نفیسه ملک
ترکیه زندان وسیعی برای پناهجویان فراموششده است که قانوناً اجازه کار ندارند و همزمان در این جهان درهمتنیده با منطق سود، به ارزشافزایی برای سرمایه محکوم شدهاند.
این گزارش قصد دارد با تکیه بر شواهد عینی، از فلاکتزدگی پناهجویان ترکیه به طور عام و کارگران پناهجو در یک کارخانه بهطور خاص تصویری واقعی ارائه دهد: پناهجویانی که بالاجبار به سوی به اصطلاح “کار سیاه” سوق پیدا میکنند و با گوشت و خونشان درمییابند که چگونه شیرهی نیروی کارشان را پاترونها*، سرمایهدارها و البته سرکارگرها میکشند تا سود بیشتری حاصل آید و بهرهوری کار افزایش یابد؛ آنها که برای درآمدی بخور و نمیر عرق میریزند، سگ لرز میزنند، تحقیر میشوند و هزار و یک مرض جسمانی عمرشان را کوتاه میکند، بیآنکه حق اعتراضی داشته یا فرصتی برای گله و شکایت، ولو در کابوسهایشان پیدا کنند.
وقتی قرارداد کاری نوشته نمیشود و قانون کاری وجود ندارد تا از پناهجو حمایتی حداقلی و حتی پوشالی کند، پناهجوی آواره هیچ ثبات کاریای ندارد. او تنهای تنهاست و با نوک انگشتانش تقلا میکند تا زندگی را به چنگ بیاورد؛ در حالی که گویی از پرتگاهی افتاده و گوشه لباس نخنمایش به شاخهای گیر کرده و در هوا معلق است.
ترکیه زندان وسیعی برای پناهجویان فراموششده است که قانوناً اجازه کار ندارند و همزمان در این جهان درهمتنیده با منطق سود، به ارزشافزایی برای سرمایه محکوم شده اند. مضاف بر این نه اداره مهاجرت ترکیه اهمیتی برای تهیه معاش آنها قائل است و نه کمیساریای عالی پناهندگان سازمان ملل خود را مکلف میداند که برای آنها کمک هزینه مالی تامین کند.
پناهجویان، نامرئیشدگانیاند که از تولید رسمی اقتصاد بیرون افتادهاند، اما سرمایه آنها را حول خود گرد آورده تا به واسطه استخراج کار اضافی از نیروی کارشان یا بهتر بگوییم فوق استثمار آنها، گسترش یابد. آنها بیوقفه کار میکنند و از این کارگاه به آن کارخانه، از یک نانوایی به یک رستوران پرتاب میشوند. سر ماه، وسط ماه، ته ماه، دم به دم جیبهایشان خالی میشود و با خوشخیالی امید میپرورانند که از فلاکت روزی بیرون خواهند آمد و در کشور سومی باز اسکان داده خواهند شد. دقیقاً چه وقت؟ چند سال دیگر؟ نمیدانند…
اداره مهاجرت ترکیه که اکنون مسئولیت امور پناهجویان را به عهده دارد همچون سازمان ملل به شرایط هولناک میلیونها پناهجو بیتوجه است. این فراموششدگان ابدی اگر یک روز کار نکنند چه کارخانهها و کارگاههایی که ورشکست خواهند شد. اما نان ناچیزشان در دست پاترون و سرمایهدار است و تندادن به فوق استثمار در ازای دستمزدی ناچیز چارهای از روی ناچاری ست.
مناسبات اجتماعی: کارگر تُرک در تقابل با کارگر پناهجو
سرویسی حامل کارگران تُرک و پناهجویان ایرانی و افغانستانی به طرف کارخانه بستهبندی عطر در حرکت است. سکوتی با طعم نان بر فراز صندلیهای کارگران پناهجو سنگینی میکند. کارگران تُرک خسته و برخیشان خستهترند، اما کارگران پناهجو روی صندلیها متلاشیاند. اغلب اوقات تعداد کارگران بیشتر از تعداد صندلیهای مینیبوس است و غالبا این پناهجویان هستند که چون ستونی کج و کوله با گردنهایی رو به پایین آویزان ایستاده اند. اما جمع حاضران حتی نای این را ندارند که در آرامش صبحگاهی از قاب پنجره مینیبوس زیبایی آسمان مِهگرفته را تماشا کنند. اکثر سرها پایین است. برخی به خواب رفته اند، برخی چشمهایشان باز است، اما چیزی نمیبینند. خواب یا بیدار، در ذهنشان چه میگذرد؟ اضافهکاری بمانند یا نه؟ لیر، تومان یا افغانی، به چی فکر میکنند؟ شاید متوهمانه به جور کردن پول قاچاقبری فکر میکنند تا جان خستهشان را به دریا بسپارند. شاید از سوزش دردی در رنجاند و شاید به این فکر میکنند که چرا به هیچ چیز نمیتوانند فکر کنند؟!
«ع» دختر شانزدهساله افغان سرفههایی خشک میکند و سرکارگر ترک از آن ته، زیرچشمی به حجم سینههای او که از زیر لباس گشادی که پوشیده بهزور دیده میشود، خیره شده است.
کارخانه: دو سالن بزرگ دارد که کارگران در آن مشغول به کار میشوند و دو سالن کوچکتر که از بشکههای عطر، لوازم شستوشو، جعبه و شیشه پر شده است. نوری اندک و گردی خاکستری هوا را آکنده است. بوی عطر میآید و دستگاهها با کارگرانی اطرافشان که مثل زائده به آنها چسبیدهاند جان گرفته اند. اینجا به کارگران لباسی تعلق نمیگیرد و تنها چیزی که به لطف سرمایهدار از کشو بیرون آورده میشود، دستکشهای نازکی برای کارگرانی است که با دستگاه شیشههای باریک و کوچک را از عطر پر میکنند.
یکی از زنان کارگر ایرانی که اغلب آن قسمت کار میکند دستهای به غایت زمختی دارد. هر چه خیره میشویم دستهایی شبیه دستهای او را بین کارگران ترک نمیبینیم. او در زمان پانزده دقیقهای استراحت میگوید:
دستکشها به درد نمیخورد. دیگر چیزی از پوست انگشتانم باقی نمانده است.
سپس دستهایش را به آرامی به هم میمالد.
پاترون با موهای ژلزده و تیپی اسپورت برخی اوقات در راهروها دیده میشود. او در طبقه بالایی این فابریکای [کارخانهی] کوچک اتاق مجللی از آن خود دارد و پشت میز مینشیند و ظاهرا کارهای مهمی انجام میدهد. اما هیاهو در سالنهای همکف است و کارگران باید فرزتر باشند. سرکارگر صدایش را در سرش میاندازد و به صورت دادی بر سر کارگران می کوبد: «چابوک چابوک! (سریع سریع!)»
میز طویلی به طول ۱۰ متر را در نظر بگیرید، حدود هشت کارگر ترک در انتهای آن روی بشکهها نشسته اند ــ اینجا کارگران اغلب ایستاده کار میکنند و اگر به کاری موظف شوند که در حالت نشسته از سرعت کارشان کم نکند، به دنبال بشکههای خالی میگردند. همواره به چند نفر از کارگران پناهجو همین بشکهها هم نمیرسد. اگر بشکهای باشد این اصل پذیرفته شده است: اولویت با کارگر ترک است ــ و پنج کارگر پناهجو در طرف دیگر میز ایستاده و نشسته اند.
کارگران پناهجو جعبههای تانخورده عطر را به سرعت باز میکنند و به سمت دیگر میز هُل میدهند. اینجا یک کار جمعی و بدون مهارت خاصی در جریان است. اما یک تضاد عینی به چشم میخورد: سرکارگر ترک بین کارگران مهاجر رقابت ایجاد کرده و آنها هر چه سریعتر باید جعبهها را آماده کنند، اما کارگران ترک نمیخواهند به سرعت آنها کار کنند. جعبهها روی میز در حال افزایش است. یکی از کارگران ترک با تمسخر ادای یکی از کارگران پناهجو را در میآورد. بغل دستیهایش میخندند و پناهجوی افغان با حرص به زبان مادریاش می گوید: «اگر تُند کار نکنم اخراج میشوم. نمیفهمید؟»
سرکارگر از آنجایی که منفعتاش را در هر چه نزدیک شدن به پاترون میبیند، از هر حیلهای برای کار زیادی کشیدن از کارگران زیر دستاش استفاده میکند. گاه خودش با سرعتی همچون فرفره برای دقایقی به عنوان الگو کار میکند، اما غالباً در حرکت است. نظارت میکند و کارهای سبکتر را در دست میگیرد، اما کار اصلی او افزایش حداکثری ریتم کار و کنترل آن است. به این منظور کارگر ترک و پناهجو را به کار جمعی میگمارد تا با فشار بر کارگر پناهجو شدت کار را به طور میانگین بالا ببرد. (از آنجایی که کارگر پناهجو موظف است با سرعت بالا کار کند، کارگر ترک ملزم می شود سرعتاش را با سرعت کارگر پناهجو یکسان کند.)
سرکارگر که بین کارگران پناهجو رقابت ناخوشایندی ایجاد کرده، هر از چندگاهی میآید و بستههایی را که آماده کردهاند میشمرد: «هایدی هایدی! (یالا یالا!)» و همواره ناراضی است. مضاف بر این بگوییم که سرکارگر، پاترون و سرمایهدار غایب گرچه طبیعتاً به یکسان از سود و ارزشافزایی کار کارگران منفعت نمیبرند، اما همگی از یک منطق پیروی میکنند: کار زیادی کشیدن از کارگر و افزایش هر چه بیشتر محصول کار آنها.
این را هم در نظر داشته باشیم که سرعت کار بالا به طور مداوم نمیتواند به کارگر ترک دیکته شود و نهایتا سرمایهدار باید کارگران ترک خود را حفظ کند. نیروی حیات آنها برای تولید و بازتولید سرمایه ضروری است. اما کارگر پناهجو آواره است. چند روز از او مثل سگ کار میکشند و بعد اخراج میشود و دسته جدید پناهجویان جویای کار از راه میرسند. این روند بعضا روزانه است، اما گویی تا ابد ادامه خواهد داشت. از زعم یک سرمایهدار چیزی که زیاد است همین کارگران پناهجوی فلاکت زدهاند که مجبور هستند به هر شکل و شیوهای تا حد مرگ کار کنند و دهان به اعتراض باز نکنند.
در این کارخانهی مشخص، ساعات کاری از هشت صبح تا پنج بعدازظهر با در نظر گرفتن جمعاً یک ساعت زمان استراحت (۹ ساعت) است، اما اغلب روزها کارگران تا ساعت ۹ شب میمانند و این پناهجویان هستند که غالبا به اضافه کاری تن میدهند. کارگران ترک ماهانه به میزان پایه حقوق دریافت میکنند و کارگران پناهجو روزانه صد و ده لیر. کارگران پناهجو یک روز در هفته تعطیلاند و کارگران ترک دو روز در هفته. وقتی سرکارگر ساعت چهار برای نوشتن اسامی کارگرانی میآید که داوطلبانه برای اضافهکاری میمانند، به پناهجویانی که امتناع میکنند با غیظ نگاه می کند. (میدانیم که اضافهکاری، تکنیکی برای افزایش نرخ استثمار است)
بارها پیش میآید که زیر سنگینی این نگاه کارگران پناهجو تصمیم خود را عوض میکنند. طبیعتاً چنین رفتار غیظآلودی با کارگر ترک نمیشود. این را هم اضافه کنیم که میانگین ساعات کاری پناهجویان در اغلب مکانهایی که پناهجو میپذیرند بین ۱۰ تا ۱۲ ساعت است و پناهجویان ما در این فابریکای مشخص به تلخی بسیار خرسندند که ساعت کاریشان ۹ ساعت است. با این حال اغلب ۱۳ ساعت و بعضا (اگر اضافه کاری باشد) ۱۵ ساعت در روز کار میکنند.
در این کارخانه کوچک سه وعده وقفه استراحت وجود دارد. زمان استراحت قبل از غذا و بعد از غذا هر کدام پانزده دقیقه است و زمان ناهار نیم ساعت. ناهاری که میدهند گاه موجب معده درد و دیگر بیماریهای گوارشی میشود و جای تعجب نیست که کارگران ترک و پناهجو در میزهایی جدا از هم مینشینند، چنانچه ممکن است کارگر ترک حتی با این وجود که تمامی میزها پر باشد از نشستن کنار پناهجوها دوری کند.
همیشه در بین کارگران ترک یک یا دو نفر کارگر خبر چین وجود دارند که به محض حرف زدن پناهجوها با همدیگر پشت آنها پیش سرکارگر چاپلوسی میکنند. اما کارگران ترک میتوانند با خیال راحتتری در حین کار برای فرار از خستگی و خوابآلودگی حرف بزنند. یکی از روزها یکی از مردان افغان که به مدت یک هفته اضافه کاری ایستاده بود، سر دستگاه برای چند ثانیه پلکهایش روی هم افتاد و حدودا چهل شیشه عطر کوچک شکستند. وقتی سر کارگر بالای سرش آمد او سرش را چنان پایین انداخته بود که گویی تمام فجایع دنیا روی گردنش سنگینی میکرد. از فردای آن روز دیگر او را ندیدیم. اینجا تنها یک سرویس بهداشتی برای کارگران دارد. کارگران ترک میتوانند در هر زمانی از آن استفاده کنند و کارگران پناهجو تنها در زمانهای استراحت اجازه رفتن به توالت را دارند.
