چرا در ایران نماندم

پدرم گاردی بود!
منظورم گارد بنادر و گمرکاته.
تعریف میکنه که زمان استخدام رفته برای مصاحبه پیش ژوری ای که چند تا تیمسار بودن.
فقط ۲ تا پرسش ازش انجام دادن.
پرسیدن پایتخت کریم خان کجا بود؟
پدرم هم گفته من دوران سربازی در تیپ هوابرد شیراز بودم و خوب می‌دانم پایتختش شیراز بوده!
و پرسیدن از شاعران ایرانی چند بیت بخوان…
پدرم هم از فردوسی خونده که:
که گفتد برو دست رستم ببند/نبندد مرا دست چرخ بلند
و ادامه داده که در شاهنامه کردی (شاهنامه ای با گویش کندوله‌ای) هم آمده که:
وختیک وای شمال مپیکیا وه ریش/سپا بین فرار وینه گرگ و میش
با همین دو پرسش ۳۶ سال خدمت کرد. بماند که بعد از ۵۷ چندین بار به اخراج تهدید شد چون نه نمازخانه میرفت نه راهپیمایی نه …
خودم اما تجربه‌های متفاوتی از گزینش‌های دوران خدمتم دارم. جالبتر از همه اینکه اولین مصاحبه گزینشم در سال ۱۳۸۳ با پرسش‌های شرعی تکنیکی (یعنی تا فیها خالدون) آغاز شد و به اینجا رسید که اگر در دوران صدر اسلام بمب اتم وجود داشت، پیامبر اسلام برای تولید آن اقدام می‌کرد یا نه؟
نتیجه غیر مستقیم و انباشته اون پرسش این شد که من دیگه در ایران زندگی نمی‌کنم.

نوشته: مهرداد آتوُربان
تصویر: کاری از بهروز حشمت