نامه ای سرگشاده اسماعیل نوری علا به کانون نویسندگان ايران

دوستان ارجمندم، اعضاء محترم هیئت دبیران کانون نویسندگان ايران

از آنجا که برخی از اعضاء جوان کانون به منِ دور افتاده از وطن مراجعه کرده و پيرامون اختلافات اندوه زائی که هم اکنون بين هيئت دبیران کانون و ۳۱ نفر از اعضاء آن پیش آمده نظر خواسته اند، با نوشتن اين نامه قصد دارم چند نکته را به اطلاع تان برسانم که نخستين آن توضيح آن است که چرا اين نویسندگان جوان با من تماس گرفته اند؟

  1. اجازه دهيد با توضيحی پيرامون عضويتم در کانون نویسندگان ايران توضيح دهم:

در زمستان ۱۳۴۶ (يعنی ۵۴ سال پیش)، من جزو ۹ نفری بودم که اعلامیه علیه کنگرهء فرمایشی نویسندگان را نوشتيم و بر گرفتن امضاء از ديگر نویسندگان ايران همت گمارديم و در اسفند همان سال هم تصميم به ايجاد کانون گرفتيم و من عضو کمیسیون تهیهء اساسنامهء آن شدم و در بهار ۱۳۴۷ هم، بر بنياد آن اساسنامه، انتخابات اول کانون را انجام دادیم. سپس، در تمام دوران اول کانون (۱۳۴۷ تا ۱۳۵۱ که سال تعطیل فعالیت های کانون اول است) من منشی دائمی و گاهی هم عضو هيئت دبیران کانون بودم.

در سال ۱۳۵۶ که “کانون دوم” تشکيل شد، من در لندن تحصیل می کردم ولی، بنا بر اقدام و دعوت زنده ياد هوشنگ گلشيری، غياباً و ديگر باره عضو کانون شناخته شدم و چون در تابستان ۵۸ به ايران برگشتم جندين بار مديريت جلسات عمومی کانون بر عهده من گذاشته شد و نيز، به پيشنهاد زنده ياد محمود اعتمادزاده (به آذين) مسئولیت بازنویسی اساسنامهء کانون را پذيرفتم.

چنين بود تا اينکه مسئله اختلاف بین اعضاء توده ای کانون و هیئت مديرهء آن پیش آمد و هیئت مزبور از محمع عمومی کانون تقاضای اخراج پنج تن از اعضاء کانون را مطرح ساخت (محمود اعتمادزاده، به آدين – هوشنگ ابتهاج، سایه – سياوش کسرائی – فریدون تنکابنی و محمد علی برومند، که اين آخری تنها در جريان انقلاب به کانون پيوسته بود).

قبل از تشکيل مجمع عمومی، زنده ياد به آذين مرا به خانهء خود دعوت کرد و گفت که «ما از این اخراج استقبال می کنيم چون قصد داريم شورای نویسندگان و هنرمندان ايران را برای هواداری از “خط امام” بوجود آوريم». ایشان از من خواست تا، پس از انجام اخراج آنها از کانون، به “شورا”ی مزبور بپيوندم و در انتخابات خود را کانديد عضويت در هيئت دبیران آن کنم».

من نه تنها دعوت ایشان را نپذيرفتم و هواداری از هر خطی را خارج از وظایف کانون دانستم بلکه بلافاصله با دو دوستم، زنده ياد محمدعلی سپانلو و ماندگار باقر پرهام، تماس گرفتم و جريان را توضيج دادم؛ با اين تعريض که اگر اين اخراج انجام شود و «شورای نویسندگان خط امام» بوجود آيد آنچه از کانون می ماند «کانون ضد خط امام» خواهد بود و اين مبنائی خواهد شد برای تعطيل کانون و، احتمالاً، بازداشت و ايذاء اعضاء اش.

قرار شد زنده ياد سپانلو از طرف ما سه نفر در مجمع عمومی پيشنهاد کند که عضويت اعضاء توده ای بمدت شش ماه تعلیق شده و سپس در مورد اخراج آنها تصميم گيری شود. اين پیشنهاد نه مورد موافقت هیئت مديره و نه مورد استقبال نویسندگان توده ای قرار گرفت و، بخصوص در پی سخنان تند دکتر براهنی و زنده ياد سعيد سلطانپور، مبنی بر اينکه روند اخراج اعضاء به اين پنج نفر محدود نشده و “اعضاء مردد” کانون را هم در بر خواهد گرفت، تصميم به رأی گيری شد. پیش از رأی گيری، آقای فریدون تنکاینی، از جانب نویسندگان پنجگانه، سخن گفت و از اعضاء “تقاضا کرد” که: «ما را اخراج کنيد تا ما اين حکم اخراج را همچون مدال افتخار بر سینه مان بگذاريم».

من که نتيجهء هولناک اين تصميم را می ديدم تصميم به ترک مجلس گرفتم و در پلکان ساختمان به زنده ياد رحمان هاتفی، سردبیر کيهان (که بعداً معلوم شد از سران حزب توده بوده است)، برخوردم که تازه به محل رسيده بود. او از من پرسيد که چه اتفاقی افتاده و من برایش شرج دادم و به نتايج وخيم کار اشاره کردم. پرسيد «پس چه بايد کرد؟» و من گفتم: «بهتر است هرچه زودتر يا خود کانون را تعطیل کنيم و يا استعفاء دهیم».

متأسفانه فردای آن شب، کيهان با حروف درشت نوشت که «اسماعيل نوری علا، از مؤسسان اوليه کانون، در اعتراض به مواضع ضد انقلابی مديران کانون از عضويت آن استعفا داد» (نقل به مضمون) و بلافاصله هئیت دبیران کانون هم، بصورتی کاملاً نامردانه، اعلام کرد که استعفای نوری علا به دستور حزب توده انجام شده و او طلایه دار توده ای های ديگری است که استعفاء خواهند داد. بدينسان، منی که هرگز عضو حزب توده نبوده و کتباً از کانون استعفا نداده بودم در مظان چنين اتهام سنگينی قرار گرفتم و مدتی بعد هم برای همیشه مجبور به ترک وطن شدم. کانون هم تعطیل و رئیس افتخاری اش، زنده یاد سعيد سلطانپور، نيز تيرباران شد.

  1. من اين مطلب را فقط بدان نوشتم که گفته باشم نمی دانم اکنون، و در پی اين غربت چهل ساله، آیا می توانم خود را عضو کانون نویسندگان ايران بدانم؟ و، بنا بر اين عضويت، در مورد مشکلاتی که بین نسل بعدی اعضاء آن پیش آمده اظهار نظر کنم يا نه؟ در واقع، از یکسو، نه سندی مبنی بر استعفای من جز خبر کيهان وجود دارد و نه، از سوی ديگر، بر اساس تصميم کانون سوم و چهارم (مبنی بر اينکه چون اعضاء سفر کرده قادر به شرکت در مجمع عمومی نیستند عضو کانون محسوب نمی شوند) همچنان می توانم خود را عضو کانون بدانم.

هرچند که من، از همان ابتدای عمر کانون، اعتقاد داشتم که عضويت يک نهاد رسمی را می توان از نویسنده ای ستاند اما نویسندگی را نمی توان از هویت او جدا کرد. از نظر من «کانون» يک معنای معنوی نيز دارد که – ورای اساسنامه و ساختمان و اطاق و دفتر و هیأت دبیران و واحدهایش – در بر گيرندهء هر آن نویسنده ای است که علیه سانسور و شکستن قلم می ستيزد. در واقع هر که چنین کند عضو کانون است حتی اگر تقاضای عضويت نکرده و يا اگر کرده باشد “حق عضويت” خود را نپرداخته باشد؛ بخصوص که هيچ دستگاه دولتی هنوز اين کانون را برسميت نشناخته و کانون فاقد وجاهت حقوقی است و در نتيجه، در جامعه مدنی، نمی تواند تصميمات خود را واحد نفاذ حقوقی بداند. بر اين اساس، فکر می کنم حق داشته باشم، بعنوان يکی از آخرين بازماندگان جمع مؤسس و دبیران اولیه کانون، در مورد اختلاف پیش آمده اظهار نظر کنم.

  1. تا آنجا که من می فهمم، و بدون اينکه بخواهم وارد جزئیات شخصی افراد درگير ماجرا شوم، هیأت دبیران کانون نتوانسته (بقول خودشان بعلت شرایط کرونائی) مجمع عمومی کانون را طی دو سال متوالی تشکيل داده و انتخابات هيئت دبیران جدید را برگزار کند و، در نتيجه، مطابق اساسنامه و بخاطر شرايط بحرانی، بکار خود ادامه داده اما متعهد است که در اولين فرصت به اين مهم بپردازد.

