بعد از آنی که بسیج مردمی عراق یه یک بلوک قدرت در عراق کنونی بدل شد، صداهایی از ایران به گوش میرسد که باید این تجربه را به افغانستان هم تسری داد. حضور ۵ هزار نیروی تیپ فاطمیون سبب شده تا امکان تشکیل بسیج مردمی افغانستان برای برخی تحلیلگران نیز منطقی به نظر برسد.
روز دوشنبه ۲۸ تیرماه، روزنامه جمهوری اسلامی تیتر اول خود را به گزارشی اختصاص داد که بعدتر بسیار جنجالی شد. این روزنامه از فعال شدن گروهی به نام «حشدالشیعی» در شهر کابل، پایتخت افغانستان خبر داد.
در این گزارش آمده است که فردی بنام سیدحسن حیدری، فرمانده این گروه شیعه جهادی است و او پیشتر به عنوان رزمنده در عراق حضور داشته است.
حضور نیروهای افغانستانی در عراق و سوریه از سوی نیروی قدس سپاه پاسداران و تحت عنوان تیپ فاطمیون صورت میگیرد. این گروه که از میان افغانستانیهای مقیم ایران عضوگیری میکند، شش سال پیش و با گسترش نفوذ داعش در دو کشور عراق و سوریه تشکیل شد و در سالهای گذشته، علاوه بر تبلیغات گستردهای که رسانههای جمهوری اسلامی برای اعضای این تیپ انجام میدهند، علی خامنهای هم در مشهد با گروهی از خانوادههای کشته شدههای افغانستانی در سوریه دیدار کرده است.
اما خبر روزنامه جمهوری اسلامی سبب شد تا یک یادآوری تاریخی برای برخی تحلیلگران اتفاق بیفتد. اینکه جمهوری اسلامی به دنبال تشکیل مدلی مشابه حشدالشعبی عراق در افغانستان است.
شاید انتشار خبر تشکیل تیپ فاطمیون و حشدالشعبی در عراق به این شبیهسازی رسانهای کمک کرده باشد. به موازات تشکیل تیپ فاطمیون، حشدالشعبی، یا بسیج مردمی عراق نیز از اتحاد گروههای شبهنظامی فعال در این کشور شکل گرفت تا در مقابل داعش بایستد. این گروهها در دوره پس از اشغال عراق و سقوط صدام شکل گرفتند و تمرکز آنها هدف قرار دادن نیروهای آمریکایی در این کشور بود.
حضور داعش در عراق این فرصت را فراهم کرد که این گروههای زیرزمینی فرصت بیایند خود را به صورت نیمهرسمی در عراق معرفی کنند. حشدالشعبی یا بسیج مردمی عراق، فرصتی بود که این گروهها را در کنار هم قرار داد.
پس از شکست داعش، حشدالشعبی خود به یکی از مدعیان قدرتمند در عرصه سیاست عراق تبدیل شد و اوضاع سیاسی این کشور بحرانزده را پیچیدهتر از قبل کرد.
جمهوری اسلامی بر بیشتر گروههای شبهنظامی که در حشدالشعبی حضور دارند تسلط دارد هرچند برخی جناحهای آن که خود را وفادار به علی سیستانی، مرجع شیعیان عراق میدانند فاصله خود را با ایران حفظ کردهاند.
جمهوری اسلامی و افغانستانیهای مقیم ایران
سازماندهی افغانستانیها از سوی سپاه برای حضور در مصاف نظامی، تنها به جنگ داخلی در سوریه و حمله داعش به عراق محدود نبوده است. در میانه جنگ ایران و عراق نیز تیپ ابوذر در درون سپاه تشکیل شد و سازماندهی افغانستانیهای مقیم ایران برای حضور در جنگ حالت مستقل به خود گرفت.
تا پیش از زمستان ۶۴ که تیپ ابوذر تشکیل شد، افغانستانیها در یگانهای رزمی ۲۱ امام رضا، نصر خراسان و علی ابن ابیطالب قم حضور داشتند ولی بعدتر، حدود ۶۰۰ نفر از آنها در قالب ۴ گردان، تیپ ابوذر را ایجاد کردند.
گروهی از نیروهای ایرانی سپاه نیز در این تیپ حضور داشتند و فرمانده آن محمدرضا حکیم جوادی بود. این تیپ بلافاصله در اختیار قرارگاه رمضان سپاه قرار گرفت. نقش قرارگاه رمضان در دوره جنگ ایران و عراق مشابه نقشی است که پس از پایان جنگ، نیروی قدس سپاه ایفا کرد. در حقیقت نیروی قدس سپاه در سال نخست رهبری علی خامنهای با توسعه قرارگاه رمضان و پیوستن چند تیپ دیگر از سپاههای منطقهای تشکیل شد.
