قصهء “حق تعیین سرنوشت”

منوچهر يزديان

«حق» به معنی انجام کاری است که قانون اجازه آن را داده و یا انجام آن کار ممنوعیت قانونی نداشته باشد. ترکیب “تعیین سرنوشت” بخودی خود بی معنی است. چرا که بلافاصله این پرسش مطرح میشود که “کدام سرنوشت” و “سرنوشت چه کسی”؟
آیا منظور تعیین سرنوشت شخصی بر پایهء مادهء دوم اعلامیه جهانی حقوق بشر است یا تعیین سرنوشت اموال خود یا اموال دیگران، تعیین سرنوشت فرزندان، و از این دست؟ خلاصه کدام سرنوشت؟
در پهنهء سیاسی ایران، پاره ای از سازمان هائی که خود را منسوب به منطقه، طایفه، زبان و فرهنگ ویژه ای می دانند خواهان “حق تعیین سرنوشت” برای منطقه و قوم خود می باشند. و البته معلوم نمی کنند که آیا این حق را هم اکنون دارند یا در آینده باید به آن ها داده شود. این تعیین حق سرنوشتی که اینان مطرح می کنند چیزی نیست جز اعمال حاکمیت گروه های مزبور بر مناطقی که آن ها “از خود” می دانند. در عین حال، گاهی و بیشتر در گذشته، آن ها از داشتن “حق خودمختاری” هم صحبت می کردند که در سال های اخیر به تدريج به داشتن “حق تعیین سرنوشت” تبدیل شده است.
موارد دیگری از مقولهء حق تعیین سرنوشت موضوع مردم سرزمین های استعمارزده ای است که پس از پیروزی بر استعمارگران، بر طبق حقوق بین المللی توانسته اند استقلال خود را تحت عنوان “تعیین حق سرنوشت” بدست آورده و بعنوان کشوری مستقل توسط جامعه بین المللی به رسمیت شناخته شوند.
مورد دیگر از تعیین حق سرنوشت در کشورهائی اتفاق افتاده است که شهروندان آن پس از جنگ های خونین بین شهروندان آن کشور و دخالت جامعهءبین المللی کشور جدیدی در کنار کشور قدیم تأسیس نموده اند.
موارد دیگری از حق تعیین سرنوشت،که بیشتر در جوامع غربی در جریان است، روندی است دموکراتیک بر اساس قوانین ملی این کشورها و با رعایت حقوق بین المللی.
اما هیچکدام از موارد بالا شامل ایران کنونی نمی شود. ایران سرزمین مردم ایران است و حکومت های آن همواره همهء کشور، در تمامیت اش، را در تسلط داشته و نیازی به مستعمره کردن بخش هائی از کشور نداشته اند. بنابراین صحبت از استعمار ایرانیان بر یکدیگر بیهوده است. در همین رابطه سرکوبی که حکومت های مسلط بر ایران بر مردم ایران وارد کرده و می کنند هرگز رنگ طایفه ای، قومی و زبانی نداشته است. با این افزوده که حکومت اسلامی چیره بر ایران در چهل سال گذشته هموطنان سنی، زرتشتی، مسیحی و یهودی را از بسیاری از حقوق شهروندی محروم کرده و حتی به نابودی کامل هموطنان بهائی کمر بسته است. باورمندان به ادیان فوق الذکر در سراسر ایران پراکنده هستند و هیچکدام قوم یا طایفه زبانی یا فرهنگی خاصی را تشکیل نمی دهند. همچنین قابل یادآوری است که سلسله های صفوی، افشار و قاجاز ترک تبار بوده اما همگی از زبان فارسی که همواره زبان مشترک ایرانیان بوده است در حکومت و مراوداتشان استفاده می کردند.
به امروز برگردیم. رژیم اسلامی در ایران مانند هر حکومت ایدئولوژیک دیگر فرزند خلف اعمال تبعیض، استبداد و خشونت است. این تبعیض و استبداد در لایه های بسیاری بر ایرانیان اعمال می گردد. فقر و مکنت، بی حقوقی، بی عدالتی و تحقیر و بی حرمتی ملت از هر تبار و طایفه ای که باشند حاصل منطقی تمام و کمال یک رژیم استبداد مذهبی است. سیطرهء این نکبت و مهنت سراسر ایران را گرفته است، خواه ترک، کرد و گیلک و فارس زبان باشی خواه بلوچ و ترکمن یا عرب.
ایران سرزمین مشترک همهء ایرانیان است. این همهء ایرانیان هستند که ناگزیر باید حکومت اسلامی چیره بر خود را سرنگون کرده و ریشهء استبداد و تبعیض را برکنده و کشوری آزاد، با ملتی سربلند و مرفه، پایه ریزی کنند.
در عين حال، منطقاً می توان ديد که سازمان های سیاسی ای که خود را منسوب به یک طایفه یا قوم می دانند، اگر بخواهند نخست به سرنوشت ايران بيانديشند، باید آرزوهایشان را گسترش داده و آن ها را در چهارچوب کشور و ملت ایران مطرح نمایند. مردم ایران از هر تبار و طایفه و فرهنگ و زبان در مقابل حکومت اسلامی تبعیض و استبداد قرار گرفته و در این امر يگانگی دارند. وظیفهء سازمان های سیاسی حفظ اين يگانگی و کوشش برای تأسیس حکومتی دموکراتیک، سکولار و مبرا از هر نوع تبعیض و استبداد است.
داشتن حق سرنوشت، به زبان غیر حقوقی، چیزی نیست جز آنکه ملت ایران که از آحاد متساوی الحقوق شهروندان ایران تشکیل شده تصمیم بگیرند حکومت اسلامی را سرنگون کرده و از ویرانه ای که حکومت اسلامی بجای گذاشته است ایرانی متحد و یکپارچه، آزاد و مرفه بسازند؛ ایرانی که جوانان اش بتوانند پس از تحصیل کار مناسب پیدا کرده و در امنیت بتوانند زندگی کنند.
در اين راستا يک حکومت سکولار دموکرات باید بتواند آزادی، رفاه و آسایش آحاد مردم ایران را همچون خدمتکاری درستکار تضمین نماید.
۱۵ ارديبهشت ۱۳۹۸ – ۵ ژوئن ۲۰۱۹