“یک مشت سوسمارخوار؟”

سعيد صادقی

(* لطفاً به توضيح خبرگاه در پايان اين مطلب توجه شود)

           داستان غم‌انگیز «ملی‌گرایی عرب‌ ستیز» ایرانی‌ها، در پرتو «ملی‌گرایی غرب‌ستیز» آنها، روایتی است پر فراز و فرود، از آخوندزاده تا احمدی‌نژاد؛، از رضاخان تا بازیکن پرسپولیس.

کوروش، ترجیع‌بند ناسیونالیسم باستان‌گرا

           در نیمه اول قرن نوزدهم شکست سنگین سربازان قاجاری از نیروهای قدرتمند اروپایی، ایرانیان را از خواب غفلت بیدار کرد و آن‌ها را وادار به بررسی علت عقب‌ماندگی خود نمود. از همین دوران بود که جرقه‌های پیدایش «ناسیونالیسم ایرانی»، به معنای مدرن آن، زده شد؛ جرقه‌ای که دهه‌ها زیر خاکستر منتظر ماند تا روشنفکران و تجددخواهانی همچون آخوندزاده و میرزاآقاخان کرمانی از راه برسند و در آن بدمند. این ناسیونالیسم تازه از راه رسیده همچون هر ناسیونالیسم دیگری در ابتدا باید قطب‌های مخالف و دشمنان اش را خلق می‌کرد.

           روشنفکران ایرانی، از خلال نگاه مستشرقان غربی، «ناگهان» فهمیدند که قرن‌ها پیش گذشته‌ای شکوهمند داشته‌اند؛ گذشته‌ای که زوالش دلیلی مشخص داشت: ورود اسلام. آن‌ها اما نمی‌توانستند اسلام را دشمن برسازندهء ملیت مدرن ایرانی قلمداد کنند، چرا که از یک طرف اسلام مفهومی کلی بود نه یک قوم یا سرزمین مشخص، و از طرف دیگر در اعماق وجود مردم ایران ریشه داشت و مخالفت با آن از هر نظر خطرناک بود. بهترین گزینه دشمن ساختن از قومی بود که اسلام را به ایران آورده بودند: اعراب.

عرب‌ستیزی به مثابه یک پدیده مدرن

           همانطور که رضا ضیاابراهیمی، در کتاب «پیدایش ناسیونالیسم ایرانی، نژاد و سیاست بی‌جاسازی» می‌نویسد، تا پیش از دوران مشروطه، ایرانی‌ها هیچ خصومت، بدگمانی و کینه تاریخی‌ای نسبت به اعراب نداشتند؛ برخلاف به عنوان مثال کره‌ای‌ها که به ژاپنی‌ها بدگمان بودند. عرب‌ستیزی فقط و فقط در قامت یک پدیدهء مدرن در ایران خلق شد تا پدیدهء‌ مدرن دیگری به نام «ناسیونالیسم» را خلق کند.

           با به قدرت رسیدن رضاشاه این ملی‌گرایی ایرانی، که تا پیش از این یک مبارزهء تجددخوهانه و در مخالفت با اوضاع نابسامان موجود بود، تبدیل به ناسیونالیسمی دولتی و نهادی شد. راهی را که روزگاری میرزا آقاخان کرمانی برای احیای زبان، فرهنگ و ملیت فارسی باز کرده بود رضاخان چند سال بعد با چکمه‌ و تفنگ ادامه داد.

           عرب‌ستیزی در دوران پهلوی اول با شدت و حدت ادامه یافت. ایران مدرن در ذهن دولتمردان و همچنین روشنفکران این دوره چیزی نبود جز همان ایران باستان به علاوه الکتریسیته: کشوری آریایی که از تمام مظاهر و نشانه‌های عربی خود تصفیه شده.

از عرب‌ستزی تا غرب‌ستیزی

           با روی کارآمدن محمدرضاشاه این روحیه عرب‌ستیزی کماکان برقرار بود اما به مرور در حال از دست دادن آن شدت و حدت ابتدایی‌اش بود. در همین دوران، و بخصوص پس از کودتا، ناسیونالیسم ایرانی عرب‌ستیز یک رقیب دیگر در مقابل خودش می‌دید: ناسیونالیسم غرب‌ستیز.

           غرب که روزگاری آینه‌ای برای پی بردن به عقب ‌ماندگی تاریخی روشنفکران ایرانی بود حالا از نگاه بعضی روشنفکران تبدیل شده بود به خود علت عقب ‌ماندگی و در نتیجه دشمن برسازندهء ناسیونالیسم. این نگرش خصمانه به غرب فقط محدود به روشنفکران نماند و به مرور در سطوح بالای حکومتی نیز در غالب گفتمان «بازگشت به خویشتن» طرفدارانی پیدا کرد.

           هر دو گفتمان، هم عرب‌ستیز و هم غرب‌ستیز، سودای «بازگشت» داشتند. اولی از اکنون عربی‌ شده به گذشتهء آریایی، دومی از خارجِ غربی به درونِ ایرانی.

           با نزدیک شدن به دوران انقلاب، و با توجه به وابستگی حکومت محمدرضا شاه به دول غربی، ناسیونالیسم غرب‌ستیز به مرور در مقابل ناسیونالیسم عرب‌ستیز دست بالا را گرفت. ناسیونالیسم باستانی و عرب‌ستیز، آن‌چیزی که ضیاابراهیمی «ناسیونالیسم بی‌جاساز» می‌خواندش، برای مردم آن زمان مترادف بود با ریخت‌وپاش دربار، فساد حکومتی و البته فقر گستردهء کارگران و زحتمکشان. در سال‌های منتهی به انقلاب، ایدهء بازگشت به دوران پیش از هجوم اعراب به ایران دیگر یک راه‌حل برای فلاکت ایرانی‌ها نبود، بلکه نمود و یا حتی دلیل اصلی بدبختی آن‌ها به شمار می‌رفت.

اسلام برای ایران یا ایران برای اسلام؟

           با پیروزی «انقلاب» حکومتی بر سر کار آمد که داعیهء احیای دوران صدراسلام را داشت. در صدر اسلام هم کسی حکومت نمی‌کرد جز اعراب. با این شرایط طبیعی بود که ملی‌گرایی عرب‌ستیز به طور کلی از صحنه سیاسی و اجتماعی کشور حذف شود. در سال‌های اول انقلاب اراده‌ای در کار بود که حتی می‌خواست آثار هنری، میراث تاریخی و  نشانه‌های فرهنگی ناسیونالیسم باستانی و آریایی را نیز از صفحه تاریخ پاک کند. تمام آن ایزدان و شاهان، با آن جلال، اعتبار و زرق ‌و برق شان، از متن جامعه بیرون انداخته شدند، فقط کوروش برگشت، اما این بار بسیار فروتن‌تر و کم‌توان‌تر از پیش، در حاشیه‌ای‌ترین بخش کتاب‌ها، با یک اسم عربی.

           اما «ناسیونالیسم غرب‌ستیز» هم سرنوشتی بهتر از «ناسیونالیسم عرب‌ستیز» نداشت و به مرور به محاق رفت. بعد از انقلاب جایی برای هیچ نوعی از ناسیونالیسم وجود نداشت. «ملی‌مذهبی‌ها» اولین و آخرین نمایندگان ناسیونالیسم در بدنهء حکومت بودند که ملی‌گرایی‌شان را، که در نام حزب شان هم مندرج بود، صراحتاً اعلام می‌کردند. بازرگان می‌گفت که اسلام را برای ایران می‌خواهد. اما چنین چیزی بعد از انقلاب ناممکن بود. مطهری پاسخ او را این‌گونه داد: «ما ایران را برای اسلام می‌خواهیم».

           به رغم اینکه حکومت اسلامی، به خاطر مناسبات مدرن جهانی، مجبور بود بعضی از الزامات ناسیونالیستی، مانند شرط ایرانی بودن مقامات بلند پایهء دولتی، را رعایت کند، اما در سال‌های اولیه گفتمانی کاملا غیرناسیونالیستی و در واقع ضدناسیونالیستی داشت. حتی در جنگ ایران و عراق هم خبری از ملی‌گرایی نبود. در جنگ‌های بین دو یا چند کشور رسم بر این است که سربازان به وسیله تبلیغات ملی‌گرایانه و برانگیختن عرق ملی تشجیع و ترغیب شده و به دفاع از میهن خود بپردازند؛ دفاع مقدس ولی، همانگونه از نامش هم پیداست، جنگ بین دو کشور نبود، جنگ بین اسلام و کفر بود. تمام مقامات نظام در آن سال ها نه از سپاه و ارتش ایران که از سپاه و ارتش اسلام حرف می‌زدند. ملتی در کار نبود، فقط یک امت وجود داشت.

عرب‌ستیزی به مثابه مخالفت با حکومت

           «ناسیونالیست‌های غرب‌ستیز» در دههء شصت یا «ملی‌گرای باستانی‌گرا» شدند یا «اسلام‌گرای غرب‌ستیز» و یا این‌که کنج خانه‌شان نشستند. وضعیت ناسیونالیسم عرب‌ستیز اما متفاوت بود. آن‌ها با این‌که از فضای رسمی بیرون انداخته شدند، اما تعدادشان نه کمتر که بیشتر شد. بسیاری از چپ‌های سابق، لیبرال‌ها، ملی‌گرایان عرب‌ستیز و حتی مردم عادی‌ای که در دوران جدید با حکومت مشکل داشتند به آن‌ها پیوستند. از این زمان به بعد عرب‌ستیزی یک معنای تلویحی داشت: مخالفت با حکومت.

           در این دوران کسی جرأت نداشت در محیط‌ های عمومی ستیزش با اعراب را اعلام کند. عرب‌ستیزی فقط در جمع‌های خانگی، پچ‌پچ‌های توی تاکسی و تلویزیون‌های ماهواره‌ای  شنیده می‌شد و نماد مخالفت با حکومت اسلامی به شمار می‌رفت. “یک مشت عرب سوسمارخور”! وقتی این عبارت را از کسی می‌شنیدی مطمئن بودی که طرف ضدحکومت است. خصومت با عرب‌ها خطرناک بود چون پیامبران و امامان اسلام همه عرب بودند و خداوند نیز قرآن را به زبان عربی بر پیامبر نازل کرده بود.

 

نسخه احمدی نژاد:‌ ترکیب کوروش و چگوارا

           اوضاع اما به مرور تغییر کرد. بعد از دوران اصلاحات بعضی از نمادهای ملی‌گرایی باستانی آهسته ‌آهسته به ساحت عمومی بازگشتند. اتمام جنگ، ظهور سیاست‌های نئولیبرالیستی، حضور تکنوکرات‌ها در بدنهء دولت، افزایش مهاجرت دانشجویان و گشایش نسبی فرهنگی زمینه را برای ورود ملی‌گرایی مهیا کرده بود.

           حالا، بعد از یکی دو دهه، می‌شد در برنامه‌های صداوسیما تصاویری از دوران هخامنشی و ساسانی را، هرچند در ضمیمه نمادهای فرهنگ اسلامی، تماشا کرد. امت اسلامی جای خودش را دوباره به ملت ایران داد و گفتمان ملی‌گرایی جان گرفت.

با سرکارآمدن دولت احمدی‌نژاد ملی‌گرایی باستانی و ملی‌گرایی غرب‌ستیز به بدنه دولت نیز سرایت کرد. شروع چرخش گفتمانی سیاسی حکومت اسلامی از همین دولت بود. احمدی‌نژاد نمی‌خواست شخصیت‌های صدر اسلام را زنده کندو  بیشتر سودای ترکیب کوروش و چگوارا را داشت.

لیبرال‌های ضدامپریالیست و  دولت عرب‌ستیز

           با شروع دولت روحانی، به قدرت رسیدن ترامپ، وجود تحریم، خطر جنگ و بحرانی شدن روابط ایران و عربستان، و برای یکپارچه کردن مردم نیاز به گفتمان‌های جدیدی بود. قبلی‌ها دیگر کارایی‌ و مشروعیت شان را از دست داده بودند. گفتمان اصلی‌ای که در این سال‌ها رواج یافت ملی‌گرایی غرب‌ستیزانه بود.

           ناسیونالیسمی که بعد از غیبتی چندین ساله‌ پایه‌هایش دوباره در دولت احمدی‌نژاد بنا شد اما، به دلیل عدم مشروعیت دولت نزد طبقات متوسط، هرگز در سطح جامعه عمومی نشد؛ بعد از دولت روحانی اما این نوع ملی‌گرایی به شدت پا گرفت. طیف عظیمی از اصلاح‌ طلب‌ها، طبقات برخوردار، دانشجویان خارج کشور و مذهبی‌های متمول میانه‌رو مروج چنین ناسیونالیسمی شدند. لیبرال‌هایی که سال‌ها امپریالیسم و غرب ‌ستیزی را به سخره می‌گرفتند حالا در جلوی صفوف لشگر ضدامپریالیسم ایستاده بودند.

           اما با دولت روحانی این فقط ناسیونالیسم غرب‌ستیز نبود که بازگشت، ناسیونالیسم عرب‌ستیز هم در کمال تعجب رایج و توجیه شد. ملی‌گرایی‌‌ای که برای چند دهه نماد مخالفت با حکومت بود تبدیل شد به مخالفت با دشمنان حکومت. در این سال‌ها نه تنها اعتقادات عرب‌ستیزانه در تلویزیون، رادیو، فضای مجازی، استادیوم و سایر محیط‌های عمومی نادیده گرفته می‌شد که قسمی حمایت تلویحی نیز از آن‌ها وجود داشت. امروز حتی بنیادگراترین طرفداران حکومت از واژگان ناسیونالیسم عرب‌ستیزانه استفاده می‌کنند. بازیکن بسیجی پرسپولیس قبل از بازی با تیمی عربی شعری عرب‌ستیزانه می‌سراید، یک رپر مسلمان ترانه‌ای به نام عرب‌کش می‌خواند، بازیگران سینما با افتخار از تحقیر عرب‌ها حرف می‌زنند، مجریان حزب‌الهی عرب‌ها را احمق می‌دانند و کاربرهای سایبری بعد از حمله موشکی به عربستان از آن به عنوان نابودی اعراب نام می‌برند. عبارت “یک مشت سوسمارخور” دیگر محدود به پچ‌پچ‌های توی خانه، مهمانی و تاکسی نیست. امام جمعه اصفهان، محمدتقی رهبر، هم از همین عبارت برای تحقیر همتایان عربستانی خود استفاده می‌کند.

           اکنون ناسیونالیسم گفتمان اصلی کشور است. هم نوع غرب‌ستیر و هم نوع عرب‌ستیزش پس از چند دهه فضای سیاسی کشور را قبضه کرده‌اند. امری که بار دیگر نشان می‌دهد ذات یک حکومت اعتقادت و باورهایش نیست بلکه قدرت‌خواهی آن است. این‌گونه است که امت می‌تواند در صورت نیاز به ملت تبدیل شود، منافق به وطن‌فروش و اصلاح طلب به بسیجی.

۲۷ شهریور ۱۳۹۸

* توضيح خبرگاه: اين مقاله بخاطر شرحی که از تحولات گفتمانی در صد سال اخير، و بخصوص چهل سال حکومت اسلامی، می دهد در خور توجه است. اما متأسفانه، از لحاظ واژگان بکار رفته در آن، نوعی عدم توجه به مفهوم واقعی ناسيوناليسم و کوشش در بکار بردن معناهای منفی اين عبارت وجود دارد. در فارسی رايج نيز مفهوم «ملی گرائی» را بايد از مفهوم «ملت مداری» (که ترجمه درست و دقيق اين اصطلاح است) جدا کرد. ناسيوناليسم به معنی «ملت مداری»  در ذات ساختار کنونی جهان وجود دارد، به معنای اينکه همه چير – از حکومت گرفته تا سياست – بايد در خدمت «ملت» باشد، حال آنکه «ملی گرائی» (در کاربرد کنونی اش در اين مقاله) نوعی برتری جوئی وطن پرستانه را در خود دارد که می تواند، حتی در داخل پديدهء ملت، نيز موجب بروز اختلاف و نژادپرستی شود. حزب سکولار دموکرات ايرانيان حزبی است «ملت مدار» و اين امر را موجب برتری جوئی و دشمن تراشی نمی داند اما واقف است که گرايش های نژادپرستانه، بخصوص در تجربهء اروپائی ناسيوناليسم، از نازيسم هيتلری نا فاشيسم موسولينی گرا، معناهای جنبی شرم آوری را به اين مفهوم شريف بخشيده است.