اسماعیل نوری علا
کار و اشتغال، اشتغال یا شغل داشتن وابسته به عوامل متعددی است که ماهیت آن در یک زندگی معمولی به معنای غیرایدئولوژیک با ماهیت آن در یک جامعه غیرمعمولی که مثل جامعه ما ایدئولوژی زده است، فرق می کند. و در نتیجه مسئله اشتغال و ماهیت عوامل زیربنایی آن میتواند بهعنوان سنجه ای در راستای تشخیص چگونگی جوامع از لحاظ ایدئولوژی زدگی به کار برود. ابتدا توجه داشته باشیم که بی تردید در این لحظه از تاریخ زندگی بشر بر روی کره زمین، بعد از بهداشت و تحصیل، داشتن شغل و داشتن درآمد، مهمترین اتفاقی است که برای افراد جامعه پیش می آید. درست است که آدمیان معدودی هستند که بدون داشتن شغل هم از منابع مالی ویژه ای برخوردار هستند که برای آنها امکان داشتن یک زندگی مرفه را فراهم میکند. اما اینها استثنا محسوب میشود و در تمام جوامع، انسانی که پا به زندگی اجتماعی می گذارد محکوم به این است که برای خودش شغلی دست و پا کند و بتواند با استفاده از درآمد ناشی از آن، امور روزمره زندگی خودش را اداره کند. کارل مارکس آفریننده اندیشه معروف به «مارکسیسم» معتقد بود که انسان در طول تاریخ از مراحل مختلفی گذشته و جوامع پیشرفته بشری حالا در مرحله موسوم به «بورژوازی» به سر میبرند و بعد هم وارد دوران تسلط «سوسیالیسم» به معنای اولویت دادن جمع بر فرد انسان می شوند. و بعد به مرحله «کمونیسم» میرسند. میگویند یکبار از مارکس پرسیدند که در دوران کمونیسم انسانها چه خواهند کرد؟ او هم جواب داد که در آن روزگار فرد انسانی در آزادی کامل به سر خواهد برد و خواهد توانست صبحش را به شکار، بعد از ظهرش را به ماهیگیری، عصرش را به گوش دادن به موسیقی و شبش را به خواندن کتاب بگذراند. و به طور خلاصه به هر فعالیتی که دوست داشته باشد، مشغول بشود. حالا جدا از اینکه اصلاً چنین وضعیتی برای انسان های آینده امکان پذیر هست یا نه، و اصلا آیا میشود این داستان علمی ناممکن را به عنوان وضعیتی ممکن تصور کرد یا نه، می شود دید که در این نظریه انسان توانسته خودش را از اجبار داشتن شغل، آزاد کند تا به هر فعالیتی که دوست دارد مشغول بشود. یعنی اگر چه که واژه شغل و واژه مشغول هر دو از یک ریشه می آیند، اما در ماهیتشان ۱۸۰ درجه با همدیگر تفاوت دارد و انسان ناگزیر است که تا رسیدن به سرمنزل مشغولیت ها در جستجوی شغل باشد. اما داستان این است که وضعیت یک جامعه رها شده از شر ایدئولوژی با وضعیت یک جامعه غیرمعمولی مثل جامعه ایرانیان در بند حکومت ایدئولوژیک اسلامی، تفاوت خیلی زیادی دارد. در یک جامعه معمولی و غیرایدئولوژیک، اگر چه داشتن شغلی یک ضرورت اجتنابناپذیر است اما برنامه ریزی های اجتماعی به چند امر مهم معطوف است:
۱- ایجاد هر چه بیشتر کار و شغل برای اعضای جامعه.
۲- کوشش برای اینکه تا حد ممکن از اجباری بودن ناهنجار کار کاسته بشود.
۳- نزدیک کردن ویژگی های کار به علاقه های شاغلان بطوری که در انجام کار، صورتی رغبت برانگیز پیدا کند.
۴- بالا بردن میزان درآمد از یک شغل تا حداکثر ممکن.
۵- کم کردن ساعات کار و افزدون به تعطیلات.
۶- برنامه ریزی کردن برای مواجهه با تغییرات سریع جامعه، تکنولوژی، بازار کار، شیوه تولید و شیوه زندگی که باعث می شوند مشاغل جدیدی بوجود بیایند و مشاغل دیگر از بین بروند.
۷- در نظر رفتن تخصصی شدن بسیاری از مشاغل جدید که ویژگی های نوینی را برای داشتن شرایط و مهارت ها ضروری میکند.
۸- ایجاد تناسب بین ساعات کار و ساعات فراغت، به طوری که ضرورت های شغلی باعث فرسودگی شاغلان نشود.
