دیشب باب بزرگ مرحومم اومد به خوابم گفت خاک بر سرت کنم گفتم چی شده حاج نعمت؟ گفت ساکت باش، تو چه نوه ای هستی یک موی کاشی تو تنت نیست من از حرص و جوش شما یک دل سیر نتونستم با این حوری ها عشق و حال کنم (باب بزرگم هیات دار بود این شد که رفت بهشت) نمیبینی کاشی ها تو اینستاگرام در یک جنگ نابرابر رفتن به مصاف اصفونی ها برای استان شدن بعد تو بیخیال مشغول سروکله زدن با دخترها تو فیسبوک هستی؟
گفتم بیخیال حاجی من خودم به این دعواهای حیدری نعمتی میخندم بعد پاشم برم وسط دعوا؟گفت بیچاره اگه غیرت کاشی نداری لاقل بخاطر ملک و املاک اجدادیت برو، میدونی اگه کاشون استان بشه چقد روی قیمت ملکها میره میدونی بفروشن چقد گیرت میاد؟سرم رو خاروندم گفتم آها این شد یک حرفی! خودتم فهمیدی پس بی مایه فطیره؟گفت کوفت به شکلت بیاد حالا پاشو برو!
راه افتادم رفتم زیر پیج اصفونی ها که معدودی از کاشی ها در یک نبرد گلادیاتوری توی محاصره افتاده بودن از روی تپه داد زدم آقاجووو غمدوو نباشه لژیون خارجی از تهرون اومده!و اسب رو تازوندم سمت میدان نبرد!بحث سر قدمت بود و آثار باستانی که کدوم شهر قدیمی تر و اصل و نسب دارتره.اصفونی ها داشتن پز میدون شاه و پل خواجو میدادن که رسیدم گفتم دم ندید که کاشو اولین سکونتگاه انسان بوده اصن انسان از آفریقا که حرکت کرد صاف اومد سر چاراه پنجه شاه چادر زد همین الان استخون لگن یک خانم در سیلک پیدا کردن برا هشت هزار سال پیش بوده و بعد پیش خودم گفتم احتمالا اون زن هیچوقت فکرشو نمیکرد استخون لگنش توی جنگ کامنتی در هشت هزار سال بعد به کار یکی بیاد ایشالا که آباجی نور به قبر نداشته ات بباره!
خلاصه این نبرد رو پیروزمندانه بردیم و با لشگر فاتح کاشو و توابع برگشتیم زیر پیچ کاشی ها جشن پیروزی بگیریم که اردستونی ها سوسه اومدن که اگه استان قراره بشه به مرکزیت ما باس باشه دوباره خفتان و زره تن کردیم رفتیم به جنگ اردستون که ساکت باشید دهاتی ها شما کلا دوتا خیابون و یک فلکه اید تا همین پارسال چارسالا آسفالت ندیده بودید فکر میکردید فرش باشه قبلش کفشارو درمیاوردید! اونام میگفتن خدا اون روزو نیاره نون ما دست شما کاشی های آب ندیده بیوفته!اردستونی ها که سرکوب شدن ابیونه ای ها علم طغیان برافراشتن که کل اعتبار گردشگری ایران به روستای توریستی ماست!
گرفتاری شدیم بچه پرروها رو نگاه کنا!بابا شما دیگه ساکت،یک مشت یاغی و طاغی کوهی بودید که نایب حسین کاشی که باب بزرگم تفنگچیش بود خانتون حاج حسن صفر رو نفله کرد اونام میگفت دکی شما کاشی ها دیگه حرف جنگ نزنید که شجاعتتون ضرب المثل شده انقد که رفتید یک شهر زیر زمین ساختید کسی میگوزید میچپیدید نوش آباد!بالاخره هرطور بود ابیونه ای ها هم سرکوب شدن و موندیم خودامون که یکی از کاشی ها دراومد که فین هم باید اسمشو عوض کنیم بذاریم کاشون غربی!آقایی که شاما باشید کارد بهم میزدید خونم درنمیومد به قبه شازده ابرایم شما دیگه چه امپریالیستهایی هستید حالا که سه ساعته براتون وسط اینستا شمشیر زدم اسم دهات مارو میخواید عوض کنید؟به گلدسته آقاعلی عباس قسم ما فینی ها به کله خر بودن و چوبکشی معروفیم نذارید این وسط انتحاری بزنم ها!
دیگه نا نداشتم رماتیسم انگشت شست گرفته بودم عصر شده بود و وسط جنگ با شهری ها خوابم برد که دوباره حاج نعمت به خوابم اومد و گفت نه انگار میشه بهت امیدوار بود خوشم اومد!گفتم باب بزرگ ما اگه سهمی از ملک و املاک نخوایم و بیایم محضر امضا بدیم راضی میشی دست از سر ما برداری؟گفت ساکت باش یخ بدو شکلت مالم، بیدار شدی نطنزی ها و نائینی ها دور از چشم ما ائتلاف کردن باس بری سراغشون!
از رسانه امید حنیف