از ابتدای فعالیت ادبی حرفه ای ام تاکنون، یکی از بزرگترین قربانیان حذف و سانسور بوده ام: وبلاگ شعرم در دهه ی ۸۰ دست کم ۳ بار فیلتر و حذف شد. سال های آخر دهه ی ۸۰ حتی برخی از وبسایت های ادبی نیز بخش هایی از شعرهایم را خودسرانه حذف می کردند. پنج شش سال پیش که برای چاپ کتاب «هوای بی سرنگ» دست بکار شدم، با سانسور و ممیزی یی وحشیانه و غیرقابل باور روبرو شدم؛ از نزدیک به ۱۵۰ صفحه، تنها ۶۰ صفحه از کتاب باقی مانده بود، آن هم با «سه نقطه» های بسیار زیاد! در مورد کتاب تازه ام «رقصیدن با چند جذامی چاق» نیز وضع به همین منوال بود، هرچند تجربه ی دور و درازِ گذشته ام و کوشش های انتشارات محترم، مرا یاری داد تا بتوانم با کمترین ممیزیِ ممکن کتاب را بیرون بیاورم؛ به هر روی، «رقصیدن با چند جذامی چاق» نهایتاً در شرایطی مجوز گرفت که بیش از ۱۵ شعر به دلایلی همچون سیاه نمایی، رخت خوابی بودن، توهین و تعریض، بداخلاقی، عرق خوری، توهین به مقامات امنیتی و… کاملاً از کتاب حذف شدند!! در مورد باقیِ شعرهایی هم که توانستند مجوز بگیرند، در برخی موارد ناچار بودم مصراع ها، بیت ها و بندهایی را از کتاب حذف کنم، با این تفاوت که این بار برخلاف کتابِ پیشین، به جای حذفیات مجاز به گذاشتن سه نقطه هم نبودم. با همه ی این ها، این که چه دلایلی باعث می شود همچنان ادامه بدهم و دربرابر چماقِ سانسور کمر خم نکنم، بحث دیگری است و می توانم بعداً درموردش بیشتر بگویم، اما نوشتن این پست انگیزه ی دیگری داشت: برخی که جز آبکی نویسی و دلنوشته هیچ ندارند، در اینترنت خودشان را شاعر ممنوعه و پیش قراول مبارزه با سانسور معرفی می کنند و گمان می کنند کناره گیری، عافیت طلبی و ادعانویسی در فضای مجازی آن ها را شاعر و نویسنده ی مستقل می کند. آشکار است که هزاران نقد و ایراد به پروسه ی چاپ کتاب و ارائه ی آن در نمایشگاه وارد است، و هیچ کس خوش ندارد شعرهای نازنینش زیر تیغ خون آلود عده ای احمق و واپس گرا برود، اما کسی هم نمی تواند با کنار کشیدن از رودررو شدن با سانسور به خودش بنازد. شعرِ من از پروژه ی فکری و ایمانم به هنر و آزادی جدا نیست، و هنگامی که بر علیه سانسور می نویسم درواقع در پشتیبانی از خودم می نویسم که سال هاست قلم می زند، جان می کند و میدان را خالی نمی کند، هرچند روزنه های کوچکی همچون چاپِ کتاب برایش هزاران دردسر به بار بیاورد.