«همه باهم» کجا شروع و کجا ختم خواهد شد؟

شهرام فریدونی

 آقای دکتر نوری علا مطلبی را تحت عنوان «نامه‌ای به یک همکار سابق!» برای آقای حسن اعتمادی نوشته‌اند و آقای حسن اعتمادی نیز در پاسخ ایشان مطلبی منتشر کرده‌اند که من نیز، بعنوان «شخص سوم»، پس از خواندن هر دوی مطالب، نکاتی بنظرم رسید که مایلم به عرض هر دوی این بزرگواران و البته خوانندگان محترم برسانم.

از خلال نوشته آقای اعتمادی اینگونه بنظر میرسد که ایشان دراین نوشته خود، دستکم چهار ادعا و اتهام را متوجه آقای نوری علا می کنند.

– خودشیفتگی
– تنها شدن آقای نوری علا
– مخالفت آقای نوری علا با چیزی که ایشان «وحدت» مینامندش
– و اینکه آقای نوری علا سابقه طولانی‌ای در خصوص ترور شخصیت یاران فرهنگی و سیاسی خود دارد.

متاسفانه باید بگویم که هر سه ادعای اول آقای حسن اعتمادی را، آنهم در بهترین حالت، باید شخصی و چه بسا از سر عصبانیت تلقی کرد. در ادامه توضیح میدهم که چرا اینگونه فکر میکنم.

برای سست بودن این ادعا‌ها و اتهامات، بنظر میرسد که یکبار دیگر باید که بخشی از گذشته نه چندان دور را برای بعضی از دوستان، از جمله و بخصوص خود جناب حسن اعتمادی که حتما هم نیت خوبی دارند، تکرار کرد و یادآوری نمود.

در خصوص اتهام و ناسزای «خودشیفتگی» به آقای دکتر اسماعیل نوری علا تجربه شخصی من چیز دیگری غیر از ادعای آقای اعتمادی میگوید.


با شناخت ۱۴ و یا ۱۵ ساله‌ای که من از آقای نوری علا دارم، وظیفه خودمیدانم که به این نکته شهادت بدهم که در زمانی که بسیاری از اعضای اپوزیسیون، و براستی وابستگان به گروه‌ها (وابسته را مثبت نمیدانم) و احزاب، با خشک مغزی، تعصب واستبداد مثال زدنی، بر تخت عاج نشسته و تبختر قسمت میکردند و سانسور و حذف دیگران را بر خود واجب شرعی و حلال تر از شیر مادر میشمردند (و بعظا هنوز هم میشمارند)، آقای دکتر نوری علا، سخاوتمندانه و با روش و منشی دمکراتیک، سایت تحت مدیریت خودشان را محل انتشار سخنان و صدا‌های گوناگون، حتی مخالفان خودشان قرار داده و همچنان میدهند.


این در حالی است که فراهم آوردن فرصت ابراز نظر برای نظرات «غیر خودی»، و پاسخگویی به نظرات و انتقادات دیگران از خود، در کمتر گروهی به این خوبی بنمایش گذاشته شده است. نگاه کنید به سایت سکولاریسم نو، جنبش سکولار دمکراسی، پویشگران، مهستان سکولار دمکراسی و…، و مقایسه کنید با رفتار دیگر مدعیان دمکراسی و آزادی بیان.

همچنین مایلم که این نکته را نیز یاد آور بشوم که، زمانی که دکتر اسماعیل نوری علا، بحث سکولاریسم را بصورت جدی پیگیر شدند، بسیاری از عزیزان یا واژه سکولاریسم را اصلا نمیشناختند، یا درک صحیحی از آن نداشتند، ویا رندانه «چاره» کار را در سنگ اندازی و بدتر از آن، جعل مفاهیم و جنگ با مفهوم سکولاریسم را دیدند. گربه رقصانی و جعل کردنهای اسلامیست هایی نظیر گنجی و نبوی و حاج فرج الله دباغ (سروش) و امثال اینها تنها مشتی بود از این خروار.


در نهایت مدال از میدان بدر نرفتن و کمر همت بستن به ترویج و به جا انداختن مفهوم مهم سکولار دمکراسی را هم باید که به کارنامه دکتر نوری علا ضمیمه نمود. بیش از ۵۰۰ مقاله دکتر اسماعیل نوری علا تحت عنوان جمعه گردی‌ها شاهد همین مدعاست و خدای را سپاس که منکرین این قضیه، البته اگر انگیزه کافی و خرده انصافی در بساطشان یافت شود، میتوانند بروند و به این مقالات مراجعه کنند، تاریخ مقاله را بخوانند و ببینند که دکتر اسماعیل نوری علا کی چه گفته و خودشان در آنزمان کجا بودند و چه میکردند و چه اثری از خودشان بجا گذاشته‌اند.

از تاثیر و فایده این نکته آخری که ذکر کردم همین بس که مفهوم سکولار دمکراسی آنچنان قوام گرفته که امروز اکثر ایرانیانی که بخواهند حرفشان محلی از اعراب داشته باشد، و وجودشان بحساب بیاید، همین واژه و مفهوم را دستمایه مطالب خودشان میکنند تا جاذبه آنرا بیشتر کنند.


بکار گیری همین دو واژه سکولاریسم و دمکراسی از جانب آقای اعتمادی در برنامه‌هایشان، موید همین استدلال است، که نشان میدهد که (خوشبختانه) امروز بجایی رسیده‌ایم که حتی نمیشود بدون وام گرفتن و استفاده از واژه سکولاردمکراسی سخنی گفت که جذابیتی داشته باشد. البته خود این نکته هم بخشی از طنز تلخ و شیرین این داستان است.

متاسفانه جناب اعتمادی در نوشته خودشان که جمعا از ۲۴ خط فراتر نمیرود، بطرزغریب و البته نامطلوبی موفق شده‌اند که دستکم از ۱۹ ناسزا استفاده کنند. برخی از آنها از این قرار است:
بیماری خودشیفتگی، خودمرکزبینی، فرقه گرائی، ناتوانی محفل سیاسی، “حزب”‌تان، ناکامی سیاسی، فرافکنی، پرخاشگری، تخریب، تحریف، حذف، حد اقلی از وجدان واخلاق و پرنسیب، قلم پرخاشگر، هتاک، دروغگو، تقبیح کننده وحدت طلبی، ترور شخصیت، سوء سابقه، ناراستی، نمیتواند که بخشی از یک نوشته متین باشد.

از ناروا گفتن‌ها بگذریم و برگردیم به آن چهار ادعای که جناب حسن اعتمادی در نوشته خود مطرح میکند برگرديم.

در خصوص وارد کردن اتهام خودشیفتگی به آقای نوری علا، تنها به تجربه شخصی خودم اکتفا میکنم و دیگران را نیز تشویق میکنم که خودشان وجدان خودشان را بکار گیرند و در این خصوص قضاوت خودشان را بکنند.


تجربه شخصی خود من در خلال این ۱۴ /۱۵ سالی که دکتر نوری علا را میشناسم از رفتار و نوشته‌ها و نظریات ایشان چیزی نیست بجز اینکه ایشان متفکری چیره دست‌اند که رفتاری و کرداری بغایت دمکراتیک و منطقی و مدرن و بدور از تعارفات مخرب دارند. امری که بعضا بخاطر برخی از ضد ارزشهایی نظیر چشم و هم چشمی و منیت و ریا و از این قبیل که در نزد برخی از گروه‌ها و افراد جامعه ما دیده میشود و با ذهنیت پویا و مدرن هم در تقابل است و منافات دارد، میانه چندان خوبی ندارند، که از دید راقم خود همین نکته مسبب بسیاری از حملات به ایشان بوده است.


حال شاید خواننده محترم، بعد از خواندن نظر راقم در خصوص شخصیت دکتر نوری علا از من بپرسد که آیا از دید من ایشان اشتباهی ندارند؟ پاسخ چنین پرسشی اسن است که ایشان هم نظیر همه انسانها فانی و خاکی، یقینا ایراداتی دارند و من هم یقینا، حالا درست یا غلط، با بعضی از سخنان ایشان موافق نیستم، اما تا آنجایی که بخاطر دارم، چند مورد که اختلاف نظرم را با ایشان مطرح کرده‌ام، این استدلال ایشان بوده که مرا مجاب کرده و نه برعکس. از اعتراف به این نکته نیز نه تنها ابایی ندارم؛ بلکه امروز را بهترین زمان و فرصت برای بیان این واقعیت میدانم تا تشکری هم کرده باشم برای هر آنچه که تاکنون از ایشان آموخته‌ام.

در خصوص ادعای «تنها» شدن آقای دکتر نوری علا نیز، از آنجا که آقای حسن اعتمادی تا قبل از استعفا سخنی از تنها شدن دکتر اسماعیل نوری علا بر زبان نرانده‌اند، من و دیگران نیز حق داریم که ادعای «تنها» شدن آقای نوری علا از جانب آقای حسن اعتمادی را مربوط به بعد از استعفای آقای اعتمادی بدانیم و متعاقبا این نتیجه را بگیریم که آقای اعتمادی تصور میکنند که بعد از جدا شدن ایشان از حزب سکولار دمکراسی ایرانیان و مهستان، آقای نوری علا هم دچار «تنهایی» شده‌اند.
گناه چنین تصور و ادعایی، البته اگر استتناج راقم درست باشد، اگر بر گردن خطای قلمی نباشد، لاجرم باید آنرا بر گردن برآورد اشتباه آقای حسن اعتمادی از جایگاه و موقعیت خودش، و وزن آقای دکتر نوری علا دانست.

نکته دیگر در خصوص این «تکه انداختن» و معرفی آن بمثابه یک نقص و یا یک اتهام نیز نه پایه‌ای در حقیقت دارد، نه در خرد و نه اخلاقی است. امیدوارم که آقای اعتمادی با من هم عقیده باشند که منشاء حقانیت را نه در تعداد «نفرات»، بلکه در قوام استدلال و پیروی از اخلاقیات جویا شد. غیر از این باشد، ناچاریم که هم گالیله و هم کپرنیک و… هم شاپور بختیار خودمان را در زمره متهمان و خطاکاران درجه یک بحساب بیاوریم. یادآوری میکنم که اتفاقا اتهام این آخرین «تنها» ترین ایرانی، این بود که تن به هوچی گر، فریبکار و جنایتکاری بنام خمینی و «همه با هم»‌اش نداد و صریحا و از موضع خرد و عقلانیت اعلام کرد که «جمهوری اسلامی پدیده ایست نامفهوم و مجهول، که اصولش بر کسی معلوم نیست، و لذا من یکی پشت سر این شعار و مخترعینش براه نخواهم افتاد و برایشان عربده نخواهم کشید» (نقل بمضمون). اکثر ما هم تنهایی بختیار را دیدیم و هم حقانیتش را و امروز دیگر برای قضاوت درستی عملکرد «تنها» یانی نظیر شاپور بختیار نیز نمیتوانیم گناه را بر گردن بی تجربگی خودمان بیاندازیم که تاریخ در پیش چشم ماست.

نکته دیگر اینکه جناب اعتمادی در نوشته خودش به هر مطلبی اشاره کرده باشد، اشاره‌ای به دلیل اصلی‌ای که آقای نوری علا نوشته «نامه‌ای به یک همکار سابق!» را منتشر کرده‌اند نکرده است. براستی جا ندارد که بپرسیم که چرا؟

از دید راقم آقای اعتمادی بجای سخت کردن و غامض کردن موضوع، میتوانست براحتی و در خلال چند خط توضیح بدهد که چرا در دقیقه برنامه خود، با لحنی پرخاش جویانه و احساساتی میگوید: «همه باهم خمینی را امثال شماها درست کردید و… اگر بخواهید این وضعیت را ادامه بدهید، من بنوبه خودم ناگزیرم که خیلی حرفهای دیگر را بزنم».

بعنوان یک فعال سیاسی و دلسوز وطن که بسیاری از این «دعوا»‌های دشمن شاد کن را دیده‌ام، بسیار مایل بودم که بدانم که آیا آقای اعتمادی و دوستانشان، فقط با همان یکبار «همه باهم» خمینی مشکل دارند و آن را قبیح میشمارند، یا اینکه این عزیزان میتوانند بصورتی مستدل و منطقی ساختار، بافت و اهداف آن «همه باهم» را توضیح داده، چهارچوب ها و راه کارهایی هم جهت جلوگیری از تکرار آن افتضاح «همه باهم» ۵۷ را نیز ارائه دهند تا شاید راه یک اتحاد سالم و واقعی هموارتر بشود.


تا اینجای کار را اگر آمدند، یقینا میزان و کیفیت استدلال خودشان را نشان داده‌اند، بخش بعدی‌اش میماند به اینکه این عزیزان بیایند و توضیح بدهند که اصولا چگونه میشود چهارچوب های یک اتحاد عقلانی و سالم، دمکراتیک و مدرن را رعایت کرد، و همزمان طرح «همه با مسعود و مریم رجوی» و «همه با ابوالحسن بنی صدر» و امثال اینها را نیزارائه داد؟


حالا زیاد وارد این قضیه نمیشوم که تا چه حد نیت و قدرت استنتاج و تعقل و میزان تجربه سیاسی هر کسی که ادعا کند که این دو، یعنی باند مسعود و مریم رجوی و آقای ابوالحسن بنی صدر قادر‌اند و پتنسیال اش را دارند، و یا اصولا تمایلی به «اتحاد» با هم نشان داده‌اند، بطور اتوماتیک وار بزیر سوال میرود، سهل است که این عزیزان بیایند و ادعای بزرگتری بر ادعا‌های قبلی اضافه کرده، مدعی بشوند که نه تنها این دو، با آن سوابق عقیدتی و همچنین خانوادگی که همه ما میدانم، همدیگر را میتوانند تحمل کنند، بلکه حتی مایل‌اند و نشان هم داده‌اند که قادراند که درکنار یکدیگر بنشینند و با هم کار گروهی هم بکنند، بدون اینکه زیرآب یکدیگر را بزنند، همدیگر را ترور بکنند، جا خالی بدهند و فرار کنند و یا با بیگانه تبانی کرده و اسرار و اسناد مهم را به بیگانه بفروشند، دست و پای «متحدین» را در پوست گردو بگذارند و داستانهایی که تا امروز شاهدش بوده‌ایم.


باز هم تا اینجای کار را اگر جناب اعتمادی و یارانشان، البته اگر واقعا مدافع چنین تئوری باشند، توضیح دادند، میماند این قسمت‌اش که در این میان چگونه آزاد یخواهان سکولار دمکرات، که هم به آزادی و هم به سکولاریسم اعتقاد دارند و ایرانی فارغ از فرقه گرایی و بدون لچک اجباری و پیشوند و پسوند اسلامی و… میخواهند، میتوانند با افرادی نظیر خانم مریم رجوی، و آقای بنی صدر «متحد» بشوند.
صمیمانه از جناب اعتمادی تقاضا میکنم که لزوم یک چنین اتحادی را برای ایرانیان توضیح داده، فوایدش و البته قواعدش را هم توضیح دهند، تا پلاتفرمی داشته باشیم که بشود روی کم و کیف و چند و چون‌اش بحث کرد، چانه زد و چه بسا به نتیجه‌ای هم رسید.


مجددا و برای جمع بندی این نوشته باید از جناب اعتمادی پرسید که این «همه باهم» شروع، میانه و انتهایش کجاست و قرار است حول کدام ضوابط و قواعد و قوانینی شکل بگیرد؟

با عرض احترام به جناب دکتر نوری علا و آقای حسن اعتمادی و با این امید که هیچکدام از این عزیزان سخنان من را شخصی قلمداد نکنند.

شهرام فریدونی اسلو

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
لینک های مربوطه:
https://news.gooya.com/2019/08/post-29607.php
https://news.gooya.com/2019/09/post-29658.php
https://www.youtube.com/watch?v=BC1u_fI2-ug&t=2s