دوست ارجمندم، جناب سخن. مطلب شما را با عنوان «جناب شاهزاده! دیگر منتظر چه هستید؟» خواندم و فکر کردم، بعنوان یک باورمند به سکولار دموکراسی (که سرچشمهء بدبختی های امروزمان را فراموش کردن خواسته های اصلی مشروطه و باختن مصاف به مشروعه خواهان می داند) بعضی ملاحظاتی را که مدت ها است در سِر ضمیر حود دارم بصورت علنی با شما و با دیگر خوانندگان این نامه در میان بگذارم.
۱
ف.م. سخن گرامی من اظهار می دارد که «ایشان (شاهزاده) تنها کسی در میان اپوزیسیون است که حرف و سخن و برنامه ریزی های اش – اگر برنامه ریزی ای در کار باشد یا اصولا اراده ای برای طرح آن وجود داشته باشد- می تواند به این حرکت ها جهت دهد و آن ها را یک پارچه و برای رسیدن هدف مشخص سازمان دهی کند».
بسیار خوب، اما من درک نمی کنم که او، با نوشتن این نظر دنبال چه امری است؛ چرا که از یکسو پیش فرضی را مطرح می کند که مبانی رسیدن به آن را مشخص نکرده و معلوم نیست که این «تنها کس» بودن چگونه کشف شده و، از سوی دیگر، آشکار نیست که بر اساس چه قراینی حدس زده می شود که ممکن است شاهزاده «حرف و سخن و برنامه ریزی های» خاصی را داشته باشد که بتواند بن بست کنونی را شکسته و مشکل بزرگ ما را حل کند.
در عین حال، چراست که در میانه این «یقین» تردیدی هم مطرح می شود که کل مفروض را باطل می کند؛ آنجا که، بین دو خط تیره، چنین می آید که «اگر برنامه ریزی ای در کار باشد یا اصولاً اراده ای برای طرح آن وجود داشته باشد»!؟ آخر این چگونه اعتراض و اظهار نظری است که طرف را بالا می برید و بعد از همان بالا سرنگون اش می کنید؟
همچنین، اگر بگوئیم که گوینده (یا نویسنده) پنجاه در صد امیدوار است که ایشان واقعاً «حرف و سخن و برنامه ریزی هائی» که مطلوب او است داشته باشد آنگاه مشخص نیست که چرا خواننده در جریان تصور گوینده از آن «حرف و سخن و برنامه ریزی ها» گذاشته نمی شود و یا توضیحی بر این نکته وجود ندارد که تخمین و حدس گوینده از آن «حرف و سخن و برنامه ریزی ها» چیست؟
نیز چرا فکر می شود که چون ایشان در میان اپوزیسیون «تنها کس» است لزوماً باید «حرف و سخن و برنامه ریزی های» خاصی هم داشته باشد که بتواند نقشهء راه مبارزه بشود؟ آیا اگر کسی «تنها کس» شد حتماً خودش هم باید همهء فکرها را بکند و همهء سخنان را بگوید و بقیه فقط «مجری نظر» ایشان باشند؟
۲
من البته سال های سال است که – مثل دوستم ف.م. سخن – فکر کرده ام که شاهزاده «تنها کس» در میان اپوزیسیون ما است که «سرمایه ای ملی» محسوب می شود و امروز، بخاطر خط کشی های روشن اش، «نماد مشروطهء نوین» هم هست و چهره برجستهء موضع گیری روشن مابین مشروطه و مشروعه محسوب می شود.
اما، در همان حال، همواره از خود پرسیده ام که این «سرمایه ملی» باید دقیقاً چه کند تا «به این حرکت ها جهت دهد و آن ها را یک پارچه و برای رسیدن هدف مشخص سازمان دهی کند»؟
اکنون هم که دوست من از ایشان می پرسد که «جناب شاهزاده! دیگر منتظر چه هستید؟» بیشتر این وظیفه را بر عهدهء خود او می بینم که بگوید «حناب شاهزاده» باید چه بکند که به نابودی این سرمایه معنوی ملی نیانجامد.
آیا او باید فرمان اعتصاب عمومی بدهد؟ یا ارتش و پاسداران را علیه حکومت بشوراند؟ یا فرمان عفو عمومی برای کسانی که دست شان بخون مردم آغشته نشده صادر کند؟
و اگر چنین کرد، آیا ما قادریم تضمین دهیم که مردم داخل کشور به سفارش های ایشان عمل می کنند و یا، با عمل نکردن به آنها، تمام اعتبار این «سرمایه ملی» و «نماد مشروطیت نوین» را بر باد می دهند؟
۳
بر اساس آنچه گفتم، من فکر می کنم که این بیشتر وظیفهء جناب سخن و من و امثال ما است که ثابت کنیم مردم واقعاً منتظر اقدام ایشان اند، در راستای تشکیل «جبهه ای متحد از مشروطه خواهان» در برابر «جبههء سرکوبگر مشرعه خواهی».
واقعیت آن است که اگرچه من ایشان را «وکیل مردم ایران» خوانده ام (یعنی مقامی که از هر شاه و رئیس حمهور و رهبر و مقتدائی بالاتر است) و اظهار عقیده کرده ام که نفس این «وکالت» است که می تواند برای ایشان وظایف مشخصی را بهمراه داشته باشد، اما هرگز فراموش نمی کنم که در واقع این من هستم که ایشان را «وکیل مردم ایران» و «نماد مشروطیت نوین» می دانم، و ف.م. سخن است که ایشان را «تنها کس» می خواند. اما ایشان که قرار نیست با تلقینات من و شما دست به کار شود. منظورم چیست؟ می گویم ما همه باید خطاب مان را بسوی ملت ایران برگردانیم، به سوی جوانان عزیزی که جان بر کف برای «رهائی» (که مقدمهء «آزادی» است) به خیابان ها آمده اند. این آنها هستند که باید پای این «وکالت نامه» را امضاء کنند و به جهانیان بگویند که «شاهزاده رضا پهلوی وکیل ما و نماد مشروطت نوین ما است».
به نظر من، اینکه عده ای شعار داده اند «رضا شاه، روح ات شاد» و یا گفته اند که «کشوری که شاه ندارد / حساب و کتاب ندارد» نمی تواند سندی برای این استنتاج باشد که «کار تمام است و ملت شاهزاده را صدا کرده است». نه. این حتی اول کار هم نیست. ما باید صدای رعدآسای جوانان ایران را بشنویم که او را صدا می زنند تا یقین کنیم که درک مان از موقعیت او همانی است که می گوئیم.
و تازه اگر این مطلب ثابت شد که او «تنها کس» و «وکیل ملت» و «نماد مشروطیت نوین» است نیز، هنوز و همچنان، این امر دلیل بر آن نیست که همهء بار کاری سترگ یکسره بر دوش او کداشته شود تا او خود «به تنهائی» همهء «حرف و سخن و برنامه ریزی ها» و «اقدام ها» را مطرح کند. این که تازه اول دیکتاتور سازی است؛ چیزی که شاهزاده همواره با گریز از فرمول «چه فرمان یزدان چه فرمان شاه» از آن پرهیز کرده است.
۴
اما همینجا می توان از من هم پرسید که براستی، از نظر تو، راهکار «سرمایهء ملی» و «وکیل مردم» و «نماد مشروطیت نوین»، در راستای رها ساختن مردم از قید و بندی که مشروعه خواهان بر دست و پای آنها بسته اند چیست؟ آیا پیشنها شما آن است که همهء حرف ها و برنامه ها را خود شاهزاده اختراع کند و بگوید؟ یا اینکه ترحیح می دهید ایشان، بر مینای اصل تقسیم وظایف، و باستناد وکالتی که دارد، شورائی را به کمک بطلبد تا از دل آن شورا دولتی موقت، یا در تبعید، بیرون آید که حقانیت خود را از آن وکالت و مأموریت بگیرد و، در پی آن، شاهزاده بگذارد که آن شورا و دولت، با نظارت و تصویب او، تهیهء «حرف و سخن و برنامه ریزی ها» و «اقدامات» را بر عهده داشته باشند و اگر هم راه خطا رفتند او بتواند «مأموریت» را از آنها باز ستاند و به دیگران محول کند.
۵
و با یک نکته سخنم را به پایان برم که ایشان، در «پیمان نوین» خود، از همهء مبارزان علیه حکومت اسلامی مسلط شده بر ایران یک پرسش معین را مطرح کرده اند: «امروز شما کجای این خط کشی روشن ایستادهاید؟: طرف تاریکی، تباهی، فساد و سرخوردگی، یا طرف نور، زندگی، امید، رفاه و آبادانی؟» و من عرض می کنم که در این گفتآورد منظور از «نور و ظلمت» چیزی جز جدال «مشروطه واقعی و مشروعه» ای نیست که تنها در قامت پیروزی استقرار سکولار دموکراسی بر ایران به پایان مطلوب و آزادی نهاد خواهد انجامید.
ایشان، در واقع، به روندی ۱۲۰ ساله اشاره می کنند که طی آن همهء رهبران ایران (از فروغی و تقی زاده و دهخدا و بختیار گرفته تا رضا شاه و دکتر مصدق و محمدرضا شاه)، همگی و با همهء قرائت های مختلف شان، در دل «اردوگاه مشروطه خواهی» به نوساختن ایران پرداخته و هرگز به گرداب مشروعه خواهی هولناکی که لحظه ای ملت ما را آرام نگذاشته در نغلطیده بودند.
در واقع، پرسش ایشان تنها از نحبگان نیست و همهء فرزندان نسل کنونی ایران هم باید در عمل به همین پرسش پاسخ دهند.
اسماعیل نوری علا
29 شهریور ۱۴۰۱ – ۲۰ سپتامبر ۲۰۲۲
دنور – کلرادو – ایالات متحدهء امریکا
بررگرفته از سایت جنبش سکولار دموکراسی ایران، ۲۲ سپتامبر ۲۰۲۲