نازنین زاغری
«نازنین زاغری – رتکلیف»، شهروند ایرانی – بریتانیایی، نوروز سال ۱۳۹۵ به منظور دیدار با خانوادهاش وارد ایران شد اما به هنگام بازگشت به انگلستان از سوی ماموران سازمان اطلاعات سپاه به اتهام جاسوسی بازداشت شد، اتهامی که از سوی خانم زاغری قویا رد شده است. وی از سوی دادگاه انقلاب تهران به ۵ سال حبس محکوم شده است و تا کنون در زندان اوین به سر میبرد. او که سومین سال حبس خود را در زندان اوین سپری میکند، با انتشار نامهای ضمن توصیف احوال خود به عنوان مادری زندانی، از عملکرد جمهوری اسلامی در مورد پرونده خود انتقاد کرد. متن نامهی نازنین زاغری در ادامه میآید:
شاید برای تو شانه کشیدن بر گیسوان دخترکت تنها بخشی از روزمرگیهایت باشد اما برای من آرزوییست که سه سال و نیم در انتظارش بودهام. شاید برای تو قصههای شبانه و بوسههای قبل خواب و رفتن به پارک و کتابخانه آنقدرعادی باشد که حتی گاهی برایش وقت هم نداشته باشی اما برای من حسرت سالیان پشت آن نهفته است. شاید برای تو درآغوش نکشیدن دخترت غیر قابل تصور باشد اما من بیش از سه سال است که با آن در کشمکش هستم و این برایم بدترین عذاب است.
قلب من هر صبح یکشنبه برای دیدن دخترم در سالن ملاقات زندان اوین از فرط هیجان و اضطراب درون سینهام تندتر از همیشه میتپد. درب سالن ملاقات باز میشود و گیسوی من به سمتم میدود و نامم را صدا میزند و مرا در آغوش میکشد. آغوشی که شاید کوتاه ترین اما بدون شک زیباترین و هیجان انگیزترین آغوش دنیاست. اما این یکشنبهها نیز دیری نخواهد پایید که از میان دستانم بلغزند و در غبار مه آلود زندان محو شوند.
من مادر زندانی کودکی هستم که کشورش لذت داشتنش را از من دریغ کرده است.
من مادر زندانی کودکی ۵ سالهام که از ۲۲ ماهگی کشورم لذت داشتن اش را از من دریغ کرده است. روزهای سیاه دوری از کودکم، درست زمانی که تازه زبان به سخن گفتن گشوده بود، به تلخی سپری شدند. باید مادر باشی و غم دوری از فرزند را چشیده باشی تا بدانی و بفهمی که من از چه حرف میزنم.
هفته گذشته مادری از زندان آزاد شد، مادری که محکومیت اش به زندانی بودن من گره خورده بود.
“نگار” مادری است که فرزندش را در زندان درکشوری غریب به دنیا آورده و باید زندان را تجربه کرده باشی تا بدانی او چه کشیده. باید کودک شیرخواره ات را از سینه ات جدا کرده باشند و تو روزها و شبها با صدای گریههای او در کابوست از خواب پریده باشی، خیس عرق، و او را کنار خود نیافته باشی تا بدانی او چه رنجی را متحمل شده. هنگامی که صدای ضجههای خودت و دلتنگیهای کودکت و آغوشی که او را کم دارد در سلولهای انفرادی سرد و تاریک شهری غریب میپیچید، شاید این همان رنجی است که او کشیده. من زجری را که او کشیده تجربه کردهام. من هم مانند نگار حسرت در آغوش کشیدن، بوسیدن و بوییدن نوزادم را در ماهها و سالهای طولانی و سخت و تیره و غمانگیز زندان تجربه کردهام و میدانم و خوب میفهمم که با هیچ رنجی در دنیا قابل قیاس نیست.
اما بین من و نگار تفاوت بزرگی ست. قاضی دادگاه به دلیل شرایطش و دوری از فرزندش حکم به پایان حبسش میدهد. حبس او برابر با آزادی اوست.
من و نگار هموطنیم. او در کشوری غریب محکوم شده و من در وطنم. مرا، حتی به گفته سازمان ملل، در دادگاهی ناعادلانه به ۵ سال حبس محکوم کرده و وادار کردهاند علیرغم التماسها و اشکهایی که ریختهام در عین بیگناهی، سه سال و نیم از آنرا تا به امروز پشت میلههای زندان و به دور از فرزندم سپری کنم.
و ما اکنون در ابتدای مسیری سختتر ایستادهایم.
در آیندهای نزدیک، آنان که مرا به دور از فرزندم نگه داشتهاند مینشینند و نظاره میکنند دخترم پس از بیش از سه سال و نیم نزد پدرش برای رفتن به مدرسه به انگلستان بازگردد؛ سفری که برای هر دوی ما پر از اضطراب و دلهره خواهد بود.
این در حالی ست که کشور من هفته گذشته مرا در ازای مبلغ هنگفتی که مطالبات سیاسی خودش است به حراج گذاشت. امید من به کشورم برای رهایی سال هاست که از قلبم رخت بربسته است. کشور من سنگ مادران سوری و یمنی و فلسطینی را به سینه میزند اما بر غم دوری مادری از فرزندش در خاک سرزمین خود چشم میپوشد و زجرش را با نظاره کردن رفتن کودک ۵ سالهاش صد چندان میکند.
آنان که به زعم ایران، ناقضین حقوق بشرند، از خطای نگار به حکم مادر بودنش میگذرند و او را نزد کودکشمیفرستند. اما مسوولانکشور من، مرا بیگناه متهم میکنند و به گناه ناکرده رای میدهند و قصاص میکنند و گذشت هم ندارند.
کشور من به جای حمایت از حق من و کودکم، آزادیام را در قبال مذاکره به حراج میگذارد و تنها من، فرزند و همسرم بهای آنرا میپردازیم.
چه تلخ است روزی که بفهمی در نهایت بیعدالتی در وطنت حبس شدهای و راهی برای آزادی پیش پایت نیست. من هیچ امید و انگیزهای برای رهایی از این قفس پس از ترک گیسویم ندارم، و درد و رنج بیپایان مرا با هیچ معیاری نمیتوان سنجید. من یک مادرم که با رفتن دختر کوچکم مانند تل خاکی فروخواهم ریخت و از من جز مشتی خاک چیزی برجای نخواهد ماند.
نگار زمانی به ایران باز میگردد که کودکش دقیقا همسن گیسوی من است زمانی که او را از من جدا کردند و این خاطرات آن روزها را برایم تداعی میکند. گمان نمیکنم هیچ قانون و سیاستی برای جدایی مادری از فرزندش توجیهی داشته و آنرا بربتابد.
من و کودکم هنوز بازیچه دست سیاستمدارانی هستیم که در داخل و خارج از مرزهای وطنم ما را ابزاری برای رسیدن به اهداف سیاسی و سیاستهای خود قرار داده و از هر آنچه در توان داشتند برای دست یافتن به مقاصد خود و بهره کشی از مادری بیگناه که به هیچ چیز جز کودکش نمیاندیشد، فروگذار نکردند. آخرین تیر ترکششان هم به حراج گذاشتن مادری است که دوری از فرزندش را بیش از این تاب نمیآورد.
شاید اگر انسانیت و اخلاق و دینداری به معنای واقعی که یک کشور اسلامی ادعا میکند در دل سیاستمداران حلول میکرد، دنیای ما جای بهتری بود و رنج مادران سرزمینمان سبکتر. بیشک آن روز من در حسرت دیدن دخترم در اولین روز مدرسهاش نمیماندم…
آن روز آزادی سرودی میخواند طولانیتر و نرمتر از شانه کشیدن بر گیسوان گیسوی کوچکم.
نازنین زاغری، مادر گابریلا گیسو رتکلیف
زندان اوین، تهران
مهر ۱۳۹۸