خواب عمیق اجباری

کتایون
این کما، استعاره‌ از سرنوشتی است که حکومت برای هم‌نسلان آرمیتا رقم می‌زند؛ استعاره‌ای از آن‌چه بر سرشان می‌آورد تا مبارزه را فراموش کنند و به خوابی عمیق و اجباری بروند. ضربه‌ی واردشده بر سر آرمیتا، ادامه‌ی دهه‌ها سرکوب سیستماتیک جمهوری اسلامی است که همه‌ی ما در روزمره‌مان تجربه کرده‌ایم.

میان خواندن خبرهای چندین‌باره درباره‌ی مرگ مغزی آرمیتا که انگار برای کنترل خشم ماست، به این فکر می‌کنم که آیا او خواب هم می‌بیند یا تنها درون یک سیاهی محض گیر کرده است. پزشکان می‌گویند علائم مغز در کما، نشان از حالت معمول خواب دیدن ندارد اما افرادی که از کما برگشته‌اند از خواب‌های عجیبی می‌گویند که گویی از دنیای دیگری بوده و برخی هم چیزی شبیه به کابوس را تجربه کرده‌اند.

با خود گفتم کاش آرمیتا در خواب ببیند که ما همه منتظر او هستیم. او که سیاهی محض را قبل از کما و با دیدن کشته‌شدن هم‌نسلانش تجربه کرده بود. در گوگل جست‌و‌جو کردم تا ببینم چند درصد افراد از کما برگشته‌اند. جسته و گریخته به مطالبی نگاه کردم. «کلمه‌ی کما ریشه‌ای یونانی دارد و به معنای خواب عمیق است.کما مرگی موقتی است که در آن ارتباط فرد با محیط قطع شده و فعالیت مغز به حداقل می‌رسد. در برخی موارد فرد وارد مرحله‌ی زندگی نباتی می‌شود…»
آخرین جزئیات از وضعیت آرمیتا گراوند و دوربین‌هایی که همه حقیقت را نمی‌گویند

در آخرین گزارش‌ها از حال آرمیتا، تیم پزشکی فجر تهران اعلام کرده بود که امکان معالجه‌ی او از نظر پزشکی وجود ندارد و برگشت دوباره‌اش به زندگی یک معجزه است. حال برای بار چندم خبر تایید نشده‌ی مرگ مغزی او را می‌خوانم و به این فکر می‌کنم که آن‌ها همین را می‌خواهند: مرگ اندیشه!

این کما، استعاره‌ از سرنوشتی است که حکومت برای هم‌نسلان آرمیتا رقم می‌زند؛ استعاره‌ای از آن‌چه بر سرشان می‌آورد تا مبارزه را فراموش کنند و به خوابی عمیق و اجباری بروند. ضربه‌ی واردشده بر سر آرمیتا، ادامه‌ی دهه‌ها سرکوب سیستماتیک جمهوری اسلامی است که همه‌ی ما در روزمره‌مان تجربه کرده‌ایم. از آغاز کمیته‌ در دهه شصت تا ابتدای گشت ارشاد در دهه هشتاد و ادامه‌ی آن تا به امروز که لایحه‌های حجاب و عفاف به هر آزارگری اجازه‌ی تعرض به زنان را می‌دهد، با عادی‌سازی این خشونت سیستماتیک به شکل‌های مختلف مبارزه کردیم. در مسیرهای روزمره، با ماموران مختلفی که برای آزار ما حقوق می‌گیرند و در سایه‌ی حمایت قوانین تبعیض‌آمیز و بی‌اساس، به خود اجازه‌ی هر گونه رفتاری می‌دهند، سر‌و‌کله زدیم.

در همه‌ی این سال‌ها، انبوهی از ترس، تروما و شکنجه روی هم تلنبار شد که با کشته‌شدن ژینا مانند بغضی ترکید. بعد از ژینا، مقاومت‌های هر روزه‌ی ما رنگ تازه‌ای به خود گرفت و شکل منسجم‌تری پیدا کرد تا محکم‌تر جلوی این ستم بایستیم. هم‌نسلان آرمیتا، یکی از جلو‌داران این مبارزه بودند که با خشونت زیاد سرکوب شدند و در برخی موارد حتی جانشان گرفته شد. اما این ترس باعث توقف موج اعتراضشان نشد. آرمیتا مرگ هم‌نسلان خودش را دیده و آن‌ها را فراموش نکرده بود. او مانند هم‌نسلانش می‌دانست چه چیزی می‌خواهد و چه چیزی نمی‌خواهد. و به همین خاطر این بلا را بر سرش آوردند. جمهوری اسلامی سالهاست که موضع خود را روشن کرده است: مغزها یا باید از کشور فرار کنند یا با مرگی تدریجی/ ناگهانی نابود می‌شوند.

ما که هنوز داغدار ژینا هستیم و از قطره قطره امیدمان مراقبت کردیم تا در میان داغ‌های دیده شده بخار نشود، ما که برآنیم از یاد نبریم آرمیتا در کماست، هر بار با دیدن کلمه‌ی مرگ در بهت و خشخشونتم فرو می‌رویم. احساس می‌کنیم فراموش کردن آرمیتا، ‌فراموشی آرمان‌های نسل اوست که در ادامه نسل‌های قبلی و مبارزاتشان است. مبارزاتی که در ادامه‌ی فریاد‌های خفه شده‌ای است که در طول یک سال گذشته، با دیدن بدن بی‌جان ژینا بلند‌تر شد. ضربه‌ی واردشده بر سر آرمیتا، پتک حکومت بر سر همه‌ی ماست. تا به یادآریم که ضحاک کماکان تشنه مغز ما و فرزندان ماست. این چرخه مهیب خشونت هنوز متوقف نشده اما مبارزه ما نیز متوقف نمی‌شود.

خبر تلخ مرگ مغزی او صحت داشته باشد یا نه، قلب آرمیتا هنوز می‌تپد و ضربانش یادآور گذشته‌ای است که این حال را برای او و برای ما رقم زده است. تا وقتی او از این خواب عمیق اجباری بیدار شود و با طلوعش جان تازه‌ای در تن‌های ما بدمد، هر روز تمرین به یاد آوردن می‌کنیم!

برگرفته ای از سایت رادیو زمانه، ۲۷ اکتبر ۲۰۲۳