دیشب به تماشای «اگر که عشق گناه است» نیلوفر بیضایی نشستم.
نیلوفر بیضایی از معدود هنرمندان تبعیدی است که زمین بازی و حوزهی کاریاش را هم از پیش تعیین کرده است. بیضایی، درازسالی است که با سختجانی و مشقت فراوان کارش پی میگیرد. هرچند امکانات او بهسان هر هنرمند تبعیدی دیگر روزبهروز لاغرتر میشود. او بلد کار است و هنوز! تئاتر پی میگیرد (دانسته نیست تا کی و کجا؟) او در دوران تفوق سکه؛ مقابل گیشه سر خم نکرده است. (اگر که عشق گناه است به شدت قابلیت لغزش به سمت گیشه را داشت اما بیضایی آگاهانه از آن تن زده است).
بیضایی نور و صحنه و بازی گرفتن از بازیگرانش را به خوبی میشناسد. اینبار او موضوعی را دستمایهی کارش قرار داده که به تمامی زنانه است. او از فراز تاریخی هزارساله، صدای نفرینی و لعنتشدهی زن، این موجود اهریمنی و گنهکار را به گوش مخاطبش میرساند. زن تاجیک و افغان و ازبک و فارس در همنوایی با هم و در تقابل با شومآوایی و صدای نکبت قدرت صحنه میآرایند. نمایش با موسیقی در دستگاه ماهور میآغازد. زنهای نمایش بیضایی در همخوانی با یکدیگر تماشاگر را از درازنای تاریخ به شنیدن بغض فروخفتهشان وامیدارند. دستهایشان را به سمت تماشاگر گرفته و آنها را به روی صحنه فرامیخوانند:
«صدایم را بشنو و با زلال صدایت سکوت را بشکن! بگیر دست مرا» میتوان حدس زد نیلوفر بیضایی چه پوستی از بازیگرانش برای درستخوانی و حفظ متن و اشعار کنده. و تمام بازیگران نمایش به خوبی از پس اجرا برآمده و گردهی آن کشیدهاند. زن هزارسالهی فارسزبان در نمایش بیضایی به مدد تخیل و تصویر که در شعر متجلی است از آبباريکهیکلام، دریا مقابل دیدهگانمان نقش میزند. «بر لب دریایی که صیاد ایستاده است دریا پیانو مینوازد» و اینگونه برای خود اقيانوسی فراخ میگشاید. از مهستی گنجوی تا فروغ فرخزاد همه تقابل ساطور و گل سرخ است. شورهزاری که قدرتمندان زورگو نتوانستهاند در تاریخی هزارساله هرچه میخواهند بر آن بکارند:
«اینجا پرنده اگر بخواند دارش میزنند و ستاره اگر بتابد بر دیدگان خارش میکنند» و در چنین سرزمینی نمایش به مدد نور و رنگ و رقص، روييدن نيلوفرهای آبی بر گندآبِ روابطِ زنستیز نوید میدهد.