«بچه مرا به خود ما تحویل ندادند، فقط یک تابوت نشان دادند و گفتند توی بهشت زهرا تحویل میدهیم. وقتی آوردند برای خاکسپاری، بسته بودند و اجازه ندادند ما باز کنیم ببینیم. من هیچ وقت نتوانستم بچهٔ خودم را برای بار آخر درست ببینم و باور کنم واقعاً بچهٔ خودم را دارم توی آن خاک میگذارم. تمام مدت دور تا دور بودند، همهجا ایستاده بودند و اجازه ندادند.»
«تابوت دربسته» آخرین تصویری است که آرزو فکور، مادر ارشیا ارباب بهرامی، قهرمان ملی ایران و یکی از ۱۷۶ سرنشین پرواز ۷۵۲ که با موشکهای سپاه پاسداران سرنگون شد، از فرزند ۱۹ سالهاش دارد.
خانم فکور در مصاحبه با رادیو فردا از جزئیات هولآوری میگوید از آنچه شب ۱۸ دی ماه ۱۳۹۸ در فرودگاه امام گذشت و اینکه خانواده او از سپاه پاسداران، آمران و عاملان شکایت کردهاند، اما تاکنون هیچکسی از سپاه مورد بازخواست قرار نگرفته است.
«با همه دردی که داشتیم، میآمدند منزل ما و میخواستند که شهید اعلام کنند. بچه من رفته بود درس بخواند، رفته بود پزشکی بخواند. جبهه و جنگ نرفته بود. بچه مرا کشتند. بچه من مقتول است، شهید نیست و کسی که بچه مرا کشته قاتل است. بزرگترین زجر هم همین است که هنوز هیچ کسی محاکمه نشده، هنوز هیچ کسی به دادگاه نیامده که بگویند این نفر میتواند مقصر باشد در این قضیه. حتی یک عذرخواهی، یک تسلیت، از طرف دولت نداشتیم و وقتی ۱۷۶ آدم بیگناه در این هواپیما پرپر شدند، تلویزیون باز هم داشت ساز و دهل حمله به عراق را پخش میکرد و حتی یک پیام تسلیت در تلویزیون نگذاشتند.»
سازمان هواپیمایی کشوری ۲۷ اسفند ماه در گزارشی ۲۸۵ صفحهای «کاربر سامانه دفاع هوایی» را مقصر معرفی کرد که بهادعای این گزارش، به دلیل «خطا در تنظیم جهت جغرافیایی» این هواپیمای مسافربری را «یک هدف متخاصم» تشخیص داد و باعث شلیک دو موشک به سمت آن شد.
در این گزارش مستقیماً از سپاه پاسداران نام برده نشده و مقصر این رویداد، تنها «کاربر سامانه دفاع هوایی» اعلام شده است، ولی نام یا جزئیاتی مربوط به این «کاربر» در گزارش نیامده است.
آرزو فکور، مادر ارشیا ارباب بهرامی، این گزارش را «بیارزش» میخواند و میگوید: «با گذشت ۱۵ ماه یک گزارش کاملا بیارزش دادهاند که حتی یک سؤال جواب داده نشده و تمام سؤالهایی که مطرح شده بود بیپاسخ مانده. سر تا پای این گزارش اشتباه است و دروغهای قبلی را به ما تحویل میدهند. البته که ما چیز دیگری انتظار نداشتیم، برای اینکه ما از روز اول مطمئن بودیم این جنایت بهقصد و بهعمد انجام شده و بچههای ما، عزیزان ما، سپر انسانی شدند. میدانستیم که آنها را به قتل رساندند. کدام قاتلی خودش را محکوم میکند؟»
خانم فکور در عین حال میگوید که امید داشته است در این ۱۵ ماه «از کسانی که دستور دادند و کسانی که اجرا کردند و کسانی که چنین تصمیمی را گرفتند، شاید وجدان یکی بیدار شود و بیایند بعد از ۱۵ ماه این زجر را کم کنند. تمام این جماعت نانی که به خانهشان میبرند به خون بچههای ما آغشته است و بدون جواب نمیماند و ما مطمئنیم یک روزی جواب خواهیم گرفت و تا روزی که عدالت اجرا نشود، نمیبخشیم، سکوت نمیکنیم و فراموش نمیکنیم. به قیمت جانمان هم که شده. ما دیگر هیچ چیزی برای از دست دادن نداریم. زندگی دیگر برای ما ارزشی ندارد. نه عید برای ما عید است نه تولد و تمام روزهای مهم در سال برای ما تغییر کرده و هیچ روز مهم و با ارزشی دیگر وجود ندارد».
«همسرم در همان روزهای اول از آمران و عاملان شکایت کرد. بقیه اعضای انجمن که در ایران هستند، همه بارها رفتهاند، ولی هیچ جوابی نگرفتهاند. برای ما عجیب است که از هیچکدام از کسانی که در سپاه پاسداران هستند، حتی سوالی نمیشود. یک بار نخواستند که از اینها سوال شود که چرا و به چه دلیل اتفاق افتاده و هیچکس بازخواست نشد، نه از سپاه پاسداران نه از افرادی که در فرودگاه هستند.»
ارشیا ارباب بهرامی قهرمان ملی رزمیکار سبک تایچی ایران بود که چندین مدال در مسابقات بینالمللی و جهانی کسب کرده بود. مادرش در واکنش به اعلام دولت مبنی بر پرداخت غرامت به بازماندگان چنین میگوید:
«بزرگترین توهینی که میتوانست به خانوادهها شود همین است. برای اینکه در حقیقت میگویند ما زدیم همه را کشتیم و حالا شما بیایید با ما معامله کنید و پولش را میدهیم. بچه من قهرمان ملی بود. قهرمان جهانی بود و در ۱۷ سالگی میدانید چند مدال طلا و چند مدال نقره داشت؟ همین دفعهای که ایران آمد، دو مدال طلا گرفت در ورزش تایچی. من ده برابر آن پول را حاضرم بدهم، آیا بچه مرا به من برمیگردانند؟ مگر من میتوانم چنین کاری بکنم؟ کی حاضر است بچهاش را با پول معامله کند؟»
خانم فکور که با همسر و دو فرزندش تا لحظه پرواز هواپیمای اوکراینی در فرودگاه امام حضور داشته، از جزئیاتی میگوید که تاکنون کمتر مطرح شده است:
«ما از قسمت سیآیپی فرودگاه رفتیم که بتوانیم تا آخرین لحظه با ارشیا باشیم و ارشیا تمام مدت سرش روی پای من بود. یک لحظه من ساعت را نگاه کردم و دیدم یک مقدار دیرتر از آن زمانی شده که قاعدتاً باید میآمدند صدا میکردند و کارت پرواز را به ما میدادند. یک لحظه نگاه کردم دیدم یک خانمی دارد تلویزیون را نگاه میکند و توی صورتش میزند. احساس کردم آدمها دارند یک ذره واکنش نشان میدهند. بلند شدم دیدم تلویزیون دارد نشان میدهد که به پایگاه آمریکا در عراق حمله کردند و بابت این حمله جشن و سرور نشان میدهد.»
«دنیا روی سرم خراب شد. ترس خیلی وحشتناکی مرا برداشت که اگر چنین اتفاقی افتاده باشد، آن طرف هم ممکن است جواب بدهند و نکند خدانکرده اتفاقی برای هواپیما بیفتد. حالم خیلی بد شد. همان لحظه مطرح کردم که چنین اتفاقی افتاده، الان باید چهکار کنیم؟ ارشیا بهشوخی برگشت گفت الان که من پرواز میکنم، دو موشک از بالا و پایین هواپیما رد میشود. من گفتم مادر، شوخیاش هم قشنگ نیست، نگو، اصلاً چیز خوبی نیست. با خودمان فکر کردیم که اگر قرار است جنگ شود، چه بهتر بچهمان زودتر برود و خیالمان راحت باشد. هیچوقت فکر نمیکردیم که بالای سر کشور خودش موشک به او بزنند.»
پرواز ۷۵۲ همان شب با تأخیر پرواز کرد، اما بهگفته مادر ارشیا، تابلوی فرودگاه از کار افتاده بود: «همین طور که بغلش کرده بودم، دلم نمیخواست از خودم جدا کنم؛ یک حالت اضطراب و وحشت، نمیدانم چی بود که یک حس خیلی بدی بود. مثل دفعه پیش نبود که داشتم راهیاش میکردم. تا ساعت شش صبح در فرودگاه بودم. تابلوی پرواز هیچ تغییری نمیکرد. نه نوشته بود تأخیر دارد نه هیچ چیزی. مدام میرفتم سؤال میکردم که چرا پرواز نمیرود، چرا هیچ تغییری در تابلو نمیشود؟ میگفتند ممکن است این تابلو با تابلوی اصلی فرق بکند، گاهی اوقات مشکل دارد. دوباره رفتم سؤال کردم، گفتند بله پرواز کرد. خیال ما راحت شد. همسرم توی موبایل داشت برنامه پرواز را نگاه میکرد، گفت پرواز کرده اما نِت خراب است و نشان نمیدهد.»
«ساعت ۷ صبح بود، دخترعمهام زنگ زد. خیلی تعجب کردم اما چون خودش هم یک پسر همسن پسر من دارد، فکر کردم خبر حمله را شنیده، نگران پرواز ارشیاست. گوشی را برداشتم گفتم میدانم نگران رفتن ارشیا هستی، خدا را شکر ارشیا پرواز کرد و دیگر از این شرایط خطرناک رفت. یکدفعه گفت آرزو، با کدام پرواز رفت؟ پروازش که ۷۵۲ نبود؟ فقط یادم است وقتی این را شنیدم دیگر نمیتوانستم خودم را کنترل کنم. او برای چی شماره پرواز بچه مرا باید بداند؟ گفتم تو از کجا شماره پرواز را میدانی؟ گفت هیچی، گفتهاند که نقص فنی دارد.»
«دیگر نفهمیدم چی شد. اصلاً نمیدانم، فقط میدانم تلفن را انداختم و دیگر در حال خودم نبودم، اصلاً هیچ چیزی یادم نمیآید. همهچیز مثل تکههای فیلم، صحنهصحنه، یادم است، چون حالت روانیواری داشتم. فقط یادم است جیغ میزدم مرا ببرید بچهام را پیدا کنم. التماس میکردم مرا ببرید، هرجا هست مرا ببرید بچهام را پیدا کنم.»
مسئولان جمهوری اسلامی سه روز نخست بعد از ساقط کردن هواپیما، با کتمان حقیقت، علت را سانحه هوایی ذکر میکردند، اما پس از فشارهای بینالمللی، فرمانده هوافضای سپاه اعلام کرد که هدف قرار دادن این هواپیما «سهوی» بوده و پدافند سپاه پاسداران آن را با یک موشک کروز اشتباه گرفته است.
مادر ارشیا ارباب بهرامی میگوید: «به من گفتند پرواز نقص فنی داشته و به خاطر همین چنین اتفاقی افتاده. نمیگذاشتند من هیچ خبری را گوش بدهم. یعنی تا چندین روز از من قایم میکردند و نمیگذاشتند من بفهمم چه اتفاقی افتاده. بعداً فهمیدم که به هواپیما موشک زدند. این دیگر فاجعه روی فاجعه بود و هر روز میگویم کاش این هواپیما نقص فنی داشت، حداقل میگفتیم یک اتفاق است که افتاده. بالأخره یکی تصادف میکند، یکی مریض میشود؛ ولی قبول کردن این قضیه خیلی سخت است.»
«یک سال بیشتر گذشته ولی هر روز ما داریم زندهبهگور میشویم. یعنی ما از تاریخ ۱۸ دی دیگر زندگی نداریم؛ عملاً مردههای متحرک هستیم. دیگر زنده نیستیم. زندگی ما آنجا پایان پیدا کرد. دیگر یک روز خوش نمیتوانیم ببینیم و هر روز با هر خبری که میآید، دوباره حالمان بد است و به هم میریزیم.»
«من میگویم موشک اول زده شده، موشک دوم چرا زده شده؟ وقتی میگفتند ۱۹ ثانیه، باور کنید من ۲۴ ساعت ۱۹ ثانیه را بهشماره میشمردم. ۱۹ ثانیه زمان کمی نبود. برای ترسیدنشان زمان کمی نبود. برای زجر کشیدنشان. چرا هواپیما تأخیر داشت؟ چرا اینقدر جو فرودگاه عجیب و غریب بود؟ ما آن موقع متوجه نبودیم، ولی الان که فکر میکنیم جو فرودگاه جو طبیعی نبود. روی تابلو هیچ چیزی نوشته نشده بود و تأخیر بیش از اندازه، و هیچکدام از اینها عادی نبود. واقعاً تحمل این قضیه نمیشود. یک خشمی است که هیچ جوری خاموش نمیشود و از آن تاریخ ما هر روز خبر مختلف شنیدیم و با هر خبری دوباره ۱۸ دی برایمان تکرار شده و با هر خبری ما دوباره زندهبهگور شدیم.»
گذرنامهٔ سوختهٔ ارشیا تنها چیزی است که به خانوادهاش تحویل دادند: «من التماس کردم که موبایل و لپتاب را بدهید؛ تمام خاطرات بچه من توی اینهاست و خاطرات بچهام برایم مهم است. اینهمه پول همراهش بود، طلا همراهش بود، آنها هیچی، ولی وسایلی را که برای ما خاطره بود بدهید. ندادند و اینها برای من زجر است.»
«تنها چیزی که میخواهیم این است که دادخواهی صورت بگیرد. باید جواب سؤالات ما داده شود. هر روز دارند با روح و روان ما بازی میکنند؛ هر روز با هر کلمهای با هر جملهای و با هر مثالی که میزنند. برای ما بدترین چیزی که میتوانست اتفاق بیفتد اتفاق افتاده و از این فاجعه بالاتر و از این درد بالاتر وجود ندارد. حداقل از این به بعد بگذارند با دردمان بسوزیم و اینقدر بیشتر آزار ندهند. سؤالات ما را جواب بدهند تا حداقل ما از این ابهام در بیاییم. زندگی کردن در ابهام خیلی سخت است. هم عزیزت را از دست بدهی و هم ندانی چه اتفاقی افتاده؛ این خیلی سخت است. نمک به زخم ما نپاشند حداقل. ما فقط زندهایم برای دیدن روز دادخواهی، زنده هستیم فقط برای اینکه جواب سؤالاتمان را بگیریم.»
برگرفته ای از سایت رادیو فردا، ۵ آوریل۲۰۲۱