۱۱ سپتامبر؛ رویدادی که چهره جهان را دگرگون ساخت

بیست سال از حملات تروریستی ۱۱ سپتامبر می‌گذرد. رویدادی که پیامدهای دامنه‌داری داشت، به تغییر پارادایم در مناسبات بین‌المللی انجامید و به سیمای تروریسم اسلامگرا خطوط آشکارتری بخشید.

روز ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ اعضای شبکه ترور القاعده چهار هواپیمای مسافربری آمریکایی را ربودند و با آنها به هدف‌هایی در این کشور حمله کردند. نخست دو هواپیما مانند بمب‌هایی پرنده به برج‌های دوقلوی مرکز تجارت جهانی در نیویورک کوبانده و باعث فروریزی آنها شدند. هواپیمای سوم به ساختمان پنتاگون در واشنگتن اصابت و یکی از ضلع‌های آن را ویران کرد. هواپیمای چهارم که قصد تخریب کاخ سفید را داشت، با مقاومت مسافران پیش از رسیدن به هدف در پنسیلوانیا سقوط کرد.

کارشناسان نسبتا سریع تشخیص دادند که فقط یک سازمان تروریستی با شبکه‌ای جهانی قادر است چنین حملاتی را با یک استراتژی عملیاتی و تدارکاتی دقیق برنامه‌ریزی و پیاده کند. ترازنامه قربانیان این حملات مصیبت‌بار بود: بیش از سه هزار تن جان خود را از دست دادند و بیش از ۲۵ هزار تن مجروح شدند.

رویدادهای اندکی بوده‌اند که جهان را چنین تکان دهند. ۱۱ سپتامبر نماد آشکار نفرت اسلامگرایان از غرب و ارزش‌های آن بود و به عنوان نقطه عطفی با پیامدهای جهانی در تاریخ ثبت شد. مهاجمان می‌خواستند نشان دهند که حتی بزرگ‌ترین قدرت جهان آسیب‌پذیر است و با ضربه زدن به آن می‌توان به احساس خواری و حقارت جهان اسلام در برابر “کفار” پایان داد. با عملیات ۱۱ سپتامبر، سیمای تروریسم جهانی اسلامگرا، خطوط مشخص‌تری به خود گرفت.

تصاویر حملات ۱۱ سپتامبر با برج‌های دوقلویی که از آنها دود و آتش برمی‌خیزد، وارد حافظه جمعی مردم جهان شد. این حملات همچنین به تغییر پارادایمی در مناسبات بین‌المللی انجامید. اما تروریسم پس از ۱۱ سپتامبر کاهش نیافت و امروزه بیم از آن در بسیاری از کشورهای جهان به بخشی از واقعیت زندگی روزمره تعلق دارد.

“جنگ علیه ترور”

شورای امنیت سازمان ملل متحد حملات ۱۱ سپتامبر را به عنوان “تهدید صلح جهانی” محکوم کرد و در قطعنامه‌ای برای ایالات متحده آمریکا حق دفاع از خود قائل شد. متعاقب آن ناتو برای نخستین بار در تاریخ خود، ماده پنجم پیمان خود را فعال کرد که مطابق آن حمله نظامی به یک کشور عضو ناتو، چونان حمله نظامی به همه کشورهای این پیمان تلقی می‌شود و باید با واکنش این کشورها روبرو شود.

موجی از همبستگی مردم جهان با آمریکا به پا خاست و با شور میهن‌پرستی در خود این کشور درهم آمیخت. دولت جرج دبلیو بوش (پسر) فرصت را مغتنم شمرد و با ایجاد فضای جنگی و دامن زدن به احساسات تلافی‌جویانه در جامعه، “جنگ علیه ترور” را در راس سیاست خارجی خود قرار داد. سوزان سانتاگ، نویسنده آمریکایی، فضای آن روزها را چنین توصیف کرده بود: «در آن روزی که حجم عظیمی از واقعیت بر سر ما آوار شد، آمریکا هرگز چنین از واقعیت دور نبوده است».

واشنگتن در آغاز اولتیماتوم کوتاه مدتی به دولت طالبان داد تا اوسامه بن‌لادن، مولتی میلیونر سعودی و رهبر شبکه ترور القاعده را تحویل دهد. اما مذاکرات در این زمینه بی‌نتیجه ماند و در تاریخ ۷ اکتبر ۲۰۰۱ عملیات نظامی “آزادی پایدار” آغاز شد که در جریان آن نیروهای ناتو به رهبری ایالات متحده آمریکا به افغانستان حمله کردند.

گفتنی است که در میان ۱۹ تنی که در حملات تروریستی ۱۱ سپتامبر شرکت داشتند، حتی یک افغان هم وجود نداشت. اما این کشور که از سال ۱۹۹۶ زیر سلطه طالبان قرار داشت، به پناهگاهی برای اوسامه بن‌لادن و شبکه ترور القاعده تبدیل شده بود که دولت آمریکا آنها را عاملان اصلی حملات ۱۱ سپتامبر می‌دانست.

با حمله نظامی آمریکا و متحدانش به افغانستان، دولت طالبان تحت رهبری ملا عمر در عرض دو ماه سرنگون شد و حدود ده سال پس از آن در مه ۲۰۱۱ یک کماندوی ویژه آمریکایی به مخفیگاه بن‌لادن در ابوت‌آباد پاکستان حمله کرد و او را کشت. به‌رغم سقوط دولت طالبان، شبکه القاعده به طور کامل نابود نشد و نیروهای آن بعدها در عراق و سوریه و لیبی و سراسر منطقه پراکنده شدند.

دکترین “جنگ پیشگیرانه”

تقریبا دو سال پس از آغاز عملیات نظامی در افغانستان، ارتش آمریکا و متحدانش در مارس ۲۰۰۳ بمباران عراق را آغاز کردند. آمریکا پس از مداخله نظامی در افغانستان، سیاست خارجی تکروانه‌ای دنبال می‌کرد که در کانون آن دکترین بوش به نام “جنگ پیشگیرانه” قرار داشت.

واشنگتن برای حقانیت‌بخشیدن به سیاست خود در قبال عراق، ادعا ‌می‌کرد که رژیم صدام حسین از شبکه ترور القاعده پشتیبانی می‌کند. دولت بوش همچنین مدعی بود که رژیم صدام حسین جنگ‌افزار کشتار جمعی در اختیار دارد. صحت این ادعاها هرگز ثابت نشد و پس از اشغال نظامی عراق و سقوط رژیم صدام حسین هیچ نشانه‌‌ای دال بر وجود جنگ‌افزار کشتار جمعی در عراق یافت نشد.

موضوع پشتیبانی صدام حسین از شبکه القاعده نیز ناموجه بود. رژیم صدام حسین به‌رغم خصلت عمیقا دیکتاتوری خود، سیاستی “سکولاریستی” دنبال می‌کرد و دشمن سرسخت اسلامگرایان در منطقه به شمار می‌رفت و با آنان به شدت مبارزه می‌کرد. محافل نزدیک به اوسامه بن‌لادن نیز از قول او گفته بودند که از رژیم‌های سکولار در کشورهای عربی بیزار بوده و هدف نابودی آنها را دنبال می‌کرده است. بن‌لادن از نیروهای اسلامگرا که در شمال عراق علیه رژیم صدام حسین مبارزه می‌کردند پشتیبانی می‌کرد و حتی پس از اشغال نظامی کویت توسط عراق، اعلام آمادگی کرده بود که به جنگ ارتش عراق برود.

با حذف رژیم صدام حسین از صحنه سیاسی خاورمیانه، موازنه قدرت به سود رژیم‌ها و جریان‌های اسلامگرا برهم خورد و راه برای گسترش نفوذ اسلامگرایان در منطقه بیش از پیش گشوده شد. یکی از پیامدهای این دگرگونی، گسترش نفوذ جمهوری اسلامی در منطقه و به ویژه در میان شیعیان عراق بود و این کشور را عملا به “حیاط خلوت” رژیم ولایت فقیه تبدیل کرد.

حمله نظامی آمریکا به عراق از پشتوانه تایید شورای امنیت سازمان ملل برخوردار نبود. در نتیجه “ائتلاف ضد ترور” که در جنگ افغانستان شکل گرفته بود از هم فروپاشید و واشنگتن ناچار شد “ائتلافی از راغبان” تشکیل دهد که در آن برخی از کشورهای عضو ناتو نیز شرکت داشتند. آلمان و فرانسه در این ائتلاف شرکت نکردند. مداخله نظامی آمریکا در عراق بحث‌های زیادی بر سر قانونیت آن و تاثیر منفی‌اش بر حقوق و مناسبات بین‌المللی برانگیخت. بعدها با برآمد “دولت اسلامی” (داعش) در بخش‌های گسترده‌ای از عراق و سوریه، ضرورت “جنگ‌های پیشگیرانه علیه ترور” بیش از پیش زیر سؤال رفت.

بسیاری از کارشناسان روابط بین‌المللی، جنگ آمریکا در افغانستان و عراق را نه یک واکنش انتقام‌جویانه به حملات ۱۱ سپتامبر، بلکه تداوم و تعمیق سیاست خارجی تکروانه این کشور پس از فروپاشی شوروی و تبدیل آمریکا به تنها ابرقدرت جهان پس از جنگ سرد ارزیابی می‌کنند. به باور آنان واشنگتن از سال ۱۹۹۵ سیاست خارجی محافظه‌کارانه‌ای دنبال می‌کرد که در کانون آن ساقط کردن رژیم‌های مخالف آمریکا در خاورمیانه و آسیای مرکزی قرار داشت تا از این طریق نقش رهبری ایالات متحده آمریکا در پهنه جهانی تحکیم گردد. حملات ۱۱ سپتامبر راه را برای چنین سیاستی هموار کرد.

اما حمله نظامی آمریکا به عراق مانند گلوله برفی بود که به بهمن غول‌آسایی از ترور و خشونت تبدیل شد؛ ساختارهای دولتی در عراق فروپاشید و هرج و مرج و منازعات قومی و مذهبی بی‌سابقه‌ای در این کشور حاکم شد. در واقع جنگ عراق در “جعبه پاندورا” را گشود و این کشور و بعدها سوریه را به جولانگاه انواع و اقسام گروه‌های افراطی اسلامگرا تبدیل کرد که با هم بر سر گسترش ترور و خونریزی مسابقه گذاشته بودند.

سرنوشت عراق شکاف میان غرب و مردم کشورهای عربی را بیشتر و کل منطقه را بی‌ثبات‌تر کرد؛ همزمان به همبستگی جهانی با ایالات متحده آمریکا پایان داد، به اقتدار سازمان ملل و حقوق بین‌المللی و مناسبات غرب با کشورهای منطقه لطمه زد و حتی به شکاف و اختلاف نظر میان آمریکا و اروپا انجامید. با خروج نیروهای نظامی آمریکا از عراق، خلاء قدرتی ایجاد شد که بعدها داعش آن را پر کرد.

بیهوده نبود که در دوره ریاست جمهوری باراک اوباما دیگر کسی در واشنگتن رسما از اصطلاح “جنگ علیه ترور” استفاده نمی‌کرد. اما در زمان جرج دبلیو بوش قوانین و تصمیماتی تصویب و اتخاذ شده بود که همچنان اعتبار داشت.

پیامدها و هزینه‌های سنگین

حملات تروریستی ۱۱ سپتامبر سیاست امنیت ملی در آمریکا و دیگر کشورهای غربی را تحت تاثیر قرار داد و مناسبات میان آزادی‌های فردی از یک‌سو و امنیت جمعی از دیگرسو را دچار تنش ساخت. قوانین امنیتی در آمریکا و کشورهای غربی سخت‌تر شدند، اختیارات ارگان‌های کیفری افزایش یافتند و بودجه‌های هنگفتی به فعالیت‌های امنیتی و اطلاعاتی اختصاص یافت. در آمریکا دستگاه امنیتی عظیمی پدید آمد که با صرف میلیاردها دلار و با استفاده از مدرن‌ترین ابزارهای نظارت و شنود همه چیز را می‌پایید.

با رویداد ۱۱ سپتامبر کلیه موضوعات سیاست خارجی آمریکا در سایه “جنگ علیه ترور” قرار گرفت؛ موضوعات مهمی مانند لزوم تقویت جنبش‌های دموکراتیک در جهان، سیاست مهاجرتی، تغییرات اقلیمی و اتخاذ تدابیر لازم برای مقابله با افزایش دامنه نفوذ چین از آن جمله بود.

“جنگ علیه ترور” همچنین هزینه‌های سنگینی به ایالات متحده آمریکا تحمیل و این کشور را وارد یک بحران بدهی کرد. مداخله نظامی آمریکا در افغانستان و عراق نه تنها با رنج و مصیبت مردم این دو کشور همراه بود، بلکه به مرگ هزاران سرباز آمریکایی انجامید. بسیاری از سربازان آمریکایی که به خانه بازگشتند، حتی تا امروز با پیامدهای روحی و روانی این جنگ دست به گریبان‌اند.

در نتیجه این دو جنگ بودجه نظامی سالانه آمریکا از سال ۲۰۰۱ تا ۲۰۱۱ یعنی فقط در عرض ده سال دو برابر شد و به ۶۸۵ میلیارد دلار رسید. افزایش بی‌سابقه بودجه نظامی کشور و به موازات آن کاهش مالیات‌ها در دولت جرج دبلیو بوش، دو عامل اصلی وضعیت مالی اسفناک دولت و دشواری‌های سیاست داخلی سال‌های پس از آن بودند. این جنگ‌ها نه تنها بر بودجه کل کشور تاثیر گذاشتند، بلکه پیامدهای اقتصادی وخیمی داشتند. بی‌ثبات شدن منطقه خاورمیانه، به ناآرامی‌در بازارهای جهان انجامید و بر بهای نفت تاثیر گذاشت.

زیان‌های عظیم اقتصادی تنها پیامدهای سیاست “جنگ علیه ترور” نبودند. به اعتبار آمریکا به عنوان مدافع آزادی و حقوق بشر نیز در این میان لطمه وارد شد. نه تنها غیرنظامیان زیادی در این دو جنگ کشته شدند، بلکه رسوایی مربوط به کاربرد شکنجه در زندان ابوغریب و اردوگاه گوانتانامو نیز به اعتبار آمریکا لطمات جدی زدند و حیثیت این کشور را خدشه‌دار کردند. این‌ها همه نمونه‌های‌ دیگری از تشدید سیاست‌های امنیتی آمریکا بود که با اعتراضات گسترده نهادهای حقوق بشری در جهان همراه شد.

جوزف استیگلیتز، اقتصاددان آمریکایی و برنده جایزه نوبل اقتصاد، نتایج این سیاست را در این عبارات خلاصه کرده بود: «واکنش پرزیدنت بوش به حملات ۱۱ سپتامبر، به اصول بنیادین آمریکا لطمه زد، اقتصاد آن را ویران و امنیت آن را ناتوان کرد. پیامدهای این سیاست تا مدت‌ها گریبانگیر ما خواهد بود».

دو جنگی که ایالات متحده آمریکا پس از رویداد ۱۱ سپتامبر در افغانستان و عراق به راه انداخت، به تکانه نیرومندی برای گسترش و ژرفش تروریسم در جهان تبدیل شد. منازعاتی که در نتیجه این دو جنگ پدید آمدند، بویژه سیمای خاورمیانه را دگرگون ساختند. اگر چه شبکه القاعده ساختارهای اولیه خود را از دست داد، اما پراکنده و رادیکالیزه‌ شد و سازمان‌های زیرمجموعه آن بعدها از جمله داعش را پدید آوردند. مارپیچ خشونت در این منطقه ادامه یافت و با برآمد داعش ابعاد بی‌سابقه‌ای به خود گرفت.

تا اواخر سال ۲۰۱۹ یک ائتلاف نظامی بین‌المللی توانست ساختارهای اصلی خلافت داعش در عراق و سوریه را منهدم کند. اما شکست نظامی داعش را نباید پیروزی کامل بر آن تلقی کرد. اگر چه داعش در بخش‌های اصلی عراق و سوریه متلاشی شده است، اما ایدئولوژی و نوعی “اسطوره” داعش هنوز برای بسیاری از هواداران آن زنده و جذاب است. این سازمان همانگونه که گروه خونی‌اش به عنوان یک جریان افراطی و آخرالزمانی اسلامگرا ایجاب می‌کند، همچنان به عملیات ترور در سطح محلی و منطقه‌ای و حتی جهانی دست خواهد زد.

بیست سال پس از ۱۱ سپتامبر

اکنون بیست سال از رویداد ۱۱ سپتامبر می‌گذرد. این تاریخ جنبه نمادین خود را حفظ کرده و بیهوده نبود که جو بایدن، رئیس‌جمهوری آمریکا، ۱۱ سپتامبر ۲۰۲۱ را روز خروج آخرین نیروهای نظامی آمریکا از افغانستان اعلام کرد. بایدن با این تصمیم به طولانی‌ترین جنگ تاریخ آمریکا پایان داد.

سلف او دونالد ترامپ پیش‌تر با طالبان بر سر خروج نیروهای آمریکایی از افغانستان تا تاریخ اول مه ۲۰۲۱ توافق کرده بود. رعایت این تاریخ برای دولت بایدن میسر نشد. با این همه آمریکا و متحدانش با شتاب نیروهای خود را پیش از فرارسیدن ۱۱ سپتامبر از خاک افغانستان خارج کردند.

بازگشت برق‌آسای طالبان به قدرت پس از بیست سال حضور نظامی آمریکا و متحدانش در افغانستان همگان را شگفت‌زده کرد. دولت پوشالی افغانستان در عرض چند ساعت فروپاشید، ارتش و نیروهای انتظامی تسلیم شدند و کابل یک روزه سقوط کرد و به دست طالبان افتاد. نتیجه روند “دولت ـ ملت‌سازی” غرب در جامعه‌ای مذهبی با ساختارهای قبیله‌ای، پس از بیست سال تقریبا چیزی معادل صفر بود.

اکنون طالبان و سخنگویانش با ژست‌های روادارانه وارد صحنه شده‌اند و از رسانه‌ها دلبری می‌کنند. گویی آنان نبودند که بیست سال است با ترور و بمب‌گذاری و عملیات انتحاری و کشتار انسان‌ها تلاش کرده‌اند قدرت را در افغانستان بازپس گیرند. با این همه طالبان صریحا اعلام کرده‌اند که در افغانستان “امارت اسلامی” برپا و قوانین شرعی حاکم خواهند کرد. معنای این سخن باید روشن‌تر از آن باشد که کسی بتواند به برخی دستاوردهای حضور بیست ساله آمریکا و متحدانش در عرصه آموزش و پرورش دختران در افغانستان دل خوش کند یا به حفظ آنها امید ببندد.

پرسش مهم‌تر این است که با توجه به قدرت‌گیری دوباره طالبان در افغانستان، آیا سیاست “جنگ علیه ترور” اساسا توانست به تضعیف تروریست‌ها در این کشور بینجامد، یا افغانستان بار دیگر به پناهگاه تروریست‌ها تبدیل خواهد شد؟ هر چه هست، کارت‌های بازی قدرت در افغانستان از نو مخلوط شده و بازیگران تازه‌ای دور میز نشسته‌اند؛ بازیگرانی که شاید در دور بعدی بازی، کارت‌های “مناسب‌تری” از غرب برای افغانستان در اختیار داشته باشند.

برگرفته ای از سایت دویچه وله فارسی، ۱۱ سپتامبر ۲۰۲۱