در برنامه گذشته توانستیم مختصراً به برخورد مغز و عقل و ذهن آدمی با محیط بیرون از پیکرش و حتی با خود اجزاء پیکرش بپردازیم و نشان بدهیم که چگونه خبرهای بیرون از مغز بوسیله پنج تا حسی که ما داریم به مغز ما میرسد. در عین حال توضیح دادیم که فرق مغز ما با مثلاً یک دوربین عکاسی، این است که لنز دوربین میتواند عکس محیط را بدون دخالت عناصر مختلف مثل مثلا فیلترهای رنگی، یا تصحیح رنگ و غیره بروی فیلم منعکس کند.
اما عکس مخابره شده بوسیله حواس ما، تا بیاید به ذهن ما برسد، یعنی جایی که مرکز تحلیل و تعقل ما محسوب می شود، با پدیده های گریز ناپذیری روبرو می شود برخورد می کند و با آنها مخلوط می شود. گفتم اولین این پدیده ها، واکنش موافق و مخالف خود مغز با خبری است که به آن می رسید، که این واکنش را اسمش را گذاشتیم عاطفه، و از آن لحظه به بعد حس یا تصویری وجود نخواهد داشت که با واکنش عاطفی ما ممزوج نشده باشد. دومین واقعه، افزوده شدن علتی است –حالا این علت چه واقعی، چه ساخته مغزمان- برای حادث شدن آن واقعه ای که خبرش به مغز ما ارسال شده. یعنی همیشه ما صدای تیر را می شنویم و می گوئیم علتش این است که مثلا یک تیراندازی هست؛ تفنگی هست و آن تیر از آن در رفته، همینطوری نمی توانیم رها بکنیم خبر را و علتش را جویا نشویم. حتی اگر که این علت را نتواننیم واقعا درک بکنیم مغز ما یک علتی می تراشد و جایش می گذارد. سومین مسئله هم مربوط می شود به آن نسخه ای از این خبر ترکیب شده حس و عاطفه و علیت که فرستاده شده به بایگانی مغز ما، یعنی جایی که به آن حافظه می گوئیم و اینها خودشان در آنجا ثابت نمی مانند بلکه حرکت می کنند بر می گردند در یک مدار بسته ای به دو صورت یادآوری و تخیل می آیند در ابتدای مسیر و دو مرتبه این مسیر را طی می کنند و منشا عواطف، تحلیل ها، تخیلات و تعقلات بیشتری می شوند. یعنی مغز ما کارخانه ای است که دریافت های خودش از محیط را مرتباً دستخوش دخالت هائی مثل عواطف، علت جوئی، تحلیل، یادآوری، تخیل می کند و حاصل این کارخانه هم پدیده ای است که ما به آن «شناخت» می گوئیم که این خود شناخت به خاطر اینکه در آن در آن مدار بسته قرار می گیرد، هر دم افزایش پیدا می کند. آن هم تازه در محیطی که دیگران هم هستند، با هم تجربه میکنند و بصورت یک محیط اجتماعی اطراف ما را می گیرند. و اشتراک شناخت موجب پیدایش پدیده تازه ای می شود به نام «جهان بینی» که در این ترکیب واژه جهان، نامی است که بر مجموع محیط طبیعی و اجتماعی خود می گذاریم و بعد با حواس پنج گانه خودمان آن را درک می کنیم و می شناسیم.
یعنی جهان بینی یک پدیده اجتماعی است که خودش هرچه بیشتر به یگانگی و انسجام یک جامعه کمک می کند. در عین حال، اگرچه پیش از پیدایش اینگونه شناخت، می شد جهان را می شود گفت محیط طبیعی ما هستند، اما با پیدایش شناخت و جهان بینی جمعی و جمعی بودن آنها، که مجموعا منشاء رفتارها و واکنش های ما نسبت به جهان اطراف مان می شوند، محیط طبیعی تبدیل به دوگانه طبیعی و اجتماعی می شود. و ما در این محیط دو گانه به زندگی ادامه می دهیم و با این محیط تعامل می کنیم. در نتیجه می شود گفت که جهان بینی در واقع مجموعه پرسش هایی است که مغز نسل های پی در پی ما به چراهای خودشان و ما داردند. نمونه عرض کنم، یک غزلی منصوب به مولوی است که من برای شما می خوانم، می گوید: «روزها فکر من این است و همه شب سخنم / که چرا غافل از احوال دل خویشتنم // از کجا آمدهام آمدنم بهر چه بود / به کجا میروم آخر ننمایی وطنم // کیست در دیده که از دیده برون مینگرد / یا کدامست، سخن مینهد اندر دهنم // کیست در گوش که او میشنود آوازم / یا چه جان است، نگویی که منش پیرهنم // تا به تحقیق مرا منزل و ره ننمایی // یک دل آرام نگیرم نفسی دم نزنم». انسان مملو از پرسش است و جهان بینی هر جامعه ای پاسخ های خودش را برای این پرسش ها پیدا میکند و جواب می دهد. اما چرایی ما، صرفاً منجر به پیدایش جهان بینی نمی شود، بلکه ما حالا باید بر اساس این جهان بینی با محیط طبیعی – اجتماعی خودمان در داد و ستد باشیم تعامل بکنیم. یعنی شناخت و جهانبینی جمعی در واقع منابعی هستند که موجب می شوند زندگی ما و طرز زندگی فردی و اجتماعی ما شکل بگیرد و به شکل گرفتن باورها، ارزش ها، آئین ها و همه رفتارها و تفکرات ما بیانجامد. که این مجموعه این پدیده ها، رفته رفته یک وجود پایدار تاریخی پیدا می کند که به آن «فرهنگ» می گوئیم. رابطه جهان بینی با فرهنگ چیست؟
می شود گفت جهان بینی مثل یک دانه ای است که در زمین جامعه می کاریم، و بعد این دانه تبدیل به یک درخت کهن بیخ سایه گستری می شود که اسمش فرهنگ است. حالا اجاره بدهید تا اندکی روی مفهوم فرهنگ توقف کنیم. چون بین معنا و ریشه های این واژه، در فرهنگ اروپائی و ایرانی تفاوت های جالبی وجود دارد. فرنگی ها در این مورد از واژه Culture استفاده می کنند. این واژه از ریشه لاتین کلمه ای به نام Cultura گرفته شده که در اصل به معنی کشت و زرع و نگهداری از گیاهان و حیوانات است. اما با گذشت زمان، از یک طرف واژه Agri به معنای دشت و زمین را به آن اضافه کردند و در نتیجه برای مفهوم کشت و زرع از واژه Agriculture استفاده می کنند. و واژه اصلی Culture حالا دیگر بیشتر شامل ذهنیات، ارزش ها، آداب، هنر و سایر فعالیتهای فکری می دانند. یعنی در زبان انگلیسی از قرن پانزدهم به این طرف، اصطلاح فرهنگ برای مفهوم پرورش ذهنی نسل ها استفاده شده و در کاربرد مدرن خودش، برای توصیف آداب، رسوم، باورها، هنرها، ارزش های اجتماعی، نهادها و سازمان های اجتماعی استفاده می شود. و امروزه فرهنگ طیف وسیعی از فعالیت های آفرینش شده بوسیله انسان را در بر می گیرد. مثل خود زبان، مذهب، موسیقی، هنر، ادبیات، حتی نوع آشپزی، و به مجموعه ای اشاره می کند که درواقع مشخصه و هویت یک جامعه یا گروه را ارائه می دهند و یک جامعه را از جوامع دیگر مشخص می کنند. اما در زبان فارسی اما واژه فرهنگ در اصل از دو جحزء «فر» به معنی «بیرون» و «هنجیدن» به معنی «آوردن و کشیدن» ساخته شده و مجموعاً در معنای «یبرون آوردن چیزی از درونه ای مخفی» گفته می شده و معمولا در گذشته به محل ظهور آب قنات را فرهنگ می گفتند. می دانیم که منبع آب های زیر زمینی، یک سرش زیر کوه ها و تپه های بلند قرار دارد و محل زندگی آدم ها معمولا در دامنه ارتفاعات قرار داشته، قنات که از قدیم ترین اختراعات ایرانیان است و بعضی از قنات ها به دوران پیش از هخامنشی تعلق داشتند، عبارت است از یک کانال افقی است که منبع آب را به دامنه وصل می کند و برای انتقال آب در این کانال، از شیب و جاذبه زمین استفاده می کند. و بالاخره محلی که آب ظاهر می شود، به آن فرهنگ می گویند.
به این ترتیب، واژه فرنگی cultureبه ساخت و ساز پرورش نسل ها اشاره دارد و این پرورش را به کشاورزی تشبیه می کند. حال آنکه در تفکر ایرانی، فرهنگ یادآور قنات است، که منبع جهان بینی ما را در ضمیر ناخودآگاه مان به احوال اکنون ما ربط می دهد و ما خودمان مظهر قناتی هستیم که میراث گذشتگان در اندیشه و رفتار و گفتار ما ظهور پیدا می کند. اما توجه کنید که اگر چه این تشبیه ها با هم متفاوت هستند اما حاصل شان یکی است. در زبان فرنگی انتقال فرهنگ از نسلی به نسل دیگر به کشاورزی تشبیه می شود، در فارسی اما آنچه پیشینیان بر اساس جهان بینی شان اندوخته و ساخته هستند رفته رفته به نسل تازه می رسد و اندیشه و رفتار او را شکل می دهد.
ویدیوی کامل این برنامه در لینک زیر: