از مشروطه تا سکولار دموکراسی؛ مرز و آفرینش زبان

اسماعیل نوری علا
در راستای پیدا کردن عناصر مفقودی که باعث شده اند که انقلاب ناقص مشروطه به حکومت آخوندها ختم بشود، ما در این سلسه برنامه ها از مرحله خیلی ابتدائی، یعنی از آشنائی با واژه‌هائی که عاقبت پایه های سکولار دموکراسی را بعنوان مکمل مشروطیت می سازند آغاز کرده ایم و تا بحال هم چند برنامه را در مورد خانواده های واژگانی که بعلت وجود مفهوم «مرز» در فهم و زبان آدم ایجاد می‌شوند صحبت کردیم. امروز من می خواهم به شما این را بگویم که از نظر من، واژه/مفهوم «مرز» شاید مهمترین واژه‌ای باشد که اساس وجود انسان و جامعه اش را تشکیل می دهد و اگر اجازه بدهید می‌خواهم شما را ببرم به مفهوم واقعی مرز و برایتان بگویم که اصلا آدمي از طریق تصور مرز است که عالم کثرت را در عالم هستی به وجود می‌آورد. نه اینکه ادعا کنم در هستی کثرت نیست، اما تا حد آدم، به درک آگاهانه مفهوم مرز نرسیده باشد، همه اجزاء عالم درهم و بر هم هستند و از یکدیگر تفکیک نشدند. و این آدم است که مرز بین پدیده ها را کشف می‌کند یا ایجاد می کند و از آن طریق قادر می شود که به هر پدیده مستقل شده از بقیه، اسم گزاری بکند و بگوید که این دریا است، این خشکی است، این کوه است، این یکی دشت است، حتی منم، این توئی یا این مائیم. یادتان باشد کودکی که به دنیا می آید، فاقد آگاهی نسبت به استقلال خودش و از دیگران از همدیگر است. اما روزی که بگوید «من» یعنی بین خودش و دیگران مرز کشیده است. اتفاقا ما سکولار دموکرات ها به دو صورت از همین مرزبندی و تفکیک هست که محتوای فکر و هویت خودمان را تعریف می‌کنیم. یعنی یکسو می‌گوئیم ما سکولاریم، از ما بپرسند سکولار یعنی چه؟ می گوئیم: جدا کردن نهاد حکومت از نهاد دین که اسمش مذهب است. تازه ما به سکولاریسم نو معتقدم که مذهب را هم نوعی از ایدئولوژی می‌دانسته و خواستار جدائی ایدئولوژی، چه مذهبی، چه غیرمذهبی و چه ضد مذهبی از حکومت بشود. و باز اینجا هم توجه می کنیم جدائی یعنی وجود مرز. از طرف دیگر ما در مورد آلترناتیو صحبت می کنیم. خوب صحبت کردن از آلترناتیو یعنی صحبت کردن از ضدین، شب روز، گرما سرما و وجود این ضدین هم با وجود مرز که وجود داشته باشد و از هم تفکیکشان بکند، بدست می‌آید. خلاصه اینکه آدم به مدد روند تفکیک و مرزبندی است که همه پدیده های مادی و معنوی را از هم جدا می کند و می‌تواند هر یک را بصورت مستقل ببیند و درباره اش حرف بزند. یعنی انسان تفکیک کننده، مستقل کننده و نام دهنده به همه پدیده ها است. و با قدرت جدا سازی است که خودش انسان می شود و از طریق این اعمال این جدائی و ایجاد و کشف و رمز مرزهای بین پدیده ها می‌تواند جهان خودش و زبان خودش را بوجود بیاورد. حال بپردازیم به اینکه فرض وجود مرز، یا ایجاد مرز، بین پدیده ها باعث می‌شود که ما چند خانوده واژگانی را به دست بیاوریم که اگر فرض مرز نبود، این کلمات هم بی معنی بودند، بوجود نمی آمدند اینجاست که می گردیم به کاری که در جلسات قبل انجام دادیم. گفتیم که مثلا مرز، خانواده اول واژه ها را می‌سازد که اینها خود مرز را اسم گذاری می‌کنند. یعنی مثلا خط فاصل، حد، سرحد، کران، کرانه، طرف، کناره، حاشیه، نوار همه اینها نام های دیگر مرز هستند. اعضاء خانواده دوم به وجود مادی مرز اشاره می‌کنند: مثل علامت، نشانه، مانع که اینها همه متعین می‌کنند مرز را. خانواده سوم به نام هائی است که اعمال مرزهای طبیعی یا قرادادی و انسان ساخته باعث می شود که پدیده های روی زمین از هم جدا بشوند: دریا، خشکی، خاک، دشت، بیابان، کویر، کوه، مرغزار، جنگل. بدون فرض مرز اینها اصلا قابل تفکیک نبودند. چهارمین دسته از اینها حاصل نتیجه مرزگذاری و تفکیک کردن است: اولی را گفتیم جدائی، فرق، فراق، هجران، مهاجرت، تبعید، من، تو، او، ما، شما، ایشان یعنی تشخص دادن یا دارای شخصیت مستقل کردن پدیده ها. اعضاء خانواده پنجم از طریق روابط مردمان در دو سوی مرز بوجود می آیند: همسایگی، مجاورت، اینها همه کلماتی هستند که در عین تفکیک گروه های انسانی اینها را در کنار هم، اما جدا شده بوسیله مرز نشان می دهند. خانواده ششم به رابطه هر فرد و جمع با مکان مربوط می‌شود: زادگاه، بوم، مرز و بوم و بالاخره واژه مهم «خانه» که می تواند جانشین اغلب واژه های این مجموعه باشد. در عین حال می دانیم که ارتباط ما با مکان لازمه اش حتما زاده شدن در همان مکان نیست، اشخاص می توانند در یک جائی زاده شوند و در جایی دیگری زندگی کنند. در نتیجه می‌توانیم در خانواده هفتم از همان خانه شروع کنیم و به سکونت‌گاه، اقامتگاه، وطن، موطن و میهن برسیم. خانواده واژگانی هشتم به مالکیت بر مکان مربوط می شود مثل: قلمرو، خطه، و سرزمین. خانواده بعدی مربوط به واژه ائی حاکمیت از طرق مالکیت بر زمین مربوط می شوند و واژه هایی مثل: مملکت، کشور را بوجود می‌آورند. خوب همین مملکت و کشور بخصوص در گذشته، می‌توانستند بزرگتر از حد معینی بشوند. یعنی مثلا ما می توانستیم راجع به قاره صحبت بکنیم، از اتحادیه کشورها صحبت بکنیم، از امپراتوری و شاهنشاهی حرف بزنیم. می رسیم به یازدهمین خانواده که اتفاقا بر عکس خانواده قبلی، به تکه تکه کردن کشور مربوط می‌شود، مثلا ما دهکده را داریم، ده را داریم، شهر را داریم، شهرستان را داریم و استان را داریم. همینجا توضیح بدهم که این تقسیم بندی و مرزبندی های داخلی را معمولا به آن می گویند «تقسیمات کشوری». مثلا می دانیم که سرزمین ایران در زمان انقلاب مشروطه دارای شش ایالت بود و هر ایالت شامل چند ولایت می شدند، اما بعداً فرهنگستان زبان فارسی در دوران رضا شاه، استان را جانشین ایالت کرد و استان هم یعنی محل استادن و به محل سکونت. مثلا در داخل ایران ما سیستان را داریم، بلوچستان را داریم، در اروپا لهستان و مجارستان و انگلستان را داریم و در مرزهای شرقی کشورمان هم افغانستان و پاکستان را داریم. همه این «استان»ها یعنی محل سکونت مردمانی محصور در یک مرز تعیین کننده. خوب حالا می توانیم ادعا کنیم که هیچکدام از این مفاهیم که فکر می‌کنم تعدادشان بیشتر از ۶۰ تا رسیده، بدون تصور مرز در ذهن آدمیزاد بوجود نمی آمد. بطوری که می شود گفت انسان با توسل به مرز است که جهان متکثر خود را می آفریند و به اجزاء آن اسم می‌دهد. من سخن امروزم را همین جا خاتمه می دهم، اما خاطرنشان می‌کنم که هنوز چندین خانواده واژگانی دیگری وجود دارد که از طریق فرض مرز بوجود می آیند که اگر عمری بود در برنامه های آینده مان به آنها خواهم پرداخت.

ویدیوی کامل این برنامه در لینک زیر: