محمود عاشوری
آنچه در اکثر تحلیل هایی که در هفته ها و روزهای اخیر در مورد تشدید فشار آمریکا بر حکومت اسلامی در نظر گرفته نشده نقش مردم در این معادلات است. در این مورد توضیح می دهم.
رویکرد آمریکا و غرب در رابطه با حکومت اسلامی بر این اساس استوار بوده که از تنش آفرینی آن به نام انقلابیگر در منطقه بکاهد و آن را به یک «رژیم متعارف» تبدیل کند. يک «رژیم متعارف» می تواند، همانند رژیم های متعادل اسلامی در پاکستان، عربستان سعودی، و یا همانند رژیمی سکولار و مترقی مثل کره جنوبی و یا سنگاپور باشد. این هر دو نمونه می توانند، در ساختار سیاسی و اقتصادی موجود جهان نقش «نرمال» خود را ایفا کنند. در اين منظر، عربستان در کنار اسرائیل با ساختارهائی کاملا متفاوت (جدای از اختلافات مرزی و مذهبی) به پیشرفت و زندگی خود ادامه می دهند.
اما پرسش آن است که چه عاملی تعیین می کند که رژیم پایدار و متعارف آینده ایران کدامیک از اين سیستم ها خواهد بود؟ آیا برای غرب و آمریکا فرقی می کند اگر سیستمی مثل پاکستان یا، بر عکس، مثل کره جنوبی در ایران مستقر باشد؟ آیا اصولا آمریکا و اروپا برای تبدیل یکی به دیگری هزینه خواهند کرد؟
جواب من این است که از نظر منافع غرب اصولاً فرقی اساسی بین این دو سیستم نیست.
چیزی که غرب و آمریکا در زمان اوباما بدنبال آن بودند و تصور می کردند کم هزینه ترین راه برای تبدیل رژیم سرکش اسلامی به یک رژیم متعارف است، تبدیل کردن آن به یک حکومت اسلامی معتدل همچون پاکستان بود و نیرویی هم که می خواست این پروژه را عملی کند نیروی اصلاحات بود. تمام سیاست و امکانات غرب و آمریکا در پشتیبانی از اصلاحات و تضعیف اصولگرایان و تمامیت خواهان بود به امید بقدرت رساندن اصلاح طلبان و تبدیل رژیم سرکش اسلامی به سرپرستی اصولگرایان به حکومت اسلامی معتدلی به حاکمیت اصلاح طلبانی چون موسوی و کروبی یا معتدلینی چون رفسنجانی.
حرکت مردم در خیزش ۸۸ تمام این استراتژی را به شکست کشاند؛ مردمی که با ترک برداشتن حاکمیت خواست خود را،که سرنگونی کل حکومت بود، با تمام توان در خیابان ها فریاد زدند و یک بار دیگر با توانی شگرف، که تمام دنیا را مبهوت کرد، در دی ماه ۹۶ بدون رودربایستی با اصلاح طلبان خواستار دور ریختن کل اسلام سیاسی به زباله دان تاریخ شد.
تاثیر مردم و خواست آنها به این صورت مُهر و تاثیر خود را به استراتژی آمریکا و غرب گذاشته است. به همین دلیل است که اکنون مایک پمپئو می گوید “ما به خواست مردم ایران توجه می کنیم” و یا “وزیر خارجه اصلی ایران قاسم سلیمانی است نه ظریف”. این بیانات از یک طرف نشانی از شنیده شدن صدای مردم – لااقل از طرف آمریکا – را با خود دارد و، از طرف دیگر، حکايتگر شکست استراتژی سرمایه گذاری روی اصلاح طلبان است.
به این دلایل، فشار حد اکثری روی رژیم و بعدا مذاکره، نه برای متعارف کردن حکومت اسلامی (اگر چه ترامپ میگوید) بلکه برای سرنگونی کامل این رژیم می باشد. چون اصولا «استراتژی متعارف شدن» توسط خود مردم در خیابان ها با شکست کامل مواجه شده و این را هر سیاست مداری از جمله هیئت حاکمه آمریکا می داند.
اینجاست که می بينيم ارادهء مردم در معادلات سیاسی آیندهء ایران نقش اساسی را بازی می کند. خواست امروز مردم کشورمان سرنگونی کامل رژیم جنایتکار و فاشیست حکومت اسلامی، و دقیقاً به معنی روی کار آوردن رژیمی سکولار و دمکرات، می باشد؛ رژیمی که ذره ای سر سازش با اسلام سیاسی ندارد.
از آنجا که مردم ما به دفعات در هر لحظه که امکان وجود پیدا کرده اند نابودی کل رژیم را خواسته اند، این فاکتور اصلی تعیین کننده در استراتژی آمریکا در رابطه با رژیم کنونی – چه بصورت مذاکره یا، چه از راه تشدید فشارها، و یچه احیانا گزينهء جنگی نیابتی است. و این فرصتی گرانبها برای نیروهای سکولار و آزادیخواه سرنگونی طلب محسوب می شوند.
سوال اصلی هم درست چنین است که آیا جبهه سکولار دمکرات آمادگی بهره برداری از این موقعیت تاریخی را داراست یا خیر؟
۱۳ خرداد ۱۳۹۸ – ۳ ژوئن ۲۰۱۹