البته این فهرست را می شود باز هم ادامه داد اما به نظر میرسد که همین مقتضیات مراعات شده در جوامعی که زندگی معمولی را برای افراد جامعه فراهم میکنند، کلاً در جامعه نابهنجاری مثل جامعهای که به وسیله حکومت اسلامی-ایدئولوژیک در ایران آفریده و اراده شده، ناموجود هستند و در صورت وجود هم شامل همه افراد جامعه نمیشوند. مثلا اگر مورد ایجاد شغل را در نظر بگیریم، جوامع پیشرفته تلاش میکنند که مرتباً بر تعداد مشاغلی که در بازار کار عرضه میشود اضافه کنند و آمارهای مربوط به مشاغلی که افزوده شدند، خودش از موفقیت برنامهریزان حکایت می کند. در عین حال تعداد شغل های موجود در بازار کار را بیشتر میشود از طریق توسعه تولیدات و خدمات مربوط به آنها افزایش داد. حکومت اسلامی مسلط بر ایران، درست در جهت عکس این روند عمل کرده و به خصوص به خاطر وجود درآمد سرشار نفت از یک سو و باج دادن به کشورهایی مثل چین و روسیه از سوی دیگر، می تواند بدون نگران بودن از کاهش تعداد شغل در بازار کار سرپا بماند و با تعطیل تولید داخلی و افزایش واردات، که خودش میتواند باعث رونق محیط تولیدی کشورهای دیگر بشود، روز به روز از تعداد مشاغل موجود در کشور کم کند و علاوه بر آن با استفاده از رقابت ناشی از این کمبود، درآمدهای ناشی از شغل را کاهش بدهد. نتیجه این وضعیت را به راحتی می شود دید و ما در اینجا تنها به بارزترین آنها اشاره میکنیم:
۱- عدم ارتباط بین سیستم آموزشی و تحصیلی با بازار کار، در نتیجه این وضعیت هیچ کدام از سطوح آموزشی با در نظر گرفتن نیازهای شغلی موجود در بازار کار برنامه ریزی نمی شوند. مدارس و دانشگاه ها فارغالتحصیلاهایی را وارد جامعه میکنند که اکثراً تخصص زیادی ندارد و اگر هم دارند برای تخصصشان شغل مناسبی پیدا نمی شود.
۲- وجود ایدئولوژی و پیدا شدن تبعیض ناشی از آن، جامعه را به خودی و ناخودی تقسیم میکند و زیانی که از این بابت پیش میآید خودش منجر به محرومیت بخشهای بزرگی از جامعه در امر دستیابی به مشاغل مناسب میشود.
۳- بی نیازی حکومت از وجود مشاغل تولیدی، از یک سو باعث ایجاد مشاغل غیرضروری برای تامین مالی دارندگان پارتی می شود و از سوی دیگر بر اختلاف طبقاتی جامعه افزوده میشود و حکومت را به سرکوب ناراضیان وا میدارد.
اگر به وضعیت جوانان کشورمان دقیق بشویم، میبینیم که همین عوامل چطوری آنها را به صورتی دردآور بی آینده می کند و فقدان شغل و فقدان درآمد ناشی از آن، از یک سو باعث میشود که جوانان نتوانند از خانواده جدا و مستقل بشوند و از سوی دیگر باعث میشود که نان آور های خانواده وادر بشوند به هر کاری تن بدهند و همین موضوع باعث افزایش تعداد مشاغل غیراخلاقی، قاچاق، دزدی و فحشا می شود و اینگونه کارها را تبدیل به هنجار قابل پذیرش جامعه می کند. جدا از این ناهنجاریها، فقر، ناتوانی مالی و استیصال همگی به وجود آورنده سرخوردگی، بیکاری های روانی و دست زدن به خود آزاری، اعتیاد و خودکشی می شود. اما بگذارید این بحث دل شکن را در همین جا خاتمه بدهیم و به این نکته بپردازیم که تنها راه نجات از این وضعیت از بیخ و بن کندن شجره خبیثه حکومت اسلامی و مستقر ساختن یک حکومت سکولار دموکرات غیر ایدئولوژیک است که بتواند کارآفرینی کند، درآمد ایجاد کند و سیستم آموزشی را با نیازهای شغلی جامعه آشتی بدهد و به جوان ایرانی اجازه بدهد که سرفرازانه صاحب شغل و درآمد بشود و به کمک آن بتوانند مستقل بشود. تحصیلاتش را همانطور که میخواهد ادامه بدهد ازدواج کند و تشکیل خانواده بدهد.
ویدیوی کامل این برنامه در لینک زیر: