کانون رنج‌های نویسندگان ایران

محسن یلفانی

  اخیراً سه تن از اعضای کانون نویسندگان ایران، رضا خندان مهابادی، بکتاش آبتین و کیوان باژن، به اتهام «اجتماع و تبانی به قصد اقدام علیه امنیت کشور» به پنج سال زندان و به اتهام «تبلیغ علیه نظام» به یک سال زندان – در مجموع شش سال زندان برای هر یک – محکوم شدند. دادگاه اسلامی، ظاهراً برای اثبات حسن نیّت و بی‌طرفی کامل خود در اجرای عدالت، اتهام  «تشویقِ بانوان کشور به فساد و فحشا» را از فهرست اتهامات این سه نویسنده حذف کرد.

 ناصر زرافشان، وکیل برجسته و عضو کانون نویسندگان که چند سال پیش به هنگام به عهده داشتن وکالت خانواده‌های قتل‌های زنجیرهای خود به پنج سال حبس محکوم شد و وکالت این سه عضو کانون را نیز پذیرفته بود، در پایان محاکمۀ اخیر چنین گفته است: «شرکت در دادگاه‌های انقلاب کاری عبث است و فقط باعث تبدیل شدن ما به مهره‌های دادگاه‌های نمایشی است. جایی که آقایان می‌خواهند بگویند دادگاه وجود دارد و حق انتخاب وکیل هست از ما استفاده می‌کنند اما موقع احقاق حقوق موکلین کوچکترین اعتنایی به منطق نمی‌شود…. به همکارانم توصیه می‌کنم در این دادگاه‌های نمایشی شرکت نکنند.»

 در پی محکومیت رضا خندان مهابادی، بکتاش آبتین و کیوان باژن ، هیئت دبیران کانون با انتشار بیانیه‌ای این حکم را «محکومیت همه نویسندگان و کسانی» دانست که «می‌خواهند از حق آزادی بیان برخوردار باشند.» و از «همه‌ٔ نویسندگان و انسان‌های مدافع آزادی بیان» خواست تا «از هر راه ممکن به دفاع از این سه نویسنده بپردازند.”

 انجمن جهانی قلم نیز طی بیانیه‌ای نسبت به محاکمۀ اعضای کانون نویسندگان ابراز نگرانی کرد و یادآور شد که محاکمۀ آنان با انگیزه‌های سیاسی صورت گرفته و نقض آشکار حق آزادی بیان آنها است.

اندک زمانی قبل از صدور حکم محکومیت این سه عضو کانون نویسندگان، هفتصد تن از روزنامه‌نگاران، نویسندگان، معلمان، شاعران، فعالان حقوق بشر و فعالان عرصه‌های گوناگون، که برخی از آنان در ایران و برخی دیگر در خارج از کشور زندگی می‌کنند، در بیانیه‌ای خواستار رفع کامل اتهام از این سه نویسنده شده بودند.

 در همین روزها جمعی از شاعران «جوان و پیشکسوت» نیز در مراسم افطار آیت‌الله خامنه‌ای، ولی فقیه، شرکت کردند؛ اشعاری خواندند و به نظرات و نصایح رهبرشان گوش دادند. بعید به نظر می‌رسد که اینان به هنگام افطار دعائی برای سه محکوم کانون نویسندگان خوانده یا نفرینی نثارشان کرده باشند.

 جامعۀ ادبی و هنری کشور، که در دهه‌های اخیر وزن و اعتبار خاصی یافته و گاهی به مناسبت‌هایی که از نوعی اهمیت ملّی برخوردارند، به اصطلاح «موضع‌گیری» و اعلام نظر می‌کند و «موضع‌گیری»اش هم با استقبال عمومی روبرو می‌شود، در مورد محکومیت سه عضو کانون به شش سال حبس به جرم «اجتماع و تبانی به قصد اقدام علیه امنیت کشور» و «تبلیغ علیه نظام» سکوت کرد و حتّی در برابر حذف اتهام  “تشویقِ بانوان کشور به فساد و فحشا”  از فهرست اتهامات این سه نویسنده هیچ گونه واکنش تشویق‌آمیزی از خود نشان نداد.

  به عبارتی اندکی دقیق‌تر، اهل قلم – یا به قولی «اهالی قلم» – یعنی شاعران، داستان‌نویسان، نمایشنامه‌نویسان، مترجمان و مؤلفان، که بیشتر یا «مستقیم‌تر» با کانون نویسندگان سر – و – کار دارند، یا داشته‌اند، یا هیچ وقت نه حوصلۀ کانون را داشته‌اند و نه طبعاً وقت و علاقه‌ای برای پرداختن به گرفتاری‌های آن و گرفتاری‌هایی که به بار آورده و می‌آورد… باری، اینان نیز سکوت را ترجیح دادند. یا، اگر بخواهیم فارغ از هرگونه پیش‌داوری حرف بزنیم، سکوت کردند.

 میتوان فهمید که اینان به دلایل گوناگون همین سکوت را مناسب‌ترین واکنش در برابر آنچه که بر سه عضو کانون نویسندگان رفته است، می‌دانند. اگر به این بی‌عدالتی اعتراض نکرده‌اند، تاًییدش نیز نکرده‌اند. هیچ قانون یا قرار و مداری هم آنها را به بیش از این نه فرامی‌خواند، نه ملزم می‌کند و نه «مسئولت و تعهدی» برای آنها می‌شناسد. همین قدر که به افطاری ولی فقیه نرفته‌اند، یا دعوت نشده‌اند، خود می‌باید یا می‌تواند باعث تعبیر و تفسیرهای گوناگون – امیدوار کننده یا نا امید کننده – باشد.

با توجه به آنچه در مرحلۀ اخیر حیات یا فعالیت کانون نویسندگان می‌گذرد، یعنی کم – و – بیش اندک زمانی پس از فروکش کردن هیجانات و دلهره‌ها و شتاب‌زدگی‌های ناشی از قتل دو تن از اعضای کانون و فوران احساسات «اهالی قلم» برای شرکت در گردهمایی‌ها و جلسات انتخابات هیئت دبیران، و پس از آن، کنارکشیدن‌های بی‌سر – و – صدا و کاهش شدید اعضای فعّال کانون، باری، با در نظر آوردن انزوای خواسته یا ناخواستۀ کانون در ده – پانزده سال اخیر، محکومیت سه تن از اعضای آن در عین حال فرصتی فراهم آورد تا بسیاری بی هیچ زحمت و دردسری به تلویح امّا به وضوح اعلام  کنند که چیزی به نام «کانون نویسندگان ایران» برای آنان وجود خارجی ندارد.

آیا حق داریم که با مشاهدۀ چنین وضعی احساس غبن کنیم؟ آیا نباید نگران شویم که چیزی — بنیادی، هیئتی، تشکیلاتی، کانونی… – چنین آسان و با بی‌خیالی از میان می‌رود و به زودی به خاطره‌ای مبهم و کمرنگ در انبوه خاطرات ما از تلاش‌های بی‌ثمر یا نه چندان باثمرمان برای دسترسی به حداقلی از آزادیِ تضمین و تثبیت شده، تبدیل می‌شود؟

 محکومیت سه تن از اعضای کانون به شش سال زندان، می‌تواند بهانه یا مناسبتی باشد برای نگاهی سریع و گذرا به بیش از پنجاه سالی که از عمر کانون می‌گذرد:

از اولّین تلاش‌ها که با احتیاط و فارغ از بلندپروازی صورت گرفت و بعد از دو – سه سال با دستگیری و حبس چند تن از فعالان و اعضا متوقف شد. رژیم شاه موفق‌ترین سال‌های سلطنت خود را می‌گذراند و وقت و نیازی نداشت تا بیش از این به خواست اهل اندیشه و قلم توجه کند.

 نوبت دومِ تلاش‍‌ها با شدّت گرفتن بحران ذهنی و مادّی رژیم شاه هم‌زمان شد و پیش از آن که فرصت کنترل یا سرکوب آن فراهم آید، به جنبشی پیوست که به سرعت به انقلاب اسلامی تبدیل گردید. کانون کوشید تا در مقابل هجوم سیلاب انقلاب که به درون خانۀ خودش نیز رخنه کرده بود، مقاومت کند و کرد. امّا انقلاب اسلامی بیش از آن نیرومند و افسارگسیخته بود که بتواند مقاومت یا مزاحمت کانون را تحمّل کند.

پایان جنگ حکومت اسلامی را با واقعیت گریزناپذیر ادارۀ مملکت روبرو کرد. این تصوّر، یا این توهّم، پیش آمد که باید فرصتی نیز به صداهای متفاوت داده شود. یک بار دیگر شماری از اهل اندیشه و قلم، بیشتر کسانی که از دور یا نزدیک حضور در کانون نویسندگان را تجربه کرده بودند و آن را مأمن یا تکیه‌گاهی برای حفاظت و امنیت کار خود می‌دانستند، در پی بازگشایی آن برآمدند. به جرأت میتوان گفت که درخشان‌ترین دورۀ تاریخچۀ کانون نویسندگان در همین سال‌ها آغاز شد که تا حد تجربه‌ای دردناک، آکنده از تهدید و وحشت و خون پیش رفت. برای دریافت اهمیت این تجربه باید به یاد‌آورد که فعالیت پیگیر اعضای قدیمی کانون و همراهان‌شان با هدف مبارزه با سانسور و تأمین آزادی بیان، بسی پیش از موج عظیم خواست آزادی و دموکراسی‌خواهی آغاز شد که با انتخابات ۱۳۷۶ کشور را فراگرفت.

این دوره از فعالیت کانون نیز، باز با شدتی بی‌سابقه و باور نکردنی، با سرکوب و خشونت حکومت اسلامی روبرو شد. از احضار، تهدید، دستگیری، آدم‌ربائی، طرح کشتار دسته جمعی تا قتل‌های پنهانی، ارتکاب هر جنایتی برای جلوگیری از تشکل و سازماندهی اهل قلم مجاز بود. اعضا و علاقمندان کانون این همه را تحمّل کردند و پشت سر گذاشتند و سرانجام موفق شدند حضور خود را بر رژیم اسلامی تحمیل کنند.

 اهمیت این دستاورد را وقتی بهتر می‌فهمیم که به یادآوریم این همه در چارچوب تجمعی فراهم آمد که هر یک از اعضای آن همانا به اقتضای ماهیت کار یا حرفه‌یشان زیستن و خلاقیت در عالم فردی را بیشتر می‌پسندند و کار جمعی را چندان خوش ندارند و حتّی مزاحم کار خلاق خود می‌دانند.

 آیا چنین برآوردی، هر چند سردستی و گذرا، و به ویژه با در نظرآوردن این که هنوز کسانی، همچون رضا خندان مهابادی، بکتاش آبتین و کیوان باژن و یاران‌شان هستند که هم اینک و در کنار ما با چنگ و دندان به دفاع از این میراث ادامه می‌دهند، کافی نیست که ما را وادارد تا در اندیشیدن به سرنوشت این کانون رنج‌های نویسندگان ایران با سنجیدگی و با احساس مسئولیت بیشتری رفتار کنیم؟

حقیقت این است که چهل سال سرکردن یا محبوس ماندن در یک نابهنگامی تاریخی، پیوند ما را با گذرگاه‌ها و آبشخورهایی که برای دستیابی به حداقلی از خواست‌ها و نیازهای مردم و کشورمان ایجاد کرده بودیم، سست یا یکسره قطع کرده است. همۀ نشانه‌ها حاکی از آن است که اگر امیدی به پشت سرگذاشتن این دوران گمراهی و پریشانی هست، که هست، از سرگرفتن همین گذرگاه‌ها و سیراب شدن در همین آبشخورهاست.

https://mihan.net/1398/03/10/2026

۹ مهر ۱۳۹۸ -۱ اکتبر ۲۰۱۹