خبر استعفای بوتفلیقه از ریاست جمهوری الجزایر فرصت مناسبی را ايجاد کرده تا نگاهی به نحوهء شکل گيری سیستم حکومتی این کشور و روابط سیاسی درون جامعه الجزایر بیاندازيم.
اگرچه تاریخ سیاسی چند دههء اخیر الجزایر نشان از پیچیدگی روابط سیاسی و نقش ملت الجزایر در تعیین سیستم حکومتی و دولتهای تشکیل شده درون آن دارد، اما یک موضوع کاملا مشخص است و آن شکل گرفتن ارتشی نیرومند به همراه امنیتی شدن سیاست است؛ پديده هائی که هر دو حاصل جنگ استقلال الجزایر در دهههای پنجاه و شصت میلادی محسوب می شوند. همچنین در دهه نود میلادی رو یاروئی ارتش ملی الجزایر در برابر جبهه آزادیبخش اسلامی جنگ داخلی را بدنبال داشت که به دنبال آن ارتش قدرت سیاسی را کاملا در اختیار گرفت.
در سال ۱۹۹۴ میلادی بوتفلیقه پیشنهاد ارتش برای پذیرفتن ریاست جمهوری را نپذیرفت. بعدها او دلیل این تصمیمش را عدم پذیرش ارتش به واگذار کردن فرماندهی کل قوا به او بیان کرد. در آن سال ژنرال الیمین زروال ریاست جمهوری را پذیرفت ولی به طور ناگهانی در سال ۱۹۹۹ کنارهگیری کرده و انتخابات ریاست جمهوری را برگزار نمود.
در این انتخابات بوتفلیقه برای نخستین بار به ریاست جمهوری الجزایر انتخاب شد. این انتخابات و سایر انتخابات و رفراندومهایی که بوتفلیقه در آن پیروز شده و یا برگزار کرده است از نگاه مخالفان او ناعادلانه و مشکلدار هستند اگرچه برخی توسط سازمان اروپایی اُ.اس.سی.ای تأیید شدهاند.
به هر روی نظامی که برخی آن را «نیمه دموکراتیک!» میدانند چیزی جز دیکتاتوری فرماندههان ارتش و جمع کوچکی از غیرنظامیان نزدیک به آنها نیست: یک دیکتاتوری سکولار.
این نظام دیکتاتوری مدتها بود که حکومت را با سرکوب ملت الجزایر در دست داشت ولی بالاخره، با افزایش اعتراضات مردمی، تسلیم اراده ملت شده و ملتی که سالها دچار فقر اقتصادی و خفقان سیاسی بود، در حال دستیابی به حق حاکمیت خود است.
نکتهء قابل توجه آن که اکنون بوتفلیقه، اگرچه نه کاملاً داوطلبانه، به اين درک رسیده است که اگر بخواهد حکومت اش را حفظ و ادامه دهد باید هزینههای بسیار زیادی را به کشور و ملت تحمیل کند. يعنی حتی او هم، که نه تنها روحیهٔ دموکراتیک ندارد بلکه دیکتاتوری تمام عيار است، و تا اکنون هزینههای زیادی را در راستای سرکوب ملت الجزایر و حفظ حکومت خود بر آن کشور تحمیل کرده است، برای این کار حدی قائل بوده و اکنون و به اين نتيجه رسیده که برای او وقت آن است که کناره گیری کرده و قدرت را به صاحبان آن تحویل دهد.
اگرچه نه زیاد، ولی دیکتاتورهای دیگری هم بودهاند که حاضر به تحمیل هزینههای بیشتر به کشور و ملت نشده و سرانجام، تا حدی داوطلبانه، حکومت را به ملت تحویل دادهاند.
فرانکو ديکتاتور نظامی اسپانیا، پینوشه دیکتاتور نظامی شیلی، چون دو هوان دیکتاتور نظامی کره جنوبی، ژاو باتیستا فیگیردو دیکتاتور نظامی برزیل، و… اينها نام برخی از دیکتاتورهائی ست که قدرت را به ملت برگردانده اند. اما پرسش آن است که براستی این حد توقف و این نقطهء پايان در ادراک سياست مداران سرکوبگر کی، کجا و چگونه فرا می رسد؟
اين پرسش برای ما ايرانيان دارای اهميتی حياتی است چرا که زندگی ملت ایران نيز – دقيقاً به دلیل استبداد اسلامی حاکم بر کشورشان – بسیار ناگوار و شرایط زندگی به راستی غیرانسانی شده است. از دید من، مقایسهء حکومت اسلامی ولایی با آنگونه حکومتها که ذکر شد از اين بابت می تواند مفيد باشد که پاسخی برای اين پرسش بيابيم که «چه میزان از هزینه باید توسط نالایقترین حکومتی که تا امروز ایران به خود دیدهاست، به این کشور وارد شود تا علی خامنهای و اطرافیانش، نظامی و غیره نظامی، نيز به آن “نقطهء جادویی” برسند؟»
آیا علی خامنهای هم حدی برای خود قائل است؟ من گمان نمیکنم که چنین باشد؛ وگرنه مدتها پیش این حکومت باید قدرت را به مردم برمیگرداند. اما دليل چيست؟ به باور من، با توجه به اينکه همهء حکومت های ديکتاتوری که قدرت را به مردم واگذار کرده اند سکولار بودهاند؛ دليل وضعيت متفاوت حکومت مسلط بر کشورمان را بايد در ماهيت ضد سکولار و ایدئولوژک – ولایی آن جستجو کرد؛ ایدئولوژی هولناکی که تحقیرآمیزترین شرایط زندگی را برای ملت ایران بوجود آورده است و کوچکترین ارزشی برای انسان ایرانی قائل نیست. لذا، از آنجا که باورمندان به این ایدئولوژی واقعاً مردمی ضدانسانی اند و برای انسان حقی قائل نیستند، خودبخود در نگاهشان هیچ حدی برای ادامه ايجاد فلاکت و حقارت وجود ندارد که ایجاب کند تا حکومت قرون وسطایی خود را متوقف کنند.
به نظر من، ایرانیان تا این موضوع را عمیقاً درک نکنند، هیچگاه به حق خود نخواهند رسید. ما ملت ایران باید بدانیم که زندگی ما و انسانیت ما و کشور ارجمند ما برای خامنهای و ایادی او ذرهای ارزش ندارند؛ حال آنکه، برای ما ملت ایران، اینها که برشمردم ارزشمندترین داشتههایمان هستند. اگر میخواهیم از زیر بار این استبدادِ انسان و ایران ستیز بیرون آییم راهی جز مبارزه تا پيروزی در پيش رو نداریم. بر اين اساس است که از ديدگاهی ديگر می توانيم يقين داشته باشيم که برای دیکتاتورهایی همچون خامنهای، عاقبتی بسیار متفاوت از کسانی چون پینوشه و نزديک تر به صدام حسين، در انتظارشان است.
در این راه آنچه حق ملت ایران است، یعنی حق حاکمیت بر خود، تنها با همکاری سکولار دموکراتهای ایرانی، و در راه مبارزه و ایجاد حکومتی سکولار دموکراتیک محقق خواهد شد. راه عملی آن هم جز ایجاد یک جبههء ائتلافی از گروهها و سازمان ها و احزاب سکولار دموکراتیک، که رفته رفته «ققنوس سیاسی» خوانده می شود نيست.
محمود ابطحی
۱۵ فروردين ۱۳۹۸ – ۴ آوريل ۲۰۱۹