند که بتوانند مقامات مملکت خودشان را هم نصب و هم عزل کنئد که به این یکی میگویند «دموکراسی». من معتقدم مشروطهای که در سال ۱۲۸۵ یعنی ۱۱۸ سال میرفت در ایران عصر مظفرالدین شاه شکل بگیرد، با مرگ او نه سکولار شد و نه دموکرات و در نتیجه مطالبه سکولار دموکراسی تا همین امروز پاسخ خودش را از تاریخ معاصر کشورمان نگرفته و به این دلیل است که میگویم، مرگ مظفرالدین شاه را میشود یکی از بدشانسیهای مشروطهخواهان راستین دانست.
چرا که او در دوره بلند ولیعهدی خودش تلاش کرده بود تا با نخبگان و کسانی که در عصر ناصری به دنبال اصلاحات بودند روابط دوستانه برقرار کند. خودش تفکرات ترقیخواهانهای داشت و با برقراری ارتباط با روشنفکران، آنها را تشویق به پیشرفت میکرد. حتی از او حکایت کردند بعد از امضای قانون اساسی اول ۵۱ مادهای مجلس اول، گفته بود حالا میتوانم راحت بمیرم. در حالی که مرگ او سرآغاز جریان دیگری بود که همه آرزوهای مشروطه خواهان راستین را برباد داد. اما این داستانی است که در برنامههای آینده به آن خواهیم پرداخت. نکته مهم این است که بدانیم آنچه در فرمان تشکیل مجلس شورا، که امروز به غلط آن را فرمان مشروطه میخوانند آمده بود و ما در برنامه گذشته به آن پرداختیم، همان موقع هم چندان باب طبع منورالفکرهای درباری نبود. آنها اگرچه در تابستان ۸۵ این نگرانی عمده را داشتند که به احتمال زیاد عمر شاه تا عید نوروز ادامه نخواهد یافت و محمد علی میرزا پسر و ولیعهد او که سر دُم نشسته بود که پدرش بمیرد و او تاج بر سر بگذارد با همه دلبریهایی که از منورالفکرهای مشروطه خواه میکرد، کلا با مشروطیت مخالف بود. در نتیجه آنها میکوشیدند فرمان و موافقت شاه برای تشکیل مجلس شورا را تا شاه زنده است از او بگیرند. البته میدانیم که اگرچه این امضا گرفته شد اما برخی از مشروطهخواهان درباری در همان روزهای اول پس از امضای فرمان شاه به فقدان مطالبی مثل «حقوق ملت» در این متن معترض شدند و در نتیجه ۲ روز بعد یک فرمان دیگری صادر شد که در آن عبارت «افراد ملت» به جای رعایا آمده بود. اما به جبران آن عبارت «مجلس شورای ملی» را تبدیل به مجلس شورای اسلامی کرده بودند. و در نتیجه این فرمان هم مورد انتقاد قرار گرفت. اما توجه کنید که در همین ۲ اعتراض حرف از ملت و صفت آن که ملتی یا ملی باشد، بود. سرانجام در ۱۸ امرداد ۸۵ شاه با تشکیل مجلس شورای ملی موافقت کرد، اما تاریخ رسمی فرمان را همان ۱۳ مرداد نوشتند که سالروز تولد شاه بود. میدانیم که مظفرالدین شاه درست ۴ ماه بعد از امضاء این فرمان چشم از جهان بست. لذا مشروطه خواهان فقط مهلت اندکی داشتند که قبل از به تخت نشستن محمد علی میرزا، قانونی را که امروز به قانون اساسی اول معروف است، بنویسند و به امضای شاه مریض برسانند.
یعنی آنها به سرعت یک مجلس موقت که از آن بعنوان «مجلس موسسان» هم نام برده میشد، برای تدوین نظامنامه انتخابات مجلس در تهران برپا کردند که نمایندگان آن عمدتا تجار، روحانیون، موسسین و رؤسای اصناف بازار بودند. این نظامنامه یک ماه بعد از امضاء فرمان یعنی در شهریور سال ۱۲۸۵ تهیه شد و بلافاصله انتخابات تهران که به آن دارالخلافه می گفتند انجام شد. گفتند که چند روز پیش از افتتاح مجلس اول مظفرالدین شاه سکته کرد اما او را مداوا کردند. با این همه در روز افتتاح مجلس که مراسم آن در دربار و در حضور شاه انجام میشد، مظفرالدین شاه به سختی در مراسم حاضر شد و با چشمانی اشک آلود و صدایی سنگین اظهار خوشحالی کرد از اینکه مجلس اول دارد تشکیل میشود. سفیر فرانسه که در مجلس حضور داشت در نوشته های خودش نوشته که: «آن روز وضعیت شاه خوب نبود، زبان او سنگین و حالت صورتش دفرمه شده بود و صحبت های او چندان مفهوم نبود.» پس از این مراسم نمایندگان به سرعت دست به کار نوشتن قانون اساسی ایران شدند و توانستند سندی را تهیه کنند که چند روز مانده به مرگ شاه به امضاء او برسد. اگر به مفاد این سند که از قانون اساسی بلژیک اقتباس شده بود نگاه بکنیم، آن را سندی می بینیم که به قول دوست از دست رفته من محمد امینی، شاید تنها سند سکولاری باشد که از آغاز تا پایان دوران مشروطه به دست آمده. اما گردش روزگار چنان بود که با مرگ مظفرالدین شاه روند باطل کردن همه ملاحظات سکولار دموکرات مندرج در این قانون ۵۱ مادهای برای همیشه شروع شد و این قانون به دست فراموشی سپرده شد. اما اجازه بدهید پرداختن به این سند و اینکه چرا میشود آن را سند سکولار نامید به برنامه بعدی موکول بشود
ویدیوی کامل این برنامه در لینک زیر: