بیماری و خرافات

علی مرادی مراغه‌ای

بچه که بودم در روستای‌مان، بر هر چیز با ارزشی که داشتیم حرز و تعویذ و یا چند دانه اسپند می‌بستند مثلثی شکل در پارچه‌ای گذاشته و بر لای لباس یا بالش‌مان می‌گذاشتند گاهی از سر شیطنت یا کنجکاوی کودکانه، در خفا آنرا باز کرده و با یک صفحه از مشق یا املای خودمان عوض می‌کردیم اما هیچ اتفاقی نمی‌افتاد!…

البته بر پیشانی گاومان یا گوسفندمان نیز از این حرزها بسته می‌شد تا از هر گونه زخم چشمی در امان ماند و شیرش فراوان گردد. حتی بعدها که تکنولوژی آمد و برای شخم زمین‌ها از رومانی تراکتور آمد یادم می‌آید که عین همان را بر تراکتور هم می‌بستند! این نشان می‌دهد که ظاهرمان در اثر دلارهای نفتی تغییر می‌یافت اما باطن‌مان همچنان دست نخورده باقی می‌ماند مثل لایه نازک شیرینی می‌مانیم که روی قرص‌‌های تلخ کشیده می‌شود تا هنگام بلعیدن آسان گردد!

پس، زمانی که  سیدحسن تقی زاده در ایام جوانی در برلین در مجله کاوه فریاد می‌زد «ریشه تمدن غرب مدارس، کتابخانه و ادبیات علمای غرب نیست بلکه همان راه آهن است»(مجله کاوه، شماره ۱ مورخه ۲۲ ژانویه ۱۹۲۰ ص۱) او اشتباه بزرگی مرتکب می‌شد و برداشتی به‌غایت سطحی، مادی و فن‌زده از آن دنیای جدید داشت….

بعدها دیدم شاردن در سفرنامه‌اش صدها سال پیش، دقیقا به مواردی در نقاط مختلف ایران اشاره کرده که انگار روستای ما و خود ما را به تصویر کشیده یعنی، اولا در این چند صد سال، ذهن ما آدم‌ها برعکس ظاهرمان، هیچ تغییری نیافته و تکان نخورده بود! و ثانیا اینکه، بدبختی‌های مردم در همه جا، چقدر شبیه هم هستند هر چند خوشبختی‌شان ممکن است متفاوت باشد!

شاردن می‌نویسد: «بر اثر انتشار خرافات و موهومات، مردم حتّى براى دفع شرّ از حیوانات‌شان به گردن آنها دعا می‌آویزند، یا به قفس پرندگان‌شان تعویذ می‌بندند درازى برخى از این عزایم و طلسمات، گاهى به دوازده پا می‌رسد؛ حتی برخى، دعا را به چیزهاى بی‌جان می‌بندند، چنان كه دكانداران تعویذ و طلسم را به در دكان خود می‌آویزند تا محل كسب آنان از هرگونه گزند و زیان در امان، و بازارش گرم و مشتری‌هایش زیاد باشد»(سفرنامه شاردن… ج۱ ص۴۵۶)

البته تنها مردم گرفتار خرافات نبودند بلکه خودِ شاه صفی نیز چنین بود! او دچار بیماری سختی شد که اطبا چون از معالجتش درماندند بهانه آوردند كه «هم ساعت تاجگذارى پادشاه سعد نبوده و هم خطبه‌ خوان اهليّت نداشته؛ بنابراین باید دوباره تاجگذارى کند در نتیجه، این بار محلّ تاجگذارى چهل ستون معيّن و شیخ الاسلام دیگرى براى خواندن خطبه انتخاب شد و مراسم تاجگذارى از نو تکرار شد» البته همین شاه خرافاتی چنان عیاش و شهوت‌ران بود که «در عرض سه سال اول سلطنتش افزون بر صد بار راه میان كاخ سلطنتى را تا بیرون شهر قرق كرد تا حرم‌سرایش را براى گردش به آبادی‌هاى خارج پایتخت ببرد»(سفرنامه شاردن…ج۵ ص ۱۸۶۲)

وقتی در زمان ناصرالدین شاه وبا آمد چون مردم از وجود میكروب وبا و قرنطینه کردن و محافظت جان خود در برابر ورود این میكروب موذى به داخل معده آگاه نبودند در نتیجه، به تعلیمات و دستورات پزشكى جدید گوش نمی‌کردند «اكثریت، اسیر دام خرافات و موهومات بودند، وبا را به نحوى توجیه می‌كردند كه آن عكس‌العمل كردار بدشان بوده که براى برانداختن مردم ناسپاس مأموریت دارد»! (تاریخ لرستان: روزگار قاجار…ص ۲۸۶)

هانرى رنه كه در زمان مظفرالدین شاه به ایران آمده می‌نویسد: «جمعیت ایران دائما رو به تقلیل می‌رود. یكى از علل مهم این تقلیل، محیط رقت‌‌آورى است كه دختران را در صغر سن وادار به ازدواج ‌می‌نمایند آنها مجبورند دورۀ شیردادن به كودكان را طولانى كنند و در نتیجه خیلى زود نشاط جوانى را از دست می‌دهند. عدم نظافت و آشنا نبودن با دستورات بهداشتى موجب تولید افكار موهوم و خرافاتى شده. در موقع بروز امراض مسریه، مانند طاعون، تیفوس، اسهال…به چیزهاى موهومى متوسل می‌شوند.»(راوندی، تاریخ اجتماعی ایران…ج۲ ص۵۴۰)

شاید اگر در مورد خرافات ما، کتابی نوشته شود به نظرم به مراتب حجیم‌تر و کلفت‌تر از تمامی کتاب‌هایی خواهد شد که در مورد تاریخ علم و آگاهی نوشته شده، تاریخ نابخردی آدمیزاد، به مراتب گسترده تر از تاریخ خردمندی آنهاست… چنانكه، آب همیشه به پستى و گودی حرکت می‌کند، خرافات نیز همیشه بر افكار اشخاص حقیری استیلا می‌یابد كه بسبب ترس و جهل، افسرده و پژمرده شده‌اند آنان از ترس به خرافات چنگ می‌زنند تا در سایه آن امنیت و آرامش کذایی پیدا کنند!

برگرفته از سايت ايران امروز

۳ فروردین ۱۳۹۹ – March 22nd, 2020