دوران جابجایی قدرت سیاسی را میشود به دو نوع تقسیم کرد: یکی جابجایی عادی و بدون مشکل که فرنگی ها بیشتر کلمهtransition را در موردش به کار می برد و ما هم قرار میگذاریم که این نوع جابجایی عاری از مشکل را «انتقال» بخوانیم.
اما یک نوع دیگری وجود دارد که بیشتر کلمه Interregnum را در مورد آن به کار میبرند و ما هم برای همین تفاوت گذاری به آن می گوییم «دوران گذار» و باید دید که این دوتا نوع جابجایی قدرت چه تفاوتهایی با هم دارند. من این را هم خدمت شما عرض کردم که فرق این دوتا با هم این است که دوران گذار معمولا با «عدم قطعیت» آغاز میشود و پر از حادثه و بی ثباتی و التهاب است. یعنی این اولین ویژگی که دوران گذار را از دوران انتقال متفاوت میکند. در کنار این ویژگی، به این هم اشاره کردم که از سقوط صفویه تا تاجگذاری فتحعلی شاه، یک دوران گذاری داشتیم که به مدت ۷۰ سال طول کشیده و در طول آن اگرچه چهرههای تاثیر گذاری مطرح شدند و ما مثلا می توانیم از نادرشاه نام ببریم، از کریم خان زند نام ببریم، حتی از آقامحمد خان قاجار که می گویند سرسلسله قاجاریه است، صحبت کنیم، اما هیچکدام از این شخصیت های تاریخی نتوانستند که خودشان مبدع یک دوران مستمر و بلند مدتی که در آن التهاب کاهش پیدا می کند و اوضاع عادی تر میشود، باشند. و حتی میشود گفت که به سلطنت رسیدن فتحعلی شاه قاجار هم با مرارت ها و زد و خورد هایی همراه بود،
اما هر چه که بود عاقبت به تثبیت قدرت و فرمانروایی خاندان قاجار انجامید. و این موجب است به اینکه ما با ویژگی دوم دوران گذار آشنا بشویم و آن این است که دوران گذار پدید آورنده نیروهای جدیدی هم هست که در نظام قبلی که پایان یافته وجود نداشته و در طول دوران گذار به وجود می آیند. مثلا در همین راستا بود که دیدیم چگونه روحانیت وابسته، حقوق بگیر و دارای اختیارات کنترل شده در دوران صفوی، تبدیل به یک نهادی از لحاظ مالی مستقل شد. بطوری که دوتا آخوند فرقه ۱۲ امامی بودند که تاج شاهی را بر سر فتحعلی شاه گذاشتند و با این کار نشان دادند که قدرت واقعی از این به بعد در دست روحانیت شیعه یک ۲ امامی و آنها حقانیت یا به زبان مذهبی مشروعیت سلطان را تأمین میکنند. حال آنکه میدانیم وقتی که دوران صفوی تمام شد و ملاباشی که رئیس صنف آخوندهای حقوق بگیر حکومت بود در دشت مغان به حرفهای نادرشاه اعتراض کرد، در همانجا نادر شاه دستور داد که او را خفه بکنند. پس دوران گذار هم دوران عدم قطعیت است و هم دوران پیدا شدن نیروهای جدیدی. یعنی ببینید نادرشاه با اصلاحات مذهبی که کرد، با قطع حقوق اخوندهای شیعه، انتظار داشت که تشیع در ایران تقلیل پیدا بکند به سطح یکی از چهار مذهبی که در داخل تسنن بود.
و به همین دلیل هم باعث شد، هم او و هم افغان هایی که به اصفهان حمله کرده بودند، باعث شدند که اصلا آخوندها شروع کردند فرار کردن که بروند عراق و بعد گیر کردن در کوهپایه های زاگرس. اما ۷۰ سال بعد می بینیم که همان آخوندها مقتدرتر و تواناتر از همیشه به جامعه برگشتند و قدرتی همسان قدرت سلطان را پیدا کردند. و این تقابل بین قدرت سلطان و قدرت روحانیت در تمام طول یک ۳۰ سال حکومت قاجارها همواره در مقابل هم بوده اند. ظاهرا با هم کار میکردند، اما باطنا در بسیاری از مواقع کار همدیگر را خنثی می کردند. اما در عین حال باید توجه کنیم همین واقعیت هم بود که عاقبت در همان یک ۳۰سال حکومت خاندان قاجار یک نیروی سومی را هم به وجود آورد که حالا این نیروی سوم هم در مقابل نیروی شاه بود و هم در مقابل نیروی روحانیت. از کجا آغاز شد؟ از همان سلطنت فتحعلی شاه. در سلطنت فتحعلی شاه بود که وزارت به قائم مقام فراهانی رسید و ولیعهدی هم به عباس میرزا، اما تا آنها آمدند به خودشان بجنبند، با مشکل جنگ با روسیه روبرو شدند و روحانیت هم شروع کرد به دامن زدن به این جنگ و اصرار که جنگ را ادامه بدهیم و غیره و در واقع پادشاه را به ورود و ادامه جنگ تشویق کردند. همین جنگها، همین موضع گیری بی خبرانه روحانیت موجب شد کسانی مثل قائم مقام و عباس میرزا از اولین کسانی بودند که ملتفت پیشرفت کشورهای بزرگ و عقب ماندگی ایران در همه زمینه ها شدند و دریافتند که این روحانیت دوران گذار چقدر قدرتمند هست که میتواند چنین مسائلی را پیش بیاورد. اما همان زمان ما شاهد هستیم که قائم مقام کشته میشود، عباس میرزا کشته میشود، -قائم مقام را میکشند، عباس میرزا در جنگ کشته میشود- و قراردادهای شرم آور گلستان و ترکمنچای هم شکست ایران را قطعی میکند.
اما همین شکستها موجب پیدایش یک نیروی سومی در ایران میشود که از آن به عنوان قشر «منورالفکر» یاد میکنند و این قشر بود که آنچه را که بعدا اسمش شد «تاریخ بیداری ایرانیان» را رقم زد. درواقع دوران قاجار، دوران برخورد منورالفکرها و روحانیت شیعه یک ۲ امامی بود و آن قدرت سوم که مال پادشاه یا سلطان بود، گاهی به این یکی و گاهی به آن یکی گرایش پیدا میکرد. و در طول همین وضعیت هم بود که منورالفکری مثل امیرکبیر دارالفنون را ایجاد کرد، اما به فرمان شاه کشته شد. یا دیگران محصل به فرنگ فرستادند، ماشین چاپ وارد کردند، به قشون سرو سامان دادند، و حتی تقاضای ایجاد عدالت خانه را مطرح کردند و حتی گاهی برخی از این رجال که مخالف روحانیت بودند، به «بابی»ها هم روی خوش نشان دادند و یا شاهد ترور ناصرالدین شاه هم شدند. و عاقبت هم وقتی که مظفرالدین شاه در بستر مرگ افتاده بود، امضای او را پای فرمان مشروطه گرفتند و ظاهرا موفق شدند بر روحانیتی که در تمام این سالها با کارهای منورالفکران مخالفت میکرد، پیروز بشوند و دوران مشروطیتی را یا مشروطه ای را آغاز کنند که قرار است ما در این سلسله برنامه هایی که داریم، دیگر بپردازیم به آن دوران. توجه بکنید که من دارم به سرعت از وقایع قبل از امضای فرمان مشروطه رد میشوم تا در برنامه های آینده بتوانیم به خاطر اینکه توانستیم حالا در این برنامههای گذشته یک چارچوب نظری برای کار خودمان فراهم بکنیم، با راحتی بیشتری جغرافیای مشروطه را زیر نظر بگیریم. و به نظر من الان فقط مانده توجه کردن به یک ویژگی دیگر دوران گذار که من آن را واگذار میکنم به برنامه آینده ما که بتوانیم با تفصیل بیشتری به بیان آن بپردازیم.
ویدیوی کامل این برنامه در لینک زیر: