۲۸ مهر ۱۲۴۵: ۱۵۴ سال پیش در چنین روزی ستارخان در روستای بیشک ورزقان زاده شد: “اگر در من توانایی و استعدادی وجود داشته باشد، آن را مردم به من دادهاند”.
پدر ستارخان قرهداغی پارچهفروش بود.نوجوان بود که پدر را از دست داد و تنها چیزی که از او به یاد داشت، این بود که باید انتقام خون برادرش اسماعیل را از قاجاریه بگیرد.
۱۸ ساله بود که پس از اعدام برادرش با خانواده به تبریز مهاجرت کرد و به لوطیان شیخیه شهر که علیه لوطیان شرعیه میجنگیدند پیوست. به صمدخان، از فرماندهان مشروطهخواه میگفت:
“در جوانی من و تو دزد بودهایم، نهایت من انبار غله را میزدهام و بین اطرافیانم تقسیم میکردم و تو بزغاله میدزدیدی و تنها میخوردی”.
بعدها به قصد دور ماندن از چشم نیروهای دولتی دو بار به مکانهای مقدس از جمله کربلا و نجف رفت و با میرزای شیرازی، از رهبران جنبش تنباکو دیدار داشت و سرانجام پس ازتوبه تصمیم گرفت، زندگیآبرومندانهای پیش ببرد. سپس مدتی در کار فروش اسب بود تا اینکه به خدمت نیروهای ژاندارمری و نگهبانی راه مرند به خوی گماشته شد و مظفرالدینشاه او را ستارخان نامید.
۴۰ ساله بود که حکومت مشروطه در ایران برپا شد و او که به آزادیخواهان پیوسته بود از فرماندهان برجسته به ویژه در آذربایجان به شمار آمد، اما چون خواندن و نوشتن نمیدانست تنها مدت کوتاهی به فرمانداری اردبیل برگزیده شد و پس از آن تنها به خدمات نظامی مشغول ماند.
۴۲ ساله بود که نیروهای روسی برای کمک به محمدعلیشاه به تبریز لشکر کشیدند تا حکومت خودکامه او را باز استوار سازند. ولی پایداری ۱۱ ماهه مردم به رهبری ستارخان متجاوزان را واپس راند و او را به عنوان “سردار ملی” در تاریخ مشروطهخواهی ثبت کرد.
۴۴ ساله بود که دولت وقت او را با مجاهدان زیر فرمانش به تهران فراخواند و نخست او را به گرمی پذیرفت. اما هنگامی که حکومت نوپای مشروطه از او و یارانش خواست که سلاحهایشان را تحویل دهند یا زیر فرمان قشون دولتی درآیند، فرمان نبرد و در کارزاری که با نیروهای دولتی داشت، پایش تیر خورد و زخمی و از آن پس خانهنشین شد و دیری نپایید که او را به فراموشی سپردند.
او سالهای پایانی زندگی را در تنگدستی و بیماری گذراند. ستارخان در ۴۸ سالگی در تهران درگذشت.
برگرفته ای سایت صدای آلمان (دویچه وله) به زبان فارسی، ۱۹ اکتبر ۲۰۲۰