مادر آرشام رضایی به ایرانوایر میگوید نیروهای امنیتی فرزندش را از روز سهشنبه بیستوهفتم آبان ماه از محل سکونتش بردهاند و او در طول این مدت با خانوادهاش هیچ تماس تلفنیای نگرفته است.
«آرشام –محمود– رضایی» متولد ۱۳۷۰ است. او بعد از مرگ پدرش تکیهگاه و پناه خواهران و مادرش و در عمل نانآور خانواده بوده است و کارش نقاشی خیابانهاست.
مادر آرشام میگوید مدتی قبل یک پیامک از اجرای احکام «زندان اوین» به فرزندش ارسال شده بود و از او خواسته بودند برای گذراندن هشت سال و نیم حبس، خودش را به زندان معرفی کند.
«شب که از کار به خانه برگشت به من گفت مادر برایم اخطار آمده است و باید بروم. همان شب ساک و چمدانش را بست و وسایلش را جمع کرد. صبح که شد راه افتادیم به سمت زندان اوین. منزل ما صالحآباد است؛ جایی حوالی اسلامشهر که برای رفتوآمد به زندان اوین چند ساعتی زمان میبرد. وقتی به اوین رسیدیم شلوغ بود. پسرم گفت با پیامک اطلاع دادهاید که خودم را تحویل بدهم. ماموری که آنجا بود اسمش را پرسید و رفت داخل زندان تا پرسوجو کند و بعد که برگشت گفت لازم نیست خودت را معرفی کنی، چون به خاطر کرونا فعلا زندانی جدید تحویل نمیگیرند. او توصیه کرد که برگردیم خانه و گفت که خودشان با ما تماس میگیرند. ما برگشتیم و تازه رسیده بودیم که مجددا پیامک دادند که خودتان را به زندان معرفی کنید. پسرم دلخور بود گفت ما که مسخره شما نیستیم. زندان که پشت دیوار خانه ما نیست، حداقل سه چهار ساعت صرف رفت و برگشتمان شده بود. برای همین هم برنگشت.»
همان روز صاحب کار آرشام با شروع پروژه جدید به او زنگ میزند که باید از فردا کارشان را در خیابانهای شمال کشور شروع کنند.
مادر آرشام رضایی توضیح میدهد که کار پسرش نقاشی کف خیابان است. آنها در شمال کشور مشغول نقاشی خیابان بودند، اما از آن جایی که بارانی شده بود، کارشان را تا بهبود وضعیت هوا تعطیل کرده بودند. ده روزی به کار نقاشی مشغول بود که باز هم کارشان به علت بارندگی تعطیل شد و او باز هم برگشت خانه: «روز سهشنبه زنگ خانه ما به صدا درآمد و نوه پسریام که آن ساعت برای سرکشی از من آمده بود به آیفون جواب داد. به او گفتند یک بسته برای آرشام آوردهاند و باید بیاید بگیرد. وقتی نوهام در را باز کرد یکهو چندین نفر ریختند جلوی در. رفتم جلو و گفتم چه خبرتان است؟ این همه آدم برای دستگیری یک نفر آمده؟ آرشام با زیرپوش رکابی و پای برهنه آمد جلو و گفت فرمایشی دارید؟ چون من راهشان نداده بودم داخل خانه بیایند. آنها هم دستش را گرفتند و او را کشیدند بیرون از خانه و بلافاصله دستبند زدند. گفتم او را با زیرپوش و بدون کفش و دمپایی میبرید؟ گفتند حاج خانم سر و صدا نکن خوبیت ندارد. گفتم برای چه صدا نکنم؟ مگر پسرم اختلاس کرده یا مال مردم را خورده است که سرافکنده باشم و صدا نکنم؟ سریع برگشتم داخل و پیراهنش را آوردم و انداختم روی شانههایش و کفشهایش را جلو پایش جفت کردم. گفتم مگر مسلمان نیستید؟ بگذارید کفش و لباسش را بپوشد.»
از فردای آن روز کشور رضایی راه میافتد هر روز پشت در زندان و دادسرا، اما جواب روشنی نمیگیرد: «میرویم دادسرا. از این میپرسیم میگویند خبر نداریم، از آن میپرسیم جواب نمیدهند. میرویم زندان میگویند بیخبریم. گفتم پنج نفر از شما آمدند پسرم را در حال استراحت و به زور با خودشان بردند. حالا چهطور میگویید اطلاع نداریم؟ سه چهار روز است اصلا دنیا روی سرمان خراب شده است. پسرم را خودشان بردند، اما حالا میگویند نمیدانیم کجاست.»
مادر آرشام رضایی بیش از همه از برخورد تحقیرآمیز مامورها دلخور است: «سربازها و کارمندهایشان وقتی آشفتگی ما خانوادهها را میبینند، به همدیگر نگاه میکنند و میخندند. دیروز دلخور شدم، از یکیشان پرسیدم چرا میخندید؟ چیز خندهداری دیدهاید؟ این که وقتی تو داری صحبت میکنی، آنها مسخرهات میکنند، جوری نگاهت میکنند، انگار که اصلا تو را لایق جواب دادن نمیدانند. اینها برایم سخت است. به یکیشان گفتم من مادرم، لابد شما خودتان هم مادر دارید. حداقل بگویید اینجاست و حال و روزش خوب است تا خیالم آسوده باشد. میگویند برو اینجا نایست. خودش بالاخره زنگ میزند.»
او مدام حین مصاحبه میپرسد باید به کجا شکایت ببرد؟ صدایش را به چه کسی برساند؟ دادرسش کجاست: «خانم شما بگویید. حقوق بشر باید به داد ما برسد؟ سازمان ملل به داد ما میرسد؟ دولت به داد ما میرسد؟ خدا به داد ما میرسد؟ این رواست هشت سال زندان برای بیگناهی که مستحق زندان نیست؟ قاضی جوری نوشته هشت سال و نیم، انگار نوشته است یک روز. آقای قاضی! تنها جرم پسرم این بوده که به دیدار خانواده زندانیان رفته و از آنها دلجویی و [با آنها] همدردی کرده است. او حتی در هیچ تظاهرات و تجمعی شرکت نکرده بوده است. اصلا کارش شمال بود و به ندرت اینجا میآمد تا به ما سرکشی کند.»
مادر آرشام رضایی میگوید اگر به خاطر دخترهایش نبود، یک بطری بنزین با خودش برمیداشت و خودش را جلوی مجلس آتش میزد، آنقدر که از دربهدری و بیگناهی فرزندش از این ساختمان به آن زندان و از آن زندان به آن دادسرا دلخسته و غمگین است: «پسرم از من و خواهرهایش مراقبت میکند. او مسئولیتپذیر و مهربان است. تا این سن و سال یک بار از من درخواست پول نکرده است. خودش کار میکند و مستقل است. نسبت به همسایه و دوست و آشنا مهربان است. دلم میگیرد، وقتی فکر میکنم بیگناه و بیدلیل باید این همه سال در زندان بماند. اوایلش میترسیدم حرف بزنم. میگفتم یک وقت نیایند مرا هم با خودشان ببرند و دخترهایم کاملا تنها بمانند. اما الآن دیگر نمیترسم. خودم را برای مردن آماده کردهام؛ این کاری است که خودشان با مردم میکنند. آنقدر فشار میآورند که ملت را روبهروی خودشان قرار میدهند. الآن چهار روز است فرزند مرا بردهاند. اولین اقدامشان باید این باشد که اجازه بدهند فرد بازداشتی با خانوادهاش تماس بگیرد و بگوید که حال و روزش خوب است. قربان اسلام بروم. کدام اسلام این جور روشی را توصیه کرده است؟»
آرشام (محمود) رضایی نخستین بار روز هجدهم دی ماه سال ۱۳۹۷ توسط ماموران امنیتی بازداشت شد و ده ماه بعد در آبان ماه سال ۱۳۹۸ با وثیقه ۲۰۰ میلیون تومانی تا زمان تعیین تکلیف پرونده به طور موقت آزاد شد.
پرونده او در شعبه بیستوهشت دادگاه انقلاب به ریاست قاضی مقیسه مورد رسیدگی قرار گرفت و او با اتهاماتی همچون «تبلیغ علیه نظام، اجتماع و تبانی و توهین به رهبری» به دستور قاضی مقیسه به هشت سال و نیم زندان محکوم شد، این در حالی بود که در طول رسیدگی به جریان پرونده، وکیل او به محتویات آن دسترسی نداشت.
این حکم عینا توسط شعبه ۳۶ دادگاه تجدیدنظر استان تهران نیز تایید شد و او با مصدایقی همچون دلجویی از خانواده زندانیان در بند، داشتن پلاکاردی با مضمون «نه به اعدام»، عضویت و فعالیت در برخی گروههای تلگرامی، شعار مرگ بر دیکتاتور که در برگه یک دفتر در وسایل شخصی او هنگام تفتیش خانهاش کشف و ضبط شده است، باید هشت سال و نیم زندگیاش را در زندان بگذراند.
برگرفته ای از سایت ایران وایر، ۲۱ نوامبر ۲۰۲۰