در ریاضیات و اقتصاد یک نظریهای وجود دارد به نام نظریه بازیها «game theory»، که به بررسی تعاملات استراتژیک بین تصمیم گیرندگانی که یک کار منطقی، مثلا بازی شطرنج مشغول هستند می پردازد. هدف را پیش بینی میکند و توضیح نتایج بازیها را بررسی میکند و میخواهد موقعیت هایی را که در آن نتیجه برای هر شرکت کننده نه تنها به اقدامات خود آن شرکت کننده، بلکه به اقدامات دیگران نیز بستگی دارد بپردازد.
شما اگر به ماجرا های تاریخی هم از دید این نظریه نگاه کنید میتوانید پست و بلند یک سری عملیات انجام شده را بررسی کنید و با شناختن استراتژی هایی که بازیکنان انتخاب کردند، آشنا بشوید و هم موقعیت های منتج از آن استراتیژی ها را در بیابید و نتایج کار را هم ببینید. حتی دیده شده که در اینجور بررسیها گاهی هم این پرسش هم برای آدم پیش بیاید، اگرچه که ممکن نیست که اگر فلان بازیکن استراتژی دیگری را اتخاذ کرده بود، نتیجه بازی چه میشد؟ بهرحال با این دید برگردیم به بحثمان در مورد مشروطه و آن فاصله ۴۵ ساله بین شکست ایران در پایان جنگهای ایران و روس و مرگ مظفرالدین شاه. و در این مرحله پایان این بازی را هم رسیدن به آن لحظهای بگیریم که فرمان مشروطه امضا میشود.
در این ۴۵ سال اول دو نیرو مهم هستند: یکی نیروی دربار است و شاه که می خواهد حاکمیت مطلق خودش را البته با حمایت روحانیت حفظ بکند. یکی هم خود روحانیت است. یعنی آخوندهای شیعه که دیگر حالا خودشان را در مقامی بالاتر از پادشاه قاجار می دانند و آن را مجری خواستهای خودشان میدانند که به همین قضیه را ما در جریان جنگ ایران و روس دیدیم. بدشان هم نمیآید که این رابطه صورت رسمی به خودش بگیرد و شاه کاملا به شریعت مدون شده آخوندها مشروط باشد. اما در این ۴۵ سال این واقعیت هم هست که شکست در جنگها موجب شده تا در این بازی علاوه بر دربار و روحانیت یک نیروی سومی هم اضافه بشود و قشر جدیدی به نام «منورالفکر»ها پا به میدان بگذارد، که می خواهد در مقابل این دو نیرو قرار بگیرد و قصدش هم این است به مدد قدرت همان «یک کلمه» که مستشارالدوله اسمش را گذاشت روی کتابش، یعنی آن یک کلمه که قانون باشد، همه چیز را مشروط به قانون بکند. این منورالفکرها چه استراتژی را برای خودشان انتخاب کردند؟ تاریخ به ما می گوید: بیشترشان فکر می کردند که اگرچه آتش جنگ ایران و روس را روحانیت شعله ور کرد و کشور را به شکست کشاندند، اما شاید بهتر این باشد که اول به روحانیت روی خوش نشان بدهند و به کمک آن سلطنت را مشروط و مقید کنند. چرا که مگر نه این است که نبض توده های مردم در دست روحانیت است. در عین حال این فکر دوم را هم می کردند که مگر نه اینکه روحانیت، نه فرنگ رفته، نه از تمدن فرنگی خبر دارد و نه حتی تجربه کار در دستگاه دیوان سالاری را دارد، خود به خود او که نمیتواند مملکت را بچرخاند، پس اگر من منورالفکر بتوانم روحانیت را همراه خودم بسازم و مشترکا دربار را مجبور به پذیرش مشروطه کنیم، آن وقت ما منورالفکر میتوانیم با در دست داشتن قانون و مجلس، روی روحانیت را که بویی از مملکت نبرده کم کنیم. این استراتیژی قالب منورالفکرها بود. البته در میان آنها گروههای کوچک تری هم بودند که به استراتژی های دیگری فکر میکردند. مثلا اینکه چطور اول با دربار بود بسازیم و قدرت روحانیت را محدود بکنیم و بعد با خود دربار در بیفتیم. یا گروه دیگری که می گفتند چطور است همزمان هم نیروی دربار و هم نیروی روحانیت را به مبارزه بگیریم. در این ستراتیژی سوم که متعلق به اقلیت اندکی بود اگر دقت بکنیم، میبینیم این همانی است که ما امروز از آن به نام «سکولار دموکراسی» یاد می کنیم. سکولاریسم یعنی دور کردن روحانیت از حکومت، دموکراسی یعنی مشروط کردن حکومت به قانونی که با اراده مردم شکل می گیرد. پس از همان زمان ما دارای یک قشر کوچکی بودیم که سکولار دموکرات بودند یا به سکولار دموکراسی می اندیشیدند، اما تعدادشان خیلی کم بود و غلبه با منورالفکرهای بود که باید تصمیم می گرفتند با یکی از این قدرت ها علیه آن قدرت دیگر ائتلاف کنند. و چه کار کردند؟ من در برنامه امروز فقط دو نمونه از این استراتیژی اخیر را، آن هم خیلی به صورت کوتاه و گذرا به شما معرفی میکنم. از همان مستشارالدولهای آغاز کنیم که کتاب یک کلمه را نوشته بود. او خودش در چند جا کتاب یک کلمه را روح الاسلام می خواند و توضیح می داد که «در مورد جمیع اسباب ترقی و سیویلیزاسیون در قرآن مجید و احادیث صحیح آیات و براهین پیدا کردم که دیگر نگوید فلان چیز مخالف آئین اسلام یا آیین اسلام مانع ترقی و سیویلیزاسیون است.» از آن مهمتر و پر نفوذتر هم میرزا ملکم خان بود که حتی تا به امروز هم هنوز تکلیف ما روشن نیست که مسلمان بود یا مسیحی بود؟ بهرحال او در اوایل دهه ۱۸۹۰ در لندن همان کلمهای را که مستشارالدوله میگفت، یعنی قانون را روی نام روزنامه خودش گذاشت و روز نامه هایش را می فرستاد به ایران و تأثیر عمده ای هم داشت. او در نشریه قانون اساسا بین اسلام و پیشرفت تضادی مطرح نمیکرد و مرتبا می کوشید که کارها و افکار خودش را با استناد به آیات و احادیث توضیح بدهد و تجدد را در قالب اسلام سیاسی و حتی حکومتی بیان کند. یعنی او حتی از علمای دین برای بدست گرفتن قدرت و رهبری سیاسی دعوت میکرد و میگفت که از این طریق حزب الله تشکیل میشود و حزب شیطان که حکومت ناصرالدین شاه باشد از بین میرود. برای نمونه اجازه بدهید دو اندیشه میرزا ملکم خان را برای شما نقل کنم. اول در قانون شماره ۷ میگوید «این خوب واضح است که خلق ایران هیچ کار نمیتوانند بکنند مگر به هدایت و ریاست مجتهدین» و بعد در قانون شماره ۲۶ نکته دوم را می گوید, می گوید: «موافق مذهب شیعه، سلطنت حالیه ایران خلاف اصول اسلام و شاه غاصب است. بنابه این عقیده مذهبی امروز در ایران دو حکومت هست، یکی مشروع که متعلق به علمای دین است. یکی دیگر هم غصبی که دستگاه ظلمه میگویند و خدام دولت مشروع، یعنی مجتهدین به ضرور دشمن این دستگاه هستند.» خوب دقت بکنید. دو نوع حکومت می گوید وجود دارد که یکی مشروع است و یکی نامشروع. و آیا این سخن خودش پذیرش نوعی حکومت و ولایت فقها نیست؟ البته بسیاری از بررسی کنندگان تاریخ معتقدند که دینداری ملکم خان و بسیاری از منورالفکرها مصلحتی بوده اما به باور من این عمل چه از سر خدعه باشد مصلحت پذیری باشد و حتی چه از بابت باور شخصی باشد، درواقع اتخاذ یک استراتیژی مصلحت آمیز برای ورود به عمل است. بنابراین میشود گفت که اکثریت منورالفکرهای آن زمان تصمیم گرفتند که مجیز روحانیت را بگویند و بگویند آنچه که ما میخواهیم هیچ منافاتی با اسلام و بخصوص شرع اثنیعشری ندارد و بیایید با همدیگر برویم علیه خود مختاری و حکومت مطلقه پادشاه عمل بکنیم. اما توجه بکنید که این نوع مصلحت اندیشی، این خدعه، این تاکتیک، که موقتی است، حکم کاشتن یک تخمی را در یک خاک مستعد دارد که باید دید وقتی که این گیاه رشد میکند تبدیل به چیزی میشود؟ به هیولا یا به شیطان. من در اینجا نمی خواهم قضاوت اخلاقی کنم و احتمالا هم باید قبول کرد که وقتی قدرت های اجتماعی به جان هم می افتند، دست زدن به خدعه برای رسیدن به مقصود امری چندان بعیدب نیست. اما بهرحال این را هم دیده ایم. لااقل در طی این.تاریخ ۲۰۰ ساله خودمان، خدعه نام دیگر موضع گیری های تاکتیکی بوده در جدال صاحبان قدرت یا طالبان قدرت و بیشترین اش هم از جانب همین بخش عمده منورالفکرهابی که به جای ترویج و تشویق سکولار دموکراسی به سازش و اسلامی کردن عقاید مدرن خودشان پرداخته بودند.
ویدیو ی کامل این برنامه در لینک زیر: