« جنتلمن ! نامی که از آن روز به بعد نام من در بند شد. از دید مهدی جنتلمن کسی بود که به خاطر نجات ناموسش رفیق هایش را لومی داد! »
کتاب را که بدست گرفتم یک نفس خواندم .صحنه های گم شده در زمان تصویری بود از زندگی من ، زندگی ما ، در جهنمی به اسم جمهوری اسلامی .
شام آخر سرور کسمایی روایتی رمان گونه از زندان در زندان ، روابط مافیایی حکومتیان ، تا روانکاویی موشکافانه زندانیان است. این رمان هر چند از زبان یک مرد روایت می شود ، روایتی به غایت زنانه است که نه تنها جمهوری اسلامی بلکه انسان هایی که در مصاف با آن قرار می گیرند را به زیز ذره بین می برد.
جنتلمن زندانی دهه شصت پس از گذراندن ۲۷۶۴ روزبرای اعدام به سلول انفرادی برده می شود . آخرین محکوم منتظر اعدام، نقبی به زندگی گذشته خود می زند.چند ساعت مانده به پایان ، تنها یک آرزو دارد :«دو سر ریسمان بریده زندگی اش را بیابد و به هم گره بزند» .
زندانی سیاسی، شاعر متعهد ،که باید قهرمان میشد در مقابل شکنجه های بیرحمانه وبرای نجات زنش می شکند ورفقایش را لو میدهد. و زندگی خود را معلق می کند و در« فرقه طنابیون » جا میگیرد.
سرور کسمایی ازورای جنتلمن نه تنها سیستم سرکوب جمهوری اسلامی، بلکه مقولاتی چون ، مقاومت ، شکست و خیانت ،عشق ، وفاداری، دوستی و….. رابا تیز بینی و روانشناسانه بررسی می کند و ما را با خود به درون سیستم جمهوری اسلامی و درون انسان ها می برد . این مهم، نه با درازه گویی که گاهی بسیار موجز و سمبلیک روایت می شود.
« حواست باشه از این جا هم که بیرون بروی، اختیار زندگی ات دست خودت نیست. کوچکترین اشتباهی ازت سر بزنه،طناب دار دور گردنت گره خورده!»
«ما امنیتی ها به شما تعلیقی چی ها میگیم؟ فرقه طنابیون ! چون طناب دار همیشه دور گردنتونه ! فقط گره اش شل شده کافی است دوباره سفتش کنیم».
به به ، جنتلمن!ملحق شو !ضیافت داریم امشب .
« بار اولی بود که بدون چشم بند پا به زیر هشت می گذاشتم. سه مرد نقاب دار از نوع کوکلوس کلان دخترکی را دوره کرده بودند که جیغ های گوش خراش می کشیدو نمی گذاشت کسی به او نزدیک شود.
این دخترسحر اعدام میشه ! باید حسابی ترتیبش را داد که اون بالا، یه وقت خودشو قاطی باکره های بهشتی جا نزند. بیا جنتلمن، بیا نشونمون بده چه جوری از پسش بر می آی!
از ترس مثل بید می لرزیدم. فکر میکردم همه جورش را دیده ام، به پست ترین درجه خفت رسیده ام، قادر به اجرای هر فرمانی هستم، افسارم را دست هر بی شرفی می توانم بدهم تنها برای یک لحظه زنده ماندن، اما حالا می خواستند از من هیولا بسازند، حیوان دست آموزی که به یک اشاره، مرتکب فجیع ترین جنایت می شود» .
«آن روز اما فضا با همیشه فرق داشت……وقتی لولای در صدا کردو خش خش دست و پا جلفتی چادر ابریشمی روی کفپوش سر خورد،فورا ماجرا دستگیرم شد.زنم را آورده بودندتا بترسانندم، بشکنندم،تحقیرم کنند. تقصیر خودم بود. خودم از او وسیله فشار ساخته بودم. یگانه شرط همکاری. یگانه انسان روی کره زمین که بهش احساس تعهد می کرد م و برایش حاضر بودم بمیرم».
قدرت باسازی و باز گویی صحنه هااز درون و بیرون زندان حتی برای خود من که سال ها در زندان جمهوری اسلامی گذرانده ام به طرز حیرت آوری دقیق و مستند است گویا روایت مستند یک زندانی است که سرور در تجسم و به روایت درآوردن آن بسیار موفق بوده است.
اما انچه در شام آخر توجه مرا بیشتر به خود جلب کرد به تصویر کشیدن پرتره زن ، له شده بین جمهوری اسلامی و پدر سالاری، دین وقدرت و سنت است. زنان متفاوت اما شبیه بهم در خشونت و سرکوب ، زنانی که در رابطه با مقاومت ،شکست ، عشق ، وفاداری همه جا حضور مریی و نا مریی دارند اما هیچ جا اکتور به حساب نمی ایند و از همه طرف، نقش از پیش تعیین شده به عهده دارند. زنانی که تنها در یک جا با مردان برابر شدند. در سر کوب ،شکنجه و اعدام .
زنان زندانی سیاسی حتی در زندان از ستم چند جانبه وکلیشه های جنستی تعیین شده برای انها در امان نبودند آزارجنسی ، تجاوز، تحقیر، زایمان، بچه داری ، حجاب، حفظ ناموس ……..و این همه، در حالیکه گاهی زندانی حتی ار طرف حانواده خود هم به خاطر زن بودن حمایت نمی شد . زن همیشه « ناموس » حتی اگر پا به پای مرد جنگیده باشد.
زن مردان زندانی هم ، در بیرون از زندان وضیعت بهتری ندارند .مسلماباید علاوه بر سر پرستی خانواده ،وفا داربماند تا مرد انگیزه مقاومت خود را از دست ندهد.
و اما نویسنده ، این سرکوب آشکار و خشونت پنهان را با ظرافت به خوبی نشان میدهد
روسری آبی سمبل در حجاب شدن زنان، سمبل عشق میشود و این استحاله( متا مرفوز ) ان چنان ظریف صورت میگیرد که در وهله اول خشونتش را نمی بینی یا نمی خواهی ببینی .
«روسری آبی را که چون آخرین ریسمان هستی ام چسبیده ام ، بو می کشم»
« مثل برق زده ها خیره شده بودم به روسری آبی که از شکاف خاطرات ساک بیرون زده بود. از اتاق که بیرون می بردندم، دوباره صدایم زد . هی جنتلمن !ساک زنتو بر دار».
همه ما شعار یا روسری یا تو سری را فراموش نکره ایم اما خیلی از ما اهمیت ندادیم فکر کردیم حداکثر یک پوشش است و مسائل مهم تری وجود دارد. درک ان را نداشتیم که روسری فراتر از پوشش است حجاب است، حجاب کنترل بر بدن زن و ابزار تسلط است . در حکومت دینی حجاب هویت زن و نماد هویت جمع وابزاری برای متمایز کردن خودی از غیر خودی است .
اما ایا انتخاب روسری با صفت آبی با حضور دائمی اش ،انتخابی آگاهانه از طرف نویسنده نیست؟.
سرور کسمایی نه قضاوت می کند نه نظر خود را به خواننده تحمیل .تورا آزاد میگذارد ببینی یا نبینی تفسیر و بر داشت خودت را داشته باشی .و این درست به نظر من نقطه قوت کتاب است.
بر گردیم به عشق که جنتلمن به خاطرش حاضر به هر کاری است. او اما در مقابل چه انتظاری از مشعوق خود دارد؟
نویسنده در این جابه نظر من در نشان دادن کلیشه های جنسیتی، رابطه قدرت نا برابربین زن و مردو فرهنگ تسلط جویی بسیار موفق است.
« از فرصت استفاده می کنم و باور خودم را در باره رابطه آزاد چون تنها تداوم زوج به تفضیل توضیح می دهم . آنچه شور و عشق را از هم جدا می کنه عنصرزمانه . شور صدمه ای به عشق نمی زنه حتی استوارتر هم میکنه رابطه سارتر و سیمون دو بوار را در نظر بگیرین. هر کدام چند پاسیون( شور) در زندگی شان داشتنداما تا آخر عمر عاشق هم بودند».
« الو صدای کلفت مردانه ای آن سوی خط طنین می اندازد قلبم از تپش می افتد……………گوشی را می گذارم دست هایم می لرزد این صدای کی بود؟ حتما اشتباه گرفته ام ……….. اشتباهی در کار نیست شماره خودش است سو ظنم درست بود مرد دیگری در زندگی او هست …………حتما در رختخواب بودند که تلفن زنگ زد……………….. با غیظ کاسه بشقاب دیشب را به درک واصل می کنم مرا در این جا حبس کرده تا خودش در آغوش کس دیگری خوش بگذراند….
«صدای تلفن رشته افکارم را پاره می کند . خودش است ، زنیکه هر جایی! ….. باز چه دروغی می خواهدسر هم کند؟……. آه ، زن ها ! سلیته های نانجیب!»
«میلی ناگهانی به جنایت در خودم احساس می کنم قتل مردی که در بستر زنم است گواراتر از خود کشی است»
« او هم ازکیفیت بد صدا درمکا لمه های بین المللی گله می کند و می گوید به همین خاطر برادرش صدای مرا پای تلفن نشناخته است……….
پس برادرش بود!»
نه روایت سرور کسمایی خیال پردازی نیست سرنوشت ما زنان است که حتی در راه مبارزه برای ازادی و برابری دوشادوش مردان هم ازفشار مضاعف در امان نیستیم.
در تمام مدتی که زندان بودم شاید به تعداد انگشتان دست زنان زندانی سیاسی بودند که همسرانشان زندان نبودند و تقریبا همه تحصیل کرده و روشنفکر اما بیشترآنها پس از اولتیماتوم ،زنان را رها کرده و اشکار یا پنهان همسر دیگری بر گزیدند. یک موردحتی به زندان امد و در حضور حاکم شرع به عنوان نافرمانی همسرش را طلاق داد.و این در حالی است که مردان بسیاری در زندان بقول خودشان وفا داری زنانشان را امری طبیعی تلقی کرده و بقول معروف به آنها انگیره میداد.
طرح مسائلی از این دست که بسیاری ناهنجاری با خود به بار اورده جایش در ادبیات اندک زندان خالی بود سرور کسمایی با مطرح کردن بسیباری از این تابوها و شکستن آنها دست به کاری مهمی زده است. باشد که آغازی شود برای ادبیات زندان تا از یک بعدی وسفید و سیاه کردن ها خارج شده و باز تاب رویداهای واقعی باشد .
به خاطر داشته باشیم که واکاوی هایی از این دست نه تنهامقاومت های بی نظیررا کمرنگ نکرده و خطری متوجه مبارزه و مبارزان نمی کند، بلکه شناخت ما را از مبارزه عینی تر کرده و ما را به اهدافمان نزدیک تر میکند.
با تشکر فراوان از سرور کسمایی که راه گشای بحث های جدی شد .خواندن کتاب را به همه توصیه می کنم.
ـ جملات در گیومه نقل قول از کتاب است
برگرفته از سایت گزارشگران، ۱۳ نوامبر ۲۰۲۱