کار غیرقانونی کودکان
در این فابریکای کوچک که نمونه کوچکی از خیل فابریکاهاست، تابستانها تعداد زیادی از کودکان ترک به طور غیرقانونی مشغول به کار میشوند. البته در فصول دیگر از سال هم تعداد کودکان کارگر کم نیست، با این حال تابستانها فزونی مییابند. کودکان پناهجو اغلب به خاطر ترس از دست دادن کار یا امکان بالقوه تعرض و آزار و تجاوز در محیط کار سن حقیقیشان را پنهان میکنند و حتی دخترکان پناهجویی پیدا میشوند که سن حقیقی خود را نمیدانند.
در یکی از روزهایی که پلیس برای بازرسی از فابریکا آمده بود، کارگران مهاجر و کارگران کودک در حیاط پشتی و پشت لانه مرغ و خروسها به زحمت خود را پنهان کرده و برای دو ساعت به سختی نفس میکشیدند. شاید مضحک باشد، اما در همان حال به این خاطر که برای ساعاتی از کار فاصله گرفته بودند احساس سرخوشی و ذوق میکردند.
زنان پناهجو
مجال این را نداریم که به وجوه متعدد و هولناک شرایط کاری این دسته از پناهجویان و مناسبات ستمگرانه حاکم بپردازیم. اما به طور مختصر اشاراتی میکنیم: در همین فابریکای مشخص که محل بررسی ما بود، سرکارگر تقریبا به همه زنان پناهجو به طور تلویحی (با دست کشیدن روی زانوی زنان یا باسن آنها) یا به صورتی صریح پیشنهاد رابطه جنسی میداد.
یکی از کارگران پناهجو که به تازگی از کارخانه اخراج شد میگوید: «همیشه در سرویس چه زمان رفت و چه زمان برگشت از نگاهش حالت تهوع گرفتم. با چشمهایش بدنم را وارسی میکرد. در وقت ناهار از آشپز غذای بیشتری برایم میگرفت. قول داده بود به زودی مادرم را به عنوان کارگر میپذیرد. بعضا اگرچه سرم پایین بود زیر نگاه او اخم میکردم تا اینکه بعد از دو هفته کار روزی همراه من از سرویس پیاده شد. پشت من راه افتاد. میدویدم. محکم از پشت مرا گرفت. بدناش را به من مالید و با کف دست چند بار به باسنم زد. صدایم را بلند کرده بودم: هایر هایر!! (نه نه!) از همان شب تصمیم را گرفتم، تنها برای پاترون های زن کار کنم. فردای آن روز وقتی برای گرفتن حقوقم رفتم، سرکارگر گفت: “حقوقت پرداخت شده است.” به کجا می توانستم اعتراض کنم؟ روی میز حسابدار تف انداختم.»
یکی دیگر از زنانی که هفتهای یکبار با سرکارگر و ماهی یکبار با پاترون میخوابید بیش از سه ماه بود که آنجا کار میکرد. اخراج نشده بود. مثله شده ای زنده؛ کارگری که هم نیروی کارش را ارزان فدا میکرد و هم بدناش زیر پای ستم رنده میشد. در تنگناهای ذهناش چه چیزی باقی بود؟
در انتها، پناهجویی که به دلیل مسائل اقتصادی، سیاسی، ستم، خشونت دولتی، فقر و جنگ و… به ترکیه پناه آورده است، بدون مجوز کار برای بقا ملزم است که نیروی کارش را بفروشد و سرمایه از شیره نیروی کار او ارزشافزایی میکند. دولت ترکیه کار پناهجو را غیر قانونی اعلام کرده و با جریمه نقدی یا حتی دیپورت و تهدید به دیپورت بالای سرش ایستاده است. پناهجویان نقشی دوگانه دارند: از یک سو نیروی کار ارزانیاند که چرخ بسیاری از کارخانهها بر گرده آنها سوار است و از سوی دیگر برای دولت دستمایهای هستند جهت تحریک سیاستهای فاشیستی. کارگران پناهجو در کارخانهها (در یکی از جاهایی که به شکل درشتی مناسبات «نژادپرستانه» جاری است) با این که هیچ حق اعتراضی نسبت به وضعیتشان ندارند، به خاطر مناسبات جاری لاجرم در تقابل با کارگران ترک قرار میگیرند؛ تقابلی که تنها به سرمایهدار و دولت سرمایهداری خدمت میکند.
برگرفته ای از سایت رادیو زمانه،۳۱ می ۲۰۲۲