قرارگاه رمضان از دو لشکر و سه تیپ تشکیل شده بود و عمده فعالیت برونمرزیاش در اقلیم کردستان، لبنان و سوریه بود. لشکر ۹ بدر یا لشکر معاودین عراقی و لشکر ۶ ویژه پاسداران ساختار اصلی این قرارگاه را شکل میدادند. تیپ ابوذر نیز در کنار این دو نیروی اصلی قرارگاه قرار داشت.
قرارگاه رمضان تنها بخش از سپاه بود که علی خامنهای در دوران حیات رهبر نخست جمهوری اسلامی بر آنها نفوذ داشت. لشکر ۶ ویژه پاسداران که بدنه اصلی این قرارگاه را میساخت تنها لشکر سپاه بود که به صورت منطقهای و استانی شکل نگرفته بود. فرماندهان و بدنه این لشکر، نیروهای برگزیده با توان امنیتی بودند که از دانشگاه، حوزه علمیه و یا دیگر سپاههای منطقهای انتخاب می شدند.
محمود احمدی نژاد، محمدباقر ذوالقدر، صادق محصولی، محمدرضا نقدی و پرویز فتاح که همگی چهرههای مهم دوران رهبری علی خامنه ای هستند همگی در این قرارگاه حضور داشتند.
اگر به ساختار کنونی سپاه قدس نگاه کنیم در مییابیم که این نیرو، شکل گسترش یافتهای از همان قرارگاه رمضان است.
اما تیپ ابوذر کمتر از یک سال در قرارگاه رمضان حضور داشت و خیلی زود منحل شد. تاکنون به صورت رسمی هیچ کدام از مقامهای سپاه در مورد دلیل واقعی انحلال تیپ افغانستانیها صحبت نکردهاند اما داستان انحلال این تیپ را با رویداد دیگری در افغانستان باید مرتبط دانست. دکتر نجیب در سال ۱۳۶۵ رئیسجمهور افغانستان و جانشین ببرک کارمل شد. آمدن نجیب به عرصه قدرت همزمان با سازماندهی مشترک ایران و پاکستان برای سقوط دولت افغانستان بود.
سازماندهی «سپاه محمد رسولالله» برای مقابله با دولت محمد نجیبالله در همین دوره زمانی اتفاق افتاد. تقریبا اغلب افرادی که در تیپ ابوذر سازماندهی شده بودند به افغانستان اعزام شدند تا بدنه سپاه محمد رسولالله را بسازند. حدود ۳۰۰ نفر از اعضای تیپ ابوذر زیر پرچم سپاه محمد رسولالله و در جنگ با ارتش افغانستان کشته شدند.
اما حضور افرادی که مهره مستقیم ایران بودند در افغانستانی که فرماندهان جهادیاش پول و امکانات از سپاه میگرفتند و علیه دکتر نجیب میجنگیدند آسان نبود.
در مصاحبه غلامعلی حسنی از اعضای تیپ ابوذر با دفاع پرس آمده است که گروههای مجاهد فعال در افغانستان آنها را به چشم جاسوس ایران و خائن میدیدهاند: «متاسفانه رزمندگان (تیپ ابوذر) بسیار مورد آزار و اذیت قرار گرفتند و برچسبهای زیادی خوردند. رزمندگان شجاع و وطنپرست تیپ را جاسوس و خائن نامیدند. وقتی نیز که وارد افغانستان شدند، توسط گروههای معارض شکنجه جسمی شدند.»
سپاه محمد رسولالله همزمان از سوی پاکستان و ایران تجهیز و کنترل میشد ولی عملا فرماندهان آن نه اعضای سابق تیپ ابوذر که فرماندهان جهادی افغانستان بودند. نیروهای آموزشدیده تیپ ابوذر در افغانستان هیچ جایگاهی بالاتر از حضور به عنوان سرباز و جنگجو نداشتند و هیچ گاه در مقام چهره مهم نظامی و سیاسی قرار نگرفتند. این همان تفاوتی است که سبب میشود در امکان ایجاد مدلی مشابه بسیج مردمی عراق در افغانستان تردید کرد.
عمر دولت دکتر نجیب شش سال بود و نهایتا با خیانت عبدالرشید دوستم به عنوان فرمانده شبهنظامیان حامی دولت در شمال افغانستان و همراهی او با مجاهدین، کابل سقوط کرد. نجیب تا زمانی که طالبان به تصرف کابل درآمد در دفتر سازمان ملل در پایتخت افغانستان پناهنده بود. او در زمان سقوط دولتش قصد داشت از کشور خارج شود ولی این دوستم و نیروهایش بودند که با تصرف فرودگاه پایتخت مانع از خروج او از کشور شدند.