متقاضيان تشکيل مجمع عمومی اما اين استدلال هیئت دبیران را درست نمی دانند؛ به دو دلیل:

الف: در عصر ديجیتال، که بزرگ ترين شرکت های جهان مجامع عمومی خود را بروی اينترنت انجام می دهند و یا گاه انتخابات هيئت مديره های خود را بصورت پستی برگزار می کنند، هيئت مديره کنونی کانون نيز قادر به انجام اين کار هست.

ب: در عين حال خود هيئت دبیران کنونی، هنگامی که تعداد اعضائش، به علت استعفا و دستگيری و فوت، از حد نصاب افتاده بود، بجای تشکيل مجمع عمومی اينترنتی، اقدام به انجام انتخابات کتبی و دريافت رأی از طریق آشنایان اعضاء برای افزودن جانشينان هموندان از کف رفتهء خود کرده است؛ کاری که از يکسو در اساسنامه پیش بینی نشده و از سوی ديگر نشان توانائی هيئت دبیران در برگزار اينترنتی یا پستی محمع عمومی را با خود دارد و استدلال اين هیئت را (مبنی بر اينکه تشکيل مجمع عمومی و انجام انتخابات بصورت ديحيتالی یا پستی در اساسنامه کانون پیش بینی نشده) باطل می کند.

  1. من، با توجه به استدلالات طرفين، فکر می کنم که بجای تلاش هر دو طرف دعوا در موارد شخصی که جز آبرو ريزی برای کانون نتیجه ای ندارد، و در پی گذشت دو سال تأخير بلند مدت در تشکیل مجمع عمومی، می توان حتی ادعا کرد که درخواست حتی يک نفر عضو برای تشکيل مجمع عمومی عادی و تجديد انتخابات هيئت دبیران امری مطاع است؛ و هیئت دبیران موظف است تا هرچه زودتر تاريخی را تعيين کرده و مجمع عمومی را در يک اطاق ديجيتال، یا بصورت پستی و يا حتی ارسال نامه بوسيله اشخاص آشنا، تشکيل داده و انتخابات را برگزار کند.

از نظر من، عدول از اين کار و مزح کردن دلایل مختلف برای انجام ندادن اين امر ضروری نشان از آن خواهد داشت که هیئت دبیران تکمیل شدهء کنونی (که مخالفان به همين دلیل آن را «موقت» می خوانند) صلاح را در تجديد انتخابات نمی داند اما در مورد امتناع خود از اين کار روشنگری نمی نمايد.

  1. از آنجا که علت امتناع هيئت دبیران بر من روشن نیست و موارد مطرح شده کاملا ضئ و نقیض هم اند، من اگر در برابر چنين مقاومت بی منطقی قرار می گرفتم، حتماً با ديگرانی که مواضع مرا تصديق می کردند اقدام به تشکيل «کانون نویسندگان مستقل ايران» می کردم. اکنون هم، در صورتی که کار به چنين جائی بکشد و چنين کانونی تشکيل شود و موافق باشد که نویسندگان مقيم خارج هم عضو آن تلقی باشند، من با کمال ميل تقاضای عضويتم را (حتی بعنوان عضو افتخاری) تقديم هيئت دبیران منتخب آن خواهم کرد.
  2. همچنين، از آنجا که ممکن است بعلت ناروشن بودن عضويت من در کانون اين نامه مورد اعتنا و پاسخگوئی قرار نگيرد؛ در عين ارسال نامه به آدرس ای ميل هيئت دبیران کنونی، متن آن در رسانه های اجتماعی نيز منتشر خواهد شد.
  3. و با اين نکته حرفم را تمام کنم که می دانم، با اين «دخالت ناگزير»، خود را در معرض انواع تهمت ها قرار می دهم ولی، همانگونه که در کانون دوم اينگونه تهمت های ناجوانمردانه را به جان خريدم و دم نزدم (و سال ها بعد بسياری از اعضاء آن روز هیئت دبیران کانون بابت جفائی که در مقابل حسن نیت من با من کرده بودند عذرخواهی کردند) در برابر تکرار اينگونه واکنش های گردن کلفتانه و جاهل مآبانه، از جانب هر طرف که باشد، تا حد امکان سکوت خواهم کرد.

اسماعيل نوری علا

دنور – اول اردیبهشت ۱۴۰۰ – ۲۱ آوريل ۲۰۲۱

برگرفته از سایت جنبش سکولار دموکراسی ایران، ۲۵ آوریل۲۰۲۱