همیشه به آنچه باور داری شک کن!

گرانت، نویسنده کتاب‌های پرفروشی چون «نوآوران» و «بگیر و ببخش»، با کتاب جدیدی به بازار آمده است که بیل گیتس، بنیان‌گذار شرکت مایکروسافت، آن را اثری «خواندنی» توصیف کرده است. این روانکاو و استاد دانشکده معروف وارتون در دانشگاه پنسیلوانیا؛ جایی که سرمایه‌داران معروفی چون ایلان ماسک، دونالد ترامپ و وارن بافت در آن درس خوانده‌اند، با این کتاب بسیاری از پیش‌فرض‌های ما را در دانش و معرفت زیر سوال می‌برد. کتاب ترکیبی از داستان‌های واقعی جذاب و تحقیق‌ها در حوزه روانکاوی است.

«دوباره فکر کن…» کتابی درباره قدرت بازبینی در باورهای ثابت، فرهنگ آموختن مداوم و فروتنی در شناخت است. حتی اگر شما استاد برجسته دانشگاه هاروارد هستید، به احتمال زیاد بسیاری چیزها را نمی‌دانید و باید همیشه به دنبال دانستن و تجدیدنظر در دانش و مواضع خود باشید. هرچقدر ضریب هوش شما بالا باشد، به احتمال زیاد در دام شیوه‌های ثابت فکر کردن و نگاه کردن به پدیده‌ها خواهید ماند که از نظر نویسنده بسیار خطرناک است.

ظاهر این حرف‌ها ساده است، اما در عمل چیزهای زیادی را تغییر می‌دهد. گرانت به داستان موفقیت تجاری تحسین‌برانگیز گوشی هوشمند «آیفون» و شکست «بلک بری» که روزگاری تلفن محبوب ستاره‌ها و روسای جمهور قدرتمند دنیا بود، می‌پردازد. مایک لازاردیس، مهندس باهوش و بنیان‌گذار شرکت بلک بری، جهان ارتباطات و گوشی‌های همراه را متحول ساخت، اما با پیش‌فرض‌ها و داوری‌های مطلق، تاثیرات آیفون بر بازار گوشی‌های همراه را دست‌کم می‌گرفت. او اصرار داشت که مصرف‌کنندگان دوستدار صفحه‌کلید گوشی‌های «بلک بری»‌اند تا صفحه لمسی «آیفون».

گرانت می‌گوید: «مایک لازاردیس به دام اعتمادبه‌نفس بیش از حد به دانسته‌های خود افتاده بود. او خیلی به این محصول موفقش افتخار می‌کرد و بیش از حد به آن اعتقاد پیدا کرده بود.» برعکس، استیو جابز که بارها گفته بود شرکتش میلی برای ورود به بازار گوشی‌های هوشمند ندارد و فکر می‌کرد که آیفون نقطه پایان بر عمر دستگاه پخش موسیقی «آی پاد» که بسیار آن را دوست داشت، می‌گذارد. اما، او پس از دو سال مقاومت به حرف مهندسانش گوش داد و بالاخره در سال ۲۰۰۷ نخستین گوشی آیفون را روانه بازار کرد.

گرانت بارها نشان می‌دهد که فکر جدید محصول روش‌ها و دانسته‌های پیشین و ثابت نیست. ما برای تغییر و نوآوری، به آنچه می‌دانیم باید شک کنیم و اعتقادهای خود را مورد پرسش و بازبینی مداوم قرار دهیم. به همین دلیل، او اعتقاد دارد که ما به دانش و پدیده‌ها همانند یک «دانشمند» نگاه کنیم تا یک «مبلغ» و «سیاستمدار». دانشمند همیشه به دانسته‌های خود به عنوان «نظریه»‌هایی نگاه می‌کند که امکان ابطالشان وجود دارد. در حالی که مبلغان و سیاستمداران بر اعتقادهای ثابت خود پافشاری می‌کنند.

تقسیم‌بندی او از ویژگی‌های تفکر علمی و تفکر تبلیغی یا ایدئولوژیک که مذهب نیز شامل آن می‌شود، آموزنده است. به گفته گرانت: «تفکر علمی فروتنی را بر افتخار، شک را بر قطعیت و کنجکاوی را بر یقین ترجیح می‌دهد.» او تصور می‌کند که تفکر تبلیغی و ایدئولوژیک در یک «دایره یقین کامل» می‌چرخد. در این دایره، ما «خلاءها را در دانش خود نمی‌بینیم؛ ما اعتقاد داریم که حقیقت را یافته‌ایم. افتخار به این امر در ما اعتقاد [دگماتیک] را خلق می‌کند.»

گرانت نشان می‌دهد که مواضع ما بخشی از هویت ما بوده و بر دانش و قضاوت ما تاثیر می‌گذارد. او به نمونه پیروزی دونالد ترامپ در انتخابات آمریکا و کارزار برگزیت در بریتانیا اشاره می‌کند که کمتر تحلیل‌گری به موفقیتشان باور داشت. برای نویسنده روشن است که پیش‌فرض­‌ها، گرایش‌ها و عواطف مسیر شناخت را تعیین می‌کند و بسیار دشوار است که نظرهای خود را از هویتمان جدا سازیم. به همین دلیل از نظر گرانت، «حتی اگر یک دلیل برای نادرست بودن یک فرض خود پیدا کنیم، کافی است که اعتماد بیش از حد به آن را زیر سوال ببرد.»

این گفته‌های نویسنده پیامدهای مهم برای گفت‌وگو و تاثیرگذاری بر دیگران دارد. بخش‌های مهمی از کتاب به این موضوع اختصاص یافته است. ما اغلب علاقه داریم که دیگران را از طریق مباحثه متقاعد سازیم. معمولا مباحثات ما جدال فکری احساسی، از موضع حق و پرموعظه است که می‌خواهیم نادرستی اعتقادها و مواضع طرف خود را ثابت سازیم.

گرانت می‌گوید اگر ما گفت‌وگو را یک روند آموزش و بازبینی فرض کنیم، صداقت و اعتماد لازم را برای یک گفت‌وگوی سازنده و متقاعدکننده ایجاد می‌کنیم. او توصیه می‌کند که در یک گفت‌وگو «توجه را به نقاط مشترک فکری جلب کنیم و از افتادن به مارپیچ دفاع-حمله پرهیز کنیم». در این جریان «اگر ما برای تغییر ذهنیت خود آماده نباشیم، شانسی برای تغییر ذهنیت مردم نداریم. ما باید این آمادگی را با تایید حرف‌های منتقدان به نمایش بگذاریم و به آن‌ها نشان دهیم که از آن‌ها آموخته‌ایم».

نویسنده می‌گوید که همیشه در بحث‌ها پیچیدگی واقعیت‌ها و مسایل را نادیده نگیریم و با طرح پرسش‌های هوشمندانه از خود و دیگران، انگیزه تجدیدنظر و تغییر را مساعد سازیم. در گفت‌وگو با دیگران «هدف این نیست که به مردم بگوییم چه کار کنند؛ بلکه باید به آن‌ها کمک کنیم که چرخه اعتماد بیش از حد به آنچه باور دارند را بشکنند و امکان‌های جدید را ببینند».

کتاب آدام گرانت پاراگراف‌های تفکربرانگیز زیادی دارد، اما من این پاراگراف را بیشتر می‌پسندم:

«بازبینی احتمالا بیشتر در فرهنگ آموختن اتفاق می‌افتد؛ فرهنگی که در آن رشد ارزش اساسی است و بازبینی جزو یک چرخه روزمره است. در این فرهنگ، هنجار این است که مردم بر نادانسته‌ها واقف‌اند و به شیوه‌های موجود به دیده تردید می‌نگرند…در فرهنگ آموختن سازمان‌ها خلاق‌ترند و کمتر اشتباه می‌کنند. من پس از مطالعه و مشورت دادن به سازمان ناسا و بنیاد گیتس آموختم که فرهنگ آموختن با ترکیب درست اطمینان روانی و حساب‌دهی پرورش می‌یابد.»

برگرفته ای از سایت ایندیپندنت به زبان فارسی، ۹ ژوئن ۲۰۲۱