در کودکی خوانده بودم یادم نیست ملانصرالدين بود یا بهلول ، کفش تازه خریده بود به مسجد میرود که نماز بخواند نگاه سنگین کسی را احساس می کند ، حدس می زندکه احتمالا دزد است و میخواهد کفشش را بدزد
کفش هایش را بپا میکند که نماز آغاز کند . طرف می گوید:با کفش نماز نباشد
ملا یا بهلول می گوید:اگر نماز هم نباشد اما کفش باشد !
دلم میخواست الان مرحوم دکتر شریعتی بود و ازش میرسیدیم
چطور شد ” جامعه بی طبقه توحیدی “و “اسلام، مکتب انسان ساز” که مومن هایش در خانه خدا به دمپایی هم رحم نمی کنند؟
نوشته الف. خلیل