دریا فردوسیان
میگوید: «من هم پسر کسی هستم، میدونی… اومدم اینجا، جونمو به خطر گذاشتم. مادرا، پدرا! شما هم بچههاتونو بگین بیان بیرون.»[i] اين صدای امیدوار جوان ۲۷ سالهای است که پویا بختیاری نام دارد. ۲۵ آبانماه ۹۸ است، پیش از آن که گلولهای در مهرشهر کرج سرش را شکافته باشد.
حالا دیگر میدانیم که دستکم ۱۴۳ نفر در استانهای مختلف ایران کشته شدهاند. ۱۴۳ همین طوری روی کاغذ هم عدد بزرگی است. پیش از آنکه عکسها و اسمها بیرون بیایند و به اعداد حجم دهند هم، عدد بزرگی بود و حالا به هر عدد نامی پیوسته و عکسها میکوشند به کردی، عربی، ترکی، لری و فارسی در تنوعی از لهجهها با ما سخن بگویند. معترضان در زبان نظام «اشرار» بودهاند و کشته شدگان گویا از چشمیِ دوربین دوبینانهی خیر و شرِ نظام سمت «شر» ایستاده بودند که خونشان مباح شده. هرگونه اعتراض به تصمیماتی که همهی ارکان زندگی شهروندان را مرتعش میکند، پیشاپیش در ردهی شرارت طبقه بندی شده است… کشته شدگان اما همه دختر یا پسرِ کسی بودهاند و بعضاً همسر، پدر یا مادری.
تهیجایهای فراوانی شکل گرفته که شبکهی انسانی زیست ما را دچار اعوجاج کرده است. و اینان شاید انسانترینها بودهاند، آنجا که حیات اجتماعی را همپیوند با شبکهای از دیگران درک کردهاند. یا حتا حقیقیترین امیدواران، توانا به خشم و اعتراضی چنان زایا که به خیابانها سرازیر شده، جانشان را به امید تغییری در وضعیت به خطر افکنده باشند. حمید رسولی ۳۲ ساله روز ۲۶ آبان ۹۸ در حسینآباد مهرشهر کرج کشته شده. بیکار بوده و برای اعتراض بیرون آمده بوده. دوستش از امیدواری او گفته: «این تظاهرات امیدی در او زنده کرده بود. شاید فکر میکرد بتوان تغییری ایجاد کرد یا بتوان حکومت را مجبور کرد به تغییر تن بدهد یا تغییرش داد.»[ii] این امیدواریها البته از آن جنس که مدام از بلندگوی دولت تبلیغ میشوند، نبودهاند. شکلی دیگر از امیدواری بودهاند. بهواقع تنها هیاتی که امید در روزگاری که بر ما میگذرد، میتواند داشته باشد. هیاتی در حالِ عبور و در کارِ شدن؛ چیزی که از دل ناامیدی از وضعیت و دلکندن از آن زاده میشود، از خودش نیرو میگیرد و خود را بهآرامی سر و شکل میدهد. پویا بختیاری جایی پیش از رسیدن گلوله منظرهی غروب را در فیلمش ثبت میکند و میگوید: «اینم یه غروب خیلی خوشگل، به امید یه طلوع بهتر برای مردم ایران». امید اگر معنایی داشته باشد، چیزی از این جنس است.
داستانها یکی و دو تا نیستند. نقلِ برادر آمنه شهبازی ۳۴ ساله را میشنویم که همان روز ۲۶ آبانماه در مارلیک کرج از پشت سر گلوله خورده، آن هم وقتی که داشته پای کسی را که تیر خورده، با شالش میبسته.[iii] از حمزه سواری ۲۵ ساله میخوانیم که ۲۵ آبان در اهواز تیر خورده، چند روز مانده به مراسم عروسیاش. بسیاری سرگذشتها هنوز روایت نشدهاند و سوگواریهایی هنوز ناتمامند. پروپاگاندای رسانهای نظام هم با قدرت تمام در جریان است. اعترافات ساختگی، مصاحبههای شرمآور از جمله به سوال کشیدنِ پدرومادری که دختر ۱۴سالهای را در ناامنی خیابانهای پایتخت از دست دادهاند، بیذرهای احترام به سوگواری آنها یا نشاندن نوجوان کمسنی در شهر یزد جلو دوربین و سوالپیچ کردنش، برای ارعاب و درس عبرت دادن… و تازه رنج هنوز کامل زبان نگشوده و هرگز کامل زبان نخواهد گشود. رنج روزهای سرکوب اغلب جز به لکنت زبان نمیگشاید. ماخولیای ازدستدادنهایی که سوگواریِ درست به خود ندیدهاند، در این سرزمین سر دراز داشته است. از نخستین سالهای انقلاب با ما بوده، و هر روایت مرگ بریدن از این ماخولیای ناگزیر و گشودن در شکلی سوگواری جمعی است.
زندگان هم دیگر آدمهای قبلی نیستند. زندگی دیگر معمولی نیست. کسی نوشته: «تا همین یک هفته پیش معمولی زندگی میکردم. آدم وقتی از خانه بیرون میآید فکر این را نمیکند قرار است یک غریبه در بغلش جان بدهد. چند دفعه دیدهام که جنازه برای کفن و دفن ببرند ولی اینکه از نزدیک ببینم یک نفر کشته میشود را ندیده بودم. تا حالا گلوله نخوردهام و کسی را از نزدیک ندیده بودم که گلوله خورده باشد.»[iv] و بعدتر گفته که چند روز است نمیتواند غذا بخورد. گلولهخوردنِ دیگری به بخشی از تجربهی معترضان جانبهدربرده بدل شده است: کشتهشدنِ کسی را شاهد بودن آن هم در خیابانهای کشوری که پروپاگاندای امنیت و جزیرهی ثباتِ خاورمیانه بودناش تا به فلک رسیده است. ثبات و امنیت اما تنها به معنای دفاع از مرزها و تمامیت ارضی است. این که خون ساکنان محاطشده در این ارض و مرز در خیابانها ریخته شود، گفتمان امنیت و ثبات را دچار هیچگونه خدشهای نمیکند… و حالا گسستی تماماً ملموس رخ داده. چرا که هرکسی ممکن بود در خیابان گلوله خورده باشد و جمجمهی هرکدام از ما ممکن بود شکافته باشد و پدر پویا بختیاری میتوانست پدر هرکدام از ما بوده باشد. خیابان دیگر بهسادگی گذرگاهی برای رسیدن از جایی به جای دیگر نیست، بلکه میتواند توقفگاهی همیشگی باشد.
زمانِ زندگان هم دچار سکته شد. تجربهی وقفه، کندی امور و گسست ارتباطی با دیگران بهواسطهی قطع یکهفتهای اینترنت. جمعیت عظیمی که خود را به یکباره میان حصار جزیرهای ناامن گرفتار میبیند. تمام سازوکارهای زندگیاش مختل، راههای تماسش با بیرون بسته و حق ایجاد ارتباط و دسترسیاش به اطلاعات از او بهتمامی سلب میشود. چهچیز بیش از زیستن تحت سیطرهی دولتی بیمهار که قادر است خودسرانه زندگی روزانهی شهروندانش را مختل کند، میتواند حس ناامنی و خشونت با خود بیاورد؟ چهچیز خشنتر و ناعادلانهتر از آن که حصر خانگی به هشتادمیلیون نفر تسری یافته باشد؟ گویی دولت شمهای از احکام سراپا ناعادلانهی فعالان مدنی در تابستان ۹۸ را به همه نشان داده باشد. طعم زندانی و گروگان بودن را به همه چشانده باشد. و چهچیز جز سلب یکهفتهای و فراگیر امکان ارتباط میتواند ادعای ثبات و پایداری این جزیره را به بهترین و دقیقترین شکل از اعتبار ساقط کند؟
هانا آرنت خشونت را در فضای سیاسی پدیدهای مرزی میبیند. به زعم او پدیدههای سیاسی برای بیان خود به زبان نیاز دارند. خشونت اما فضای گفتوگو را میبندد و به سکوت امر میکند. خشونتی که در شهرهای ایران بر معترضان رفت، پیشاپیش امکان سیاست را سلب و معترض را به دشمن تعبیر کرده بود. بر ما ساکنان درون و بیرون آن سرزمین، خشونت روا داشته شده: عزیزی را از دست دادهایم؛ گلولهای پیش چشممان مغز هموطنی غریبه یا آشنا را در یک روز معمولی شکافته؛ امکان تصمیمگیری برای سادهترین کارهای روزمره، کنترل بر روی کسبوکار، تحصیل، تفریح یا حتا روابط عاشقانه و دوستانهمان به مدت یکهفته یا بیشتر از ما سلب شده است. کنایهی صریح ماجرا آنجاست که بخش فراگیری از این خشونت، خود پیشاپیش به صورتِ سلبِ امکان سخنگفتن و ارتباط با دیگری رخ نموده است. توقف کلام نهتنها نتیجه که وسیلهی اعمال خشونت بوده است.
____________________________________________
ارجاعها:
[i] لینک [ii] لینک [iii] لینک [iv] لینک۱۳ آذر ۱۳۹۸ – ۴ دسامبر ۲۰۱۹