نهایتا وقتی طالبان پنج سال بعد مجاهدینی که بر سر لحاف قدرت به جان هم افتاده بودند را در هم کوبیدند و بر کابل مسلط شدند، دکتر نجیب را از دفتر سازمان ملل خارج کردند، او را شکنجه دادند و کشتند.
برای پاسخ به این سوال که آیا قرار است بسیج مردمی عراق یا الگویی شبیه به آن در افغانستان پیاده شود به وضعیت عراق هم باید نگاه کرد.
جای پایی که ایران در عراق پس از اشغال آمریکا پیدا کرد به واسطه سالها همراهی و تجهیز معارضین عراقی و پذیرایی از چهرههای شاخص شیعی در جمهوری اسلامی بود. خانواده صدر، خانواده حکیم از میان چهرههای مذهبی و سیاسی، تقریبا تمام چهرههای مجلس اعلای انقلاب اسلامی عراق به عنوان گروه عمده اپوزیسیون صدام، چهرههای نزدیک به گروههای فلسطینی و لبنانی مانند ابومهدی مهندس، چهرههای سرشناس قومی در جنوب عراق مانند هادی العامری که پایگاه محکمی در قبایل شیعی دارد، همه در ایران حضور داشتند و سالها با سپاه پاسداران و دستگاههای امنیتی و خارجی جمهوری اسلامی کار میکردند. حتی چهره سابقا کمونیستی مانند عادل عبدالمهدی نیز با حمایت ایران به مجلس اعلای انقلاب اسلامی عراق پیوست و سالها زیر عبای محمود هاشمی شاهرودی به فعالیت سیاسی ادامه داد.
حضور عراقیها در سپاه بدر از زیرمجموعههای قرارگاه رمضان تنها حضور نظامی صرف نبود. چهرههای مهم مخالف صدام در سپاه بدر سازماندهی و تجهیز شدند و اکثر آنها در ایران حضور داشتند. پس از سرنگونی صدام و ایجاد خلاء قدرت، همین افراد با امکانات و نیروهایشان به ایران رفتند و از پایگاه قومی، مذهبی و قبیلهای که در این کشور داشتند استفاده کردند تا گروههای مختلف نیابتی جمهوری اسلامی شکل بگیرد.
رابطه سپاه قدس و جمهوری اسلامی با این چهرهها و گروهها در عراق جدید رابطهای یکطرفه نبوده است. جمهوری اسلامی از این افراد حمایتی همهجانبه کرده است تا در هرجو مرج سیاسی عراق قدرتشان محفوظ بماند. وزارتخانههای، قراردادهای تجاری پرسود، صندلیهای پارلمان و استانداریها سهمیههایی است که سپاه قدس تلاش می کند در اختیار این افراد بگذارد. در مقابل آنها نیز از منافع جمهوری اسلامی در عراق پشتیبانی میکنند.
تقریبا اکثر اینچهره با یک یا چند گروه شبهنظامی ارتباط نزدیک دارند. این گروههای شبهنظامی در زمانی که عراق با حاکم نظامی آمریکایی اداره میشد شکل گرفتند تا حیات سیاسی این چهرهها تضمین شود. سود آنها برای ایران هم آن بود که با حمله نیابتی به مواضع ارتش آمریکا، هزینه حضور نظامی در این کشور را به حدی بالا ببرند که آمریکا از صرافت اجرای نقشههای احتمالی برای حمله به جمهوری اسلامی بیفتد.
افغانستان، عراق دیگری است؟
اما آیا نقش جمهوری اسلامی در رابطه با متنفذین عراقی شبیه به افغانستان است؟ همسایه شرقی جمهوری اسلامی گرچه سالها است جولانگاه سپاه و نیروهای امنیتی و نظامی ایران است ولی چهرهای متفاوت از عراق دارد. ساختار قبیلهای، قومی و مذهبی این کشور، لحاف چهلتکهای است که تنها در یک تصویر بزرگ اندکی به عراق شبیه است.
چهرههای سرشناس مذهبی، قومی، جهادی و سیاسی در افغانستان غالبا پشتیبانی یک یا چند کشور خارجی را با خود دارند ولی تفاوت آنها با عراق این است که این افراد در جغرافیای افغانستان حضور داشته و دارند.
جمهوری اسلامی، پاکستان، آمریکا، شوروی و بعدتر روسیه، ترکیه، عربستان و اخیرا چین در میان این چهرهها یارگیری کردهاند اما هیچ کدام در وضعیتی مشابه چهرههای سیاسی عراقی نیستند. رهبران بانفوذ افغانستان مانند عطا محمد نور، یونس قانونی، عبدالله عبدالله، محمد محقق، بسمالله محمدی، اسماعیل خان، ژنرال دوستم و بسیاری دیگر در فضای افغانستان حضور دارند. چهرههای سابق مانند احمد شاه مسعود و برهانالدین ربانی هم پایگاهشان در افغانستان بود و وابستگی و پیوستگیشان به ایران در حد و اندازه معاودین و مهجوران عراقی در دوران حکومت صدام نبود.
احمد شاه مسعود از فرماندهان ائتلاف شمال در کنار قاسم سلیمانی، فرمانده وقت لشکر ۴۱ ثارالله کرمان
تیپ فاطمیون که از آن به عنوان هسته شکلگیری حشدالشیعی نام برده میشود هرچقدر هم آموزشدیده و مجهز باشند، فاقد چهره بانفوذ در پایگاههای قومی، مذهبی و قبیلهای افغانستانند و در بهترین حالت مانند نیروهای تیپ ابوذر به عنوان سرباز یا فرمانده ردهپایین در اختیار گروههای فعلی در افغانستان میتوانند به این کشور بازگردند.
آنچه از آن به عنوان تشکیل بسیج مردمی مشابه عراق در افغانستان یاد میشود پای در واقعیت افغانستان ندارد و صرفا ناشی از یک شبیهسازی سطحی است از دو کشوری که ساختار قدرت، سیاست و تاریخشان فرسنگها با هم فاصله دارد.
ناممکن بودن تشکیل بسیج مردمی در افغانستان تنها به بافت ویژه قدرت و سیاست در افغانستان ارتباط ندارد. جمهوری اسلامی به عنوان یکی از مداخلهگران جدی در این کشور، هیچ نشانهای از تمایل برای ایجاد چنین سازمانی از خود نشان نداده است.
تلویزیون طلوع در مصاحبه جنجالیای که اسفندماه سال ۱۳۹۹ با محمدجواد ظریف انجام داد، به سرنوشت فاطمیون هم اشاره کرد. پاسخ ظریف به این سوال که چرا ایران از افغانستانیهای مهاجر برای جنگهای منطقهایش استفاده میکند، این بود که حاضرند نیروهای فاطمیون را به افغانستان بفرستند تا به دولت افغانستان در جنگ با طالبان کمک کنند.
این اظهارات پیش از آن بود که جمهوری اسلامی به صورت علنی اجازه دهد نمایندگان طالبان به صورت علنی در تهران جولان دهند. اکنون مشخص شده است که جمهوری اسلامی سیاست مشخص حمایت مشروط از طالبان را دنبال میکند.
در این سیاست، نقطه اشتراک، خروج نیروهای آمریکایی از افغانستان و اخراج چهرههای سیاسی نزدیک به غرب از قدرت است.
ایران از چهرههای نزدیک به خود در شورای مصالحه ملی مانند عبدالله عبدالله و یونس قانونی خواسته تا با پیششرط طالبان برای مذاکره صلح که استعفای دولت اشرف غنی است همراه باشند. البته نه به صورت کاملا علنی.
به نظر میرسد طالبان نیز با شریک شدن قدرت با چهرههایی از مجاهدین سابق که نزدیک به ایران هستند موافقت کرده است.
در شرایط کنونی، جمهوری اسلامی در افغانستان به دنبال نابودی دولت فعلی و ایجاد ساختار ائتلافی در افغانستان آینده است. افغانستان کنونی هم با ساختار ائتلافی اداره میشود. پس از کنفرانس بن، قدرت در میان نیروهای وابسته به آمریکا و چهرههای نزدیک به ایران تقسیم شده بود. اما این ساختار هماکنون با مشکلات جدی مواجه شده است.
پاکستان به عنوان یک بازیگر بانفوذ و حامی قدیمی طالبان، سهم رسمی خود را از قدرت مطالبه میکند. جمهوری اسلامی نیز پس از ترور قاسم سلیمانی، فرمانده سابق سپاه قدس استراتژی خود را فشار به آمریکا برای خروج از منطقه و برهم زدن همه ائتلافهای نوشته و نانوشته پیشین با واشنگتن قرار داده است.
آنچه افغانستان آینده باید از آن نگران باشد نه گمانهزنیهای رسانهای و شبیهسازیهای خلقالساعه در مورد ایجاد بسیج مردمی که شکلگیری حکومتی است که پایههای آن صرفا در دستان طالبان وابسته به پاکستان و مجاهدین سابق وابسته به ایران است.
برگرفته ای از سایت رادیو زمانه، ۱۱ اگوست ۲۰۲۱