از مشروطه تا سکولار دموکراسی؛ پیوندهای آدمی به مکان

اسماعیل نوری علا
می خواهم آن یگانگی و این بیگانگی را کمی بیشتر بشکافیم. در برنامه پیش اول شروع کردیم از واژه «مرز» و گفتم که مرز یا هر مرزی، آدمیان را به دو بخش نقسیم می کند. آن دسته که در یکسوی مرز هستند خود را با هم یگانه می دانند و آن طرف مرزی ها را بیگانه می خوانند. اما توجه کنیم که این پیوند با هم که یگانگی را ایجاد می کند، خودش علاوه بر وجود مرز یک بُعد مکانی هم دارد. یعنی مرز اول سرزمین ها را از هم جدا می کند، بعد آدمها بر اساس سرزمینی که در آن زندگی می کنند با هم احساس یگانگی می کنند و آنهائی را که آن طرف مرز هستند، بیگانه خطاب می کنند. پس مرز را دو تکه شدن مکان زیست عامل های اصلی پیدایش این واژه ها هستند.

اما به نظر من داستان از این هم می تواند عمیق تر بشود، چرا که ما راجع به مرز و تکه شدن دو زمان در دو زمین و دو بخش شدن آدمها صحبت کردیم، اما هنوز وارد بحث راجع به رابطه این آدمها با مکان زیستشان نشده ایم. البته اشاره هایی در برنامه قبلی کردیم، ولی از نظر من این رابطه با یک نوع حسی مه ما می گوئیم «تعلق» همراه است. تعلق یعنی چی؟ تعلق به این معنی است که آدمیزاد با یک رشته نامرئی به چیزی، مثلا به مکان زیستش، پیوند دارد و وابسته است. از سوی دیگر پیوند شما با فرزندتان، با همسرتان، با اقوام تان هم ناشی از وجود یک رشته نامرئی است که شما را به آنها پیوند می دهد. به همین دلیل در زبان عربی، به رشته طناب باریک و بافته شده می گویند علاقه، به ارتباط آدم با دیگران هم می گویند علاقه. به همین دلیل ما در زبان فارسی دو اصطلاح داریم: یکی علاقه بند یعنی بافنده ریسمان، و یکی هم علاقمند است یعنی دارنده حس دوست داشتن به چیزی، یکی مادی است و یکی معنوی و ذهنی است. نمی دانم حالا هم هست یا نه، اما در زمان جوانی ما در نزدیکی دانشکده افسری مغازه ای بود که به آن می گفتند «علاقه بندی». دیدید که در یونیفورم افسران چند رشته طناب باریک از سرشانه شان می آید پائین و می چرخد و می رود که به آن هم می گفتند علاقه یا واکسیل. و آن مغازه ای هم که رشته طناب ها را می ساخت می گفتند علاقه‌بندی بود. این رشته ها بصورت مرئی افسران را به ارتش متصل می کرد. شامل اتصال آنها به ارتش بود. این معنای از علاقه را در موارد دیگری هم می شود دید. مثلا وقتی می گوئیم:«فلانی در شمال دارای علاقه جاتی است» بلافاصه می فهمیم که فلانی در منطقه شمال ایران صاحب زمینی، باغی، ویلائی هست. و این صاحب بودن یا تعلق داشتن بعلت وجود یک رشته طناب نامرئی است که آن شخص و مایملکش در شمال ایران بوجود آمده. وقتی هم که می خواهیم بگوئیم فلانی املاکش را فروخته، می گوئیم علاقه جاتش شمالش را فروخت. حتی اگر یک قدم دیگر هم بخواهیم برویم جلو می گوئیم فلانی دیگر نسبت به شمال، یا نسبت به زمینش در شمال مسلوب العلاقه شده. یعنی آن رشته پیوند نامرئی بریده شده است و علاقه‌اش سلب شده. بنابراین تعلق، هم به معنای پیوند داشتن است و هم مالکیت بودن مادی یک چیزی است. فلان چیز به من تعلق دارد، یعنی من مالک و صاحب فلان چیز هستم. در ادبیات فارسی هم در مورد این تعلق زیاد اشاره شده، بخصوص در ادبیات عرفانی ما که علاقه به مادیات را نفی می کنند و می گویند بد است. مثلا خافظ می گوید: «غلام همت آنم که زیر چرخ کبود / ز هرچه رنگ تعلق پذیرد آزاد است». یا سعدی می گوید: «تعلق حجاب است و بی حاصلی / چو پیوندها بگسلی واصلی». اما همین سعدی اما از یک نوع دیگر از تعلق، مثلا تعلق خاطر به معشوق حیلی هم تحسین می کند و خوشش می آید. یا مثلا به مرجع تقلیدش به مرادش می گوید: «با چو تو روحانیی تعلق خاطر / هر که ندارد دواب نفس‌پرست است» یعنی حیوان نفس پرستی است. اما یک جای دیگر باز همین سعدی با نوعی از تعلق خاطر مخالف است. مثلا در گلستانش را می گوید « یکی را شنیدم از پیران مربی، که مریدی را همی‌گفت: ای پسر! چندان که تعلق خاطر آدمیزاد به روزی ست، اگر به روزی‌ده بودی، به مقام، از ملائکه بر گذشتی». باری همه اینها را گفتم که بگویم تعلق هم می تواند مادی باشد و هم معنوی. علاقه می تواند هم رشته نامرئی پیوند باشد و هم رشته واقعی یک ریسمانی بافته شده. مرز روی زمین، زمین و آدم هایش را از هم جدا می کند و هر دسته از این آدمها به زمینی که در آن زندگی می کند علاقه دارد و بوسیله رشته هائی نامرئی به آن متصل است. یگانه ها با یک رشته مشترکی به زیستنگاه خودشان متصل هستند، بیگانگان هم با رشته مشترک دیگری به سرزمین خودشان. حالا -همینطور که قبلا هم در برنامه‌های قبلی دیدید- این مکان یا زیستنگاه، می تواند از اطاق و خانه و محله و شهر و استان کشورمان باشد، حتی کره زمین باشد یا منظومه شمسی و راه شیری باشد.

اینها همه مکان هایی هستند که ما می توانیم بگوئیم به ما متعلق هستند. راجع به این تکه آخر، به نظر من وقتی ما برنامه ما رسید به بحث هویت می توانیم بیشتر از اینها راجع به آن صحبت بکنیم فعلا همینقدر کافی است. حالا اجازه دهید که ببینیم در زبان های دیگر بخصوص زبان لاتین یا انگلیسی که من با آن آشنایی بیشتری دارم، این نکات را چجوری می گویند؟ در این زبان ها واژه ای وجود دارد به نام lien که همان رشته و ریسمان است. در دوران های پیشامدرن که همه زمینها به فرمانروا و پادشاه بود و او زمین ها را به دیگران می داد، گفته می شد که طرف با یک lien به زمینی که شاه داده وصل است. گاهی هم اتفاق می افتاد که شاه زمینی را به کسی داده بود پس می گرفت. در آن صورت می‌گفتند که alien اتفاق افتاده. در زبان های هند و اروپائی، حرف الف یا A در انگلیسی اگر سر کلمه ای بیاید معنی آن را بر عکس می کند. در زبان فارسی یکی از نمونه های که باقی مانده، مثلا در مورد واژه ماه «مرداد» است که خیلی ها، از جمله خود من، آن را بصورت «امرداد» می نویسم و اعتقاد داریم که این ماه، ماه نمردن و زندگی کردن است، نه مردن و نابود شدن. فعلش هم در زبان فرنگی alienate است و کسی که alienated می شود، یعنی رشته تعلق خودش را از دست می دهد. اسم فعل هم داریم، alienation که معنی اش روشن است یعنی رشته پیوند خودمان را از دست بدهیم. یا همان مسلوب العلاقگی که عرض کردم. اما این کلمه alienation بعضی از مترجمین در فارسی ترجمه کردند، از خود بیگانگی، در حالی که در مسلوب العلاقگی پیوند آدم را به چیزی غیر از خود آدم می برد و از دست می دهید، نه اینکه آدم با خودش بیگانه بشود. من البته نمی خواهم وارد این بحث نتایج عجیب و غریبی که این ترجمه غلط در زبان فارسی بخصوص در مباحث روانشاسی و بخصوص مارکسیستی پیدا کرده بپردازم که باعث چه کج فهمی هایی شده، اگر عمری بود و فرصتی بود راجع به آن هم صحبت می کنیم. در زبان فرنگی شما وقتی از بانکی می روید وام می گیرد و مثلا خانه خودتان را بعنوان وثیقه می گذارید، آن وثیقه در زبان فرنگی باز می شود lien یعنی می گویند بانک روی ملک شما lien گذاشته، یعنی خانه شما با یک ریسمان نامرئی به بانک وصل شده و اگر پول بانک را ندهید، بانک می‌آید خانه شما را متعلق به خودش می کند و شما را alien می کند مسلوب العلاقه می کند.

آدم هرچه عمر می کند با رشته های بیشتری با چیزهای مختلفی وصل می شود. از جمله به محیط زیستش و همانطور که در برنامه قبلی هم دیدم، یکی از مکان هائی که این رشته تعلق بین انسان و مکان بوجود می اید، علاقه داشتن به زادگاه و زیستنگاه و وطن و میهن و سرزمین، و امروز بویژه به کشور خود آدم است. در اصطلاحات اداری این نوع تعلق به کشور را می گویند «تابعیت» شما تابعیت کشور خودتان را دارید، به عبارت دیگر کشورتان از این طریق متعلق به شما است و شما صاحب کشورتان هستید. حالا ممکن است ترک تابعیت کنید، معنی اشت چیست؟ یعنی رشته ارتباط و علاقه خودتان را با میهن و کشورتان قطع کنید، یا مجبور بشود که قطع بکنید. در زبان فرنگی به کسی هم که از کشوری دیگر آمده و می خواهد ساکن کشور جدیدی باشد می گویند alien. یعنی که هنوز با ما یگانه نشده است. مثلا آدمهایی که خیلی رایج است می آیند از امریکا گرین کارت یا کارت سبز بگیرند، اینها و باید پنج سال صبر کنند تا شهروند امریکا بشوند و در طی این پنج سال به آنها می گویند alien یعنی که اینها دارای lien و رشته تعلق نیستند. این lien را و alien را بخصوص، در فارسی قبل از انقلاب می گفتند «بیگانه»، مثلا شهربانی یک اداره ای داشت به نام «اداره رسیدگی به امور اتباع بیگانه» که بعد از انقلاب اسمش را عوض کردند، گفتند «اداره رسیدگی به امور اتباع خارجی» که این خودش دلایل خودش را دارد که من الان در این فرصت واردش نمی شوم، اما در بخش هم اندیشی خیلی هم خوشحال می شوم که یکی از شما هموندان نظرش را درباره دلیل این تغییر بیان بکند. در زبان انگلیسی، در کتاب های داستان های تخیلی که به آمدن مردمانی از کرات دیگر اشاره می شود هم این مردم را alien می خوانند به معنی بیگانگانی که ایندفعه نه از کشوری دیگر، بلکه از کرات دیگر به زمین ما آمدند. حالا در فارسی alien آمده از کرات دیگر را چه ترجمه می کردند من اطلاعی ندارم. حرفم را خلاصه کنم: در همه فرهنگ ها مرز وحود دارد- چه واقعی، مثل کوه و رودخانه و چه قراردادی، مثل توافق دو کشور برای تعیین خط مرز بینشان). آدم هائی هم که در یک طرف مرز هستند با هم در علاقه ای که به سرزمین خودشان دارند یگانه هسنند و آن طرف مرزی ها برای این طرف مرزی ها بیگانه محسوب می شوند. و تاریخ بشر مشحون از انواع رابطه بین این دو دسته آدمی که بین این دو طرف مرز ایستاند. جنگ شان، صلح شان، تجاوز به همدیگر، مهاجرت کردن، تبعید همه به معنی یک نوع از این رابطه های مردم های دو طرف مرز است. من امیدوارم آنچه را که گفتم در نهایت بخصوص در آینده ما را یک قدم به مفهوم مکانی برای استقرار سکولار دموکراسی نزدیک کرده باشد و واقعا بفهمیم که چرا استقرار سکولار دموکراسی به مردمی یگانه نیاز دارد که صاجب و مالک سرزمین یگانه ای به نام کشورشان هستند. و اگر یگانگی بهم بخورد، یا مرزها بهم بخورد، و یا کشور تکه تکه بشود، آن وقت می شود گفت پروژه استقرار سکولار دموکراسی در این مورد هم ناکام مانده.

ویدیوی کامل ایرن برنامه در لینک